معجزهخانم مهرآور
داستان نفسگیری که کارشناس اورژانس بابل رقم زد
روزنامه هفت صبح| 11 شب دوشنبه در آن سوز و سرمای روستاهای برفگیر بابل به جز جیغ زنی که در خانه زایمان کرده بود هیچ صدای دیگری به گوش نمیرسید. حتی صدای گریه نوزاد تازه از راه رسیده. نه جفت جدا شده، نه بچه گریه کرده و نه خونریزی مادر تمام شده بود و همه اینها میتوانست این دو نفر را بعد از یک زایمان سخت به دره مرگ هدایت کند.
بیرون از خانه چه میگذشت؟ بعد از آنهمه بوران آنقدر برف روی زمین نشسته بود که راه را از بیراهه نمیشد تشخیص داد. بین آمبولانس و این خانواده افغانستانی لایه لایه برف راه را مسدود کرده بود. 20 دقیقه بعد از آن جیغ ممتد، ماما از بابل به آنها زنگ زد و حالا او بود که باید از پشت تلفن ماموریت نجات نوزاد و مادر را به پایان میرساند.
این طرف خط معصومه مهرآور، مامای زبر و زرنگ بابلی قرار داشت و آن طرف مرد خانواده از بالادستهای برفگیر بابلکنار گوشی را به دست گرفته بود. مکالمه نفسگیر آنها حدود 10 دقیقه طول کشیده.« الو آقا من از اورژانس زنگ میزنم. مریضتان زایمان کرد؟ خانمتون زایمان کردند؟ همین الان بچه به دنیا آمده؟ جز شما فرد دیگری هم در خانه هست؟ مامای محلی یا زن تحصیلکرده؟ آن هم نیست؟ پس گوشی را میدید خانمتان؟
خانم هم نمیتواند درست فارسی حرف بزند؟ خب پس خوب نگاه کن. ممکنه یه مقداری از جفت بمونه، خونریزی بعد از زایمان بکنه. گوش کن ببین چی میگم. دهان بچه را خوب پاک کن، پشتش رو به پهلو بخوابون. بعد تلنگر بزن به کف پاش. یکی هم نه... 5 بار بزن به پشتش.»
پدر همزمان همه اینها را به زبان افغانستانی به سمیه، دختر دیگرش توضیح میداد. ماما همزمان با همکارهای دیگر پیگیری میکند که آمبولانس به روستا فرستاده شود. دوباره مکالمه را با مرد ادامه میدهد: «آقا گوش دادی؟ کف دو تا پاش رو وصل کن به هم و محکم به هم ضربه بزن. آقا تا گریه نکرد ولش نکن. میگی چشماش را باز و بسته میکنه و نفس میکشه؟ نه نه باید گریه کنه. بچه رو دور یه پارچه گرم بپیچ و بده بغل مادرش. بده بچه رو بذاره روی بدنش. سرش رو بده عقب آروم. بذار با مادر در تماس باشه که گرم بشه. تا گریهش در نیامده ولش نکن.»
بچه هنوز گریه نکرده ولی حواسش را از مادر هم برنمیدارد. «ببین جفتت بیرون آمده؟ بدون اینکه بند ناف را بکشی باید رحمت را محکم فشار بدی. مادر جان قربون چشمات شوم خوب گوش کن. میدونم شکم سومته ولی باید خوب زور بزنی که جفت خارج بشه. میگی بچه گریه کرد؟ نه نه من باید صدای گریهش رو بشنوم.»
صدای گریه بچه چند ثانیه بلند و دوباره قطع میشود. «آفرین هزار آفرین. هنوز صدای گریهش خوب نیست. دوباره بزن به کف پاش. چرا صدای گریهش نمیاد دیگه. باید بازم گریه کنه.» حین توضیحات، صدای گریه بلندتر میشود. حالا هم ماما و هم بچه گریه میکنند و با هیجان و بغض به همکارش میگوید: «بچهها بچهها صدای گریهش دراومد.»
باز ادامه میدهد: «باید محکم گریه کنه تا آب ریه خارج بشه. اینقدر بزن که درست صدای گریهش دربیاد.» پدر باز همه اینها را ترجمه میکند. صدای گریه باز بلند میشود. «آفرین آفرین. حالا باید کمک کنیم جفت را خارج کنیم.» از اینجا گوشی را میدهند دست مادر و با اضطراب و هول و ولای مشابهی موفق میشوند که جفت هم خارج کنند.«آفرین. تو زن خیلی قوی هستی.» این صدای «آفرین تو زن خیلی قوی هستی» و صدای تشویقها و ذوق و بغض خانم ماما این آخر هفته اشک شنوندههای زیادی را در میآورد.
قهرمان آخر هفته برفی
این زن که هفته پیش تبدیل به قهرمان اینستاگرام و کانالهای تلگرامی شد، معصومه نام دارد؛ معصومه مهرآور. او اصالتا بابلی است. دانشگاه ساری مامایی خوانده. بعد از ازدواج با همسرش چند سالی اهواز زندگی کرده و از 6 سال پیش دوباره به بابل برگشته است.
« من وقتی آمدم اورژانس هنوز بعضی از آدرسها را بلد نبودم یا با بیسیم نمیدانستم چه کار کنم اما مامایی را خوب بلدم. آن شب اتفاق مهمی افتاده بود. اگر بعد از زایمان رحم جمع نمیشد، مادر جان خود را از دست میداد. مشابه این اتفاق یک بار قبلا افتاده بود. آن زمان که در بیمارستان کار میکردم، بعد از اینکه نوزاد را به دنیا آوردم و زائو را به بخش سپردم خون ریزی بعد از زایمان را بند نیاورده بودند و مادر جانش را از دست داد.»
بعد از قطع تماس، ماموران اورژانس و هلال احمر به خانواده 5 نفرهای که حالا عبدالله در آن به دنیا آمده بود میرسند و ماموریتهای آنها تا دو و نیم صبح ادامه پیدا میکند. «به مرد گفتم حالا باید به لحاظ عاطفی هوای همسرت را داشته باشی. مرد خندید و گفت آخه یعنی چی کار کنم؟ گفتم یه گل پسر برات به دنیا آورده مگه نمیبینی؟»
این حادثه دلهره و اضطراب آور برای او یک بار دیگر هم تکرار شده. در این شش سال بارها بین مرگ و زندگی قرار داشته. مثل اسفند سال 1399 وقتی خانوادهای تماس گرفت و خبر داد پسرک دو سالهشان نفس نمیکشد. آن روز هم خانم ماما درست در لحظات نفسگیر مشابهی قرار گرفته بود. کودک از آب بیرون کشیده شده اما نفس نمیکشید. باز هم با همین توضیحها و راهنماییهای مرحله به مرحلهای جان پسرک را به او برگرداند.