شهرام گیل آبادی: فضای فرهنگی جامعه مثل بند بازی روی آتشه
این کارگردان تئاتر، رهاشدگی هنر توسط دولتها را عامل اصلی بحرانهای اجتماعی و اقتصادی امروز ایران میداند و از تبدیل شدن برخی سالنهای تئاتر به محلی برای پولشویی هشدار میدهد.
در هوای غبارآلود این روزها که هر خبری طعم گس یک واقعه را میدهد و هر چشماندازی به آینده، در مِهی از تردید و عدم قطعیت فرو رفته است، بازگشتن به صحنه، آن هم با اثری به نام «شب»، خود یک بیانیه است. دو سال از آخرین اجرای شهرام گیلآبادی، کارگردان، نویسنده و مدرس تئاتر گذشته؛ دو سالی که به اندازه یک قرن، آبستن حوادث بود و جامعه را از پیچهای هولناکی گذراند. از جنگ 12 روزه تا بحرانهای داخلی، همه چیز دست به دست هم داد تا هنر، این نفسِ ضروری جامعه، بیش از پیش به شماره بیفتد.
حالا، در میانه این آشوب، گیلآبادی با «شب» بازگشته است. اما این بازگشت، نه یک بازگشت ساده که خود روایتی از جنگیدن و ماندن است. برای گفتوگو با او که ریاست انجمن صنفی کارگردانان تئاتر ایران را نیز برعهده دارد، به دیدار «شب» و خالقش میرویم. کلامش، آینهای تمامنما از زخمی است که بر تن فرهنگ و هنر این سرزمین نشسته؛ صریح، بیپرده، تلخ اما آمیخته با عشقی جنونآمیز به صحنه. او از تئاتر نمیگوید، از یک نبرد میگوید؛ نبردی برای بقای اندیشه در زمانه ابتذال.
پرتگاهی از آتش زیر پای هنرمند
اولین پرسش، مقایسهای است میان امروز و دو سال پیش. آیا غبارها فرونشسته و راه برای هنرمند، بهخصوص هنرمند باتجربهای چون او، هموارتر شده است؟ پاسخ گیلآبادی، یک تصویر، یک استعاره تکاندهنده است که تمام مصاحبه را تحتالشعاع قرار میدهد: «نمیدانم چه تشبیهی کنم اما تحقیقا کار تئاتر کردن، با توجه به زمینهای که برایش ساختهاند، با توجه به عدم حمایتی که وجود دارد و فضای فرهنگی جامعه، مثل بندبازی روی یک پرتگاهی است که اتفاقا پایین پرتگاه هم کاملا آتش است.»
این تصویر هولناک، چکیده وضعیت امروز تئاتر ایران از نگاه اوست. هنرمندی که باید با ظرافت و تعادل، بر بندی نازک حرکت کند، در حالی که هر لغزش، سقوط در آتش فراموشی و ورشکستگی است. او معتقد است این پرتگاه، محصول یک سیاستگذاری غلط و عامدانه است. گیلآبادی با قاطعیت میگوید: «بدون شک جامعه تئاتری، جامعه فیلم، هنر و اندیشه، در پی پیشبرد اهداف معرفتی، فکری و اندیشگی هستند و میخواهند به جامعه خودشان کمک کنند. میخواهند توسعه فکری ایجاد کنند.» اما این تلاش برای توسعه، با سدی به نام سیاستهای فرهنگی مواجه شده است.
او انگشت اتهام را مستقیماً به سمت دولتها و ایدهای به نام «خصوصیسازی» نشانه میرود؛ خصوصیسازیای که به تعبیر او، راهی برای شانه خالی کردن دولت از مسئولیت ذاتیاش بوده است. «متاسفانه با سیاستهای غلط فرهنگی، سیاستگذاران، تئاتر را به سمتی هل دادند که خصوصیسازی در آن استیلا پیدا کند. خصوصیسازی یکی از نقصهای بزرگ فرهنگی است که به نظر میرسد دولتها سعی کردند با آن، هنر را از سر خودشان باز بکنند. برای چه چیزی؟ برای اینکه حمایتش نکنند. در تمام دنیا حمایت از تئاتر و هنرهای متعدد، یکی از اصول جدی فرهنگی جامعه است.»
این رهاشدگی، به دردی عمیقتر ختم شده است: شرمساری هنرمند از مردمی که توان خرید بلیت را ندارند. گیلآبادی با بغضی که در کلامش موج میزند، از فروش بلیتهای نمایش «شب» میگوید: «غمانگیزترین فروشی است که دارم در عمرم تجربه میکنم. چون کامنتهای فراوانی دارم از سمت دانشجوها، از سمت علاقهمندان مختلفی که پول ندارند بیایند تئاتر ببینند. و این غم، به نظر من ظلم دولتی است که به فرهنگ شده. ظلم دولتی است که به مردم شده است. دولتهایی که این ظلم را مرتکب شدهاند، واقعا باید از مردم طلب عفو بکنند.»
ناترازی فرهنگی، ریشه بحرانهای ملی
از نگاه این کارگردان، بحران تئاتر، یک مسئله صنفی و محدود به اهالی هنر نیست. او آن را به مثابه یک «ناترازی فرهنگی جدی» میبیند که ریشه تمام بحرانهای دیگر کشور است. «اگر آب الان نداریم، اگر برق نداریم، اگر مشکل اقتصادی داریم، اگر دستخوش تبعات مشکلات عدیده مختلف هستیم، بابت این است که رشد فرهنگیمان را دولتها مختل میکنند. اختلال در رشد فرهنگی باعث میشود ما اساسا موقعیت انسانی خودمان را از دست بدهیم. باعث میشود شهر به مثابه خانه زندگیمان نباشد و مصرف آب و برق، نامتعادل و بیرویه شود.»
او تئاتر را نه یک سرگرمی لوکس که یک دانشگاه جامعالاطراف برای تربیت شهروند و توسعه فکری میداند. هنری قدرتمند که میتواند به افکار عمومی شکل دهد و جامعه را در برابر پلشتیها واکسینه کند. اما وقتی این ابزار قدرتمند تضعیف میشود، میدان برای دیگران باز میشود. «اینکه میبینیم بعضی از تندروها در جامعه ما عنان کار را از دست دادهاند، عربده میکشند توی مجلس، اینکه وزیر ارشاد میترسد از عربدهجوهایی که به هر طریقی دارند عربده میکشند، اینها همه نقص فرهنگی است. بابت این است که ما نقطه استراتژیک را برای توسعه فرهنگی خودمان از دست دادیم. گمش کردیم.»
گیلآبادی معتقد است در چنین فضایی، تئاتر اندیشهورز، تئاتر نقاد و تحلیلگر، به خط مقدم جنگ با انحراف و نفوذ فکری تبدیل میشود. جنگی که از یک سو با سرمایههای بادآورده و پولهای بیحساب و کتابی که به سمت آثار «سانتیمانتال و اغواگر» سرازیر میشوند، مواجه است و از سوی دیگر با اولویتهای تحمیلی دولتها که ذهن مردم را به سمت مسائل ثانوی و اقتصادی سوق میدهند و فرهنگ را به حاشیه میرانند.
اقتصاد چرک و اغتشاش در صحنه
با افزایش سالنهای خصوصی، این امید وجود داشت که فضایی برای تنفس بیشتر تئاتر ایجاد شود. اما گیلآبادی این پدیده را نیز با نگاهی نقادانه تحلیل میکند. او ضمن تایید اینکه ورود مردم به هر حوزهای یک مزیت است، آن را مشروط به سیاستگذاری درست میداند؛ چیزی که امروز وجود ندارد. «اگر سیاستگذاری درستی صورت نگیرد، مثل سالنهای خصوصی حال حاضر میشوند. بعضی از سالنها محل پولشویی و محل اقتصاد چرک شدهاند. من نمیگویم اقتصاد وجود نداشته باشد اما میگویم اقتصاد بیمار درون فضای اقتصادی کشور نباید به فرهنگ و هنر تسری پیدا بکند، چون آن را هم با اندیشههای سودجویانه آلوده میکند.»
این اقتصاد بیمار، هنرمند و مردم را قربانی میکند. گروههای هنری، حتی با وجود استقبال مخاطب، در محاسبات غیرانسانی و غیر اصولی برخی سالنداران، با شکست مالی مواجه میشوند و برای بقا، مجبور به تنزل کیفیت و حرکت به سوی ابتذال میگردند. «باید کارگردان و نویسنده چهکار بکند که دخل و خرجش با هم بخواند؟ باید روز به روز از کیفیتش دور شود و به چیزهایی بپردازد که سوی ابتذال عمیقی دارد و جامعه را به سمت ابتذال سوق میدهد. ما با یک فاجعه در فضای هنری مواجهیم».
این فاجعه، به پدیدههای نوظهور دیگری نیز دامن زده است: حضور بیضابطه بلاگرها و خوانندگان موسیقی رپ در تئاتر. گیلآبادی این پدیده را یک «اغتشاش» مینامد. «وقتی بستر تولید اثر هنری را آراسته نکردید و عدم سیاستگذاری داشتید، با یک اغتشاش مواجه میشوید که هر کسی میتواند هر کاری بکند.» او مخالف حضور جوانان یا چهرههای جدید نیست، اما با استفاده ابزاری از آنها برای جذب فالوئر به جای مخاطب تئاتر، مخالف است. «یکی از ایدهها این است که بلاگرها ورود پیدا کنند که مخاطب جذب شود. او دیگر مخاطب تئاتر نیست، او فالوئر آن بلاگر است. شما اغتشاش در بازار تئاتر به وجود میآورید».
او به قراردادهای گزافی اشاره میکند که با برخی خوانندگان رپ بسته میشود تا از «حصر انگاری» خودشان برای کشاندن تماشاگر به سالن استفاده کنند. گیلآبادی این سیاست را نیز غلط میداند و میپرسد: «چرا موسیقی رپ که یک موسیقی اعتراضی فوقالعاده است، نباید مجوز بگیرد و به رسمیت شناخته شود تا مجبور نباشیم برای استفاده از پتانسیل آن، وارد چنین بازیهای غلطی شویم؟ اینجا هم سکوت و بیسیاستی دولتمردان، باعث شکست در فضای فرهنگی شده است».
«شب»، روایتی از یک خواستن
در پایان این گفتوگوی تلخ و گزنده، به خود نمایش «شب» میرسیم؛ به آن کورسوی امیدی که در دل تاریکی روشن شده است. شهرام گیلآبادی، پس از تشریح این میدان نبرد نابرابر، از اثرش میگوید؛ اثری که به نظر میرسد پاسخی به تمام این دغدغههاست.
«شب، یک اثر حدود شصت، هفتاد دقیقهای است که نوشتنش جزو دغدغههای جدی انسانی من بود. داستان آدمی که از کودکی وارد سیاهبازی شده، اما الان دیگر نمیخواهد سیاه باشد و میخواهد صورت سفید خودش را ببیند. اما وقتی صورتش را پاک میکند، ماجراهای دیگری برایش پیش میآید.»
این نمایش، با استفاده از بستر نمایشهای سنتی ایرانی، اثری مدرن با بازیهای پیچیده است. گیلآبادی از بازیگرانش با ستایشی کمنظیر یاد میکند: «به نظر من صدف اسپهبدی اینجا یک قلهای را بعد از بازیهای خوب سینماییاش فتح میکند که دست یافتن به آن خیلی کار سختی خواهد بود. و امیرمهدی ژوله هم همینطور. یک بازی متفاوت با یک نقش متفاوت را از امیر خواهید دید که حتما موجبات تعجب تماشاگر را به وجود خواهد آورد.»
«شب»، در عین اینکه شادی و نشاط را از تماشاگر نمیگیرد، حوزههای فکری، اندیشگی و معرفتی را نیز مطرح میکند تا بتواند در همان توسعه فکری که گیلآبادی رسالت تئاتر میداند، نقشآفرینی کند.
گفتوگو به پایان میرسد اما طنین کلماتش باقی است. شهرام گیلآبادی، خسته اما مصمم، بر همان بند نازک بر فراز پرتگاه آتش، به بندبازی خود ادامه میدهد. او و همنسلانش، با هر اجرا، نه فقط یک نمایش که ضرورت اندیشیدن، نقد کردن و انسان بودن را به صحنه میآورند. «شب» شاید قصه یک سیاهباز باشد اما در مقیاسی بزرگتر، قصه هنرمند ایرانی است که در تاریکترین شبها، به دنبال دیدن چهره واقعی و سفید خود میگردد؛ چهرهای که سیاستهای غلط و اقتصاد بیمار، سالهاست آن را با دوده ابتذال و فراموشی، سیاه کرده است.