۱۰+۲ قهرمان زمانه ما در دهه ۹۰
روزنامه هفت صبح، مصطفی آرانی | سال تحویل سال ۱۳۹۰ چه میکردید؟ راستش را بگویید.ساعت ۲ و ۵۰دقیقه و ۴۵ ثانیه روز دوشنبه اول فروردین ۱۳۹۰ خواب نبودید؟ بعد که بیدار شدید کسی با شما از این شوخیهای خنک نکرد که پس بقیه سال هم خواب میمانی؟ منجمها و اهالی فیزیک و خواص اهل دانش اگر اجازه بدهند دوست داریم آن لحظه را (و نه سال تحویل یک سال بعدش یعنی سال ۱۳۹۱ را) آغاز دهه پایانی قرن بدانیم و از آن روز تا همین سال تحویلی که در آستانه آن هستیم؛ ببینیم چه کسانی قهرمانهای ما بودند در این دهه، چه کسانی زندگی ما را ساختند و به ایران امروز رنگ زندگی دادند.قبول؟ پس از ۲ و ۵۰دقیقه و ۴۵ ثانیه اول فروردین ۱۳۹۰ تا ساعت ۱۳ و ۷ دقیقه و ۲۸ ثانیه روز شنبه ۳۰ اسفند ۱۳۹۹٫
*** قاسم سلیمانی
گزارش را با یاد بزرگ از دست رفته این جمع آغاز کنیم. با قاسم سلیمانی. ژنرال ایرانی و فرمانده سپاه قدس که در ابتدای این دهه ۵۵ساله بود و با آغاز جنگ داخلی در سوریه و پس از آن ظهور داعش، روزبهروز بیشتر از او شنیدیم. در سالگرد شهادت او نوشته بودیم که شیوه کار او به عنوان یک فرمانده نظامی میتواند الگویی برای مدیران باشد. این تکاپوی مدام، این تلاش خستگیناپذیر، این رسوخ بر قلب زیردستان و همکارانش، این شجاعت تکرارناشدنی، این تعهد و وظیفه شناسی در راه آرمانش و این نگاه همگرایانهاش به همه نیروها و دوری کردنش از خطکشیهای نالازم و سختگیرانه ایدئولوژیک و بالاخره احترامش به همه رویکردها و دیدگاهها.
او نمونه آن چیزی بود که در مدیریت کشور ما گم شده است. چه در شیوه کار مدیران یقه سفید و بوروکرات و چه در هیاهوی مدیران ستادی که برخود نام جهادی گذاشتهاند. اگر از قاسم سلیمانی نمونههای دیگری وجود داشت، اگر مردم همتایان دیگری از سیرو سلوک و منش قاسم سلیمانی را میدیدند بسیاری از شکافهای اجتماعی برطرف میشد. کما این که در تشییع پیکرش همه آمدند. او نمونه تبلوریافته شعارهای دیگران بود. او خودش بود. خود همان مرد آرمانی انقلابی عملگرای مهربان شجاع.
اما فقط یک نفر بود. نمونهای نادر. نمونهای که ایرانیها تا قبل از دهه ۹۰ صرفا درباره او شنیده بودند که فرمانده باسابقه ایرانی و البته کرمانی جنگ ایران و عراق است که چند گره بزرگ در جبهه را باز کرده بود و از سال ۱۳۷۶ فرمانده نیروی قدس سپاه بود ولی وقتی آوازهاش در جنگ با داعش همهگیر شد و رسانههای جهانی نیز به او پرداختند، رفته رفته به یک قهرمان ملی تبدیل شد. شهادت او از تکان دهندهترین وقایع دهه نود بود و گرامیداشتش از سوی مردم شگفتانگیزترین اتفاق بود آن هم در دههای که بزرگترین گسلهای اجتماعی را تجربه کردیم.
*** مریم میرزاخانی
فرد دیگری که در میان این جمع از دست دادیم مریم میرزاخانی است. یکی از آن نابغههای واقعی ایرانی در جهان که میشود به او افتخار کنیم.یکی از کسانی که پدر و مادرها تا عمر دارند میتوانند به عنوان الگوی واقعی از «بچه مردم» بکوبند توی سر بچههایشان.مریم متولد سال ۱۳۵۶ بود و اولینبار در ابتدای دهه ۷۰ نشان داد که یک نابغه است،وقتی که در دوران دبیرستان مدال طلای المپیاد جهانی ریاضی را از آن خود کرد.
بعد از آن کاری را کرد که خیلی از جوانهای آن دوره و زمانه و حتی همین الان انجام میدهند.یک کنکور خوب،دانشگاه شریف و بعد هم خارج از کشور.ما اما باید اعتراف کنیم که او را تا همین دهه ۹۰ نمیشناختیم. تا وقتی که او توانست در مرداد ۱۳۹۳ برنده مدال «فیلدز» شود که بالاترین جایزه در ریاضیات یا به عبارتی نوبل این رشته است. او تنها زن و اولین ایرانی است که این مدال را کسب میکند. با این حال دلخوشی ما به داشتن زنی مثل مریم میرزاخانی سه سال طول کشید.
ابتدای تابستان سه سال بعد اعلام شد میرزاخانی به دلیل ابتلا به سرطان در بیمارستانی در آمریکا بستری شده و البته بعدا ما فهمیدیم که او از چهار سال قبل از آن به سرطان پستان مبتلا بوده و این سرطان به مغز استخوان وی سرایت کرده بود.آخر قصه هم به اینجا رسید که دانشمند جوان ما در ۲۳ تیر ۱۳۹۶ در ۴۰سالگی در بیمارستانی در کالیفرنیا درگذشت و داغ بزرگی روی دل ما گذاشت.
*** اصغر فرهادی
نسل جدید او را عالیجناب سینمای ایران میدانند.برای این نسل جدید سینما دوستان، نام او بلندتر از عباس کیارستمی و مهرجویی و بیضایی و کیمیایی است. مرد متولد ۱۳۵۱که بیش از ۳۰ سال از آن نامهای بزرگ و رعب آور جوانتر است و توانسته به دستاوردهایی دست پیدا کند که فقط با کلمه شگفتانگیز میتوان آنها را توصیف کرد.سینماگر اهل خمین و فارغالتحصیل دانشگاه هنرهای زیبا که با نمایشنامهنویسی شروع کرد و از یک فرصت استثنایی در شبکه تازه تاسیس پنج سود جست و سیاهمشقهای کارگردانی خود را در سریالهای نجیبانه و جوان پسند شکل داد.
در حالی که ۳۰سالش هم نشده بود؛فیلمنامه ارتفاع پست را برای حاتمیکیا نوشت و سپس ماجرای اصلی را شروع کرد. با رقص در غبار. یک فیلم متوسط که خیلی نظرها را در جشنواره سال ۱۳۷۹ به خود جلب نکرد. فیلم بعدیاش هم نمیتوانست این احساس را در بیننده متبادر کند که دارد اثری از برنده دو جایزه اسکار را میبیند. یک ملودرام متعهد اجتماعی و دردمندانه با داستانی در حاشیه شهر و طبقه فرودست. فرهادی اما با فیلم سوم خود متوجه شد که باید کانون توجه را از طبقه فرودست به طبقه متوسط شیفت دهد.
طبقه متوسط که شیوه زیستن و خواستههایشان میرفت تا ایران را وارد یک دوره بحرانی از هم گسیختگی اجتماعی و تعارض ارزشها کند و خب معجزه رخ داد. چهارشنبهسوری درست در زمان مناسب ساخته شده بود. نمایشی از دروغ،هوس،بیاعتمادی و آشفتگی حاکم بر طبقه متوسط ایران که معیارهای زندگیاش با معیارهای مورد توجه حاکمیت در تعارض بود.دلمشغولی قدیمی فرهادی به طبقه فرودست اینجا در وجود شخصیت ترانه علیدوستی به عنوان کارگر کمکی برای خانهتکانی محدود شده بود.
فرهادی این فرمول را در جدایی نادر از سیمین هم به کار برد.باز هم زوم روی بحرانهای طبقه متوسط و حضور زنی از طبقه فرودست این بار در نقش پرستار پدر پیر و از کار افتاده خانواده.در این میان درباره الی را هم ساخت که به مانیفست زیستن طبقه متوسط در دهه ۸۰ بدل شده بود.شاهکاری در فرم و محتوا. چهارشنبهسوری و درباره الی و جدایی نادر از سیمین در کنار هم فرهادی را به عنوان مهمترین فیلمساز معاصر ایران معرفی کرد.
تیزهوش، دقیق با فیلمنامههایی به شدت مهندسی شده.این سه گانه در نهایت فرهادی را به اسکار بهترین فیلم رساند.بعد از یک افت موقت در پروژه فرانسوی فیلم گذشته،او با فروشنده، جایگاه خودش را به عنوان چهره شاخص سینمای اجتماعی ایران دوباره تثبیت کرد.باز هم همان گفتوگوی خشمگینانه میان طبقه متوسط با طبقه فرودست.اینبار با تزلزلهای نهان شده در ساختار فیلمنامه.اگر جدایی نادر از سیمین به یک اسکار سزاوارانه دست یافت، فروشنده در مواجهه شدید هالیوود با سیاستهای تبعیضگرایانه ترامپ روی موج موفقیت حرکت کرد و به شکلی ناسزاوارانه دومین اسکار فرهادی را پایهگذاری کرد.
حالا فرهادی نمادی از مسئله موفقیت برای طبقه متوسط ایرانی است.مردی که دوبار اسکار گرفته، روی سن کداک تیاتر سخنرانی کرده، مریل استریپ از او ستایش کرده و با پنه لوپه کروز و خاویر باردم فیلم ساخته است. او خوش شانس بوده؟ حتما. اما سینماگر درجه یکی هم است. از نظر ما مطمئنا در اندازههای کیارستمی یا مهرجویی نیست اما فیلمسازی است که حداقل یکی از فیلمهایش یعنی جدایی نادر از سیمین جزو ۳۰فیلم برتر هزاره سوم ردهبندی شده است.
*** محمدجواد ظریف
تا پیش از انتخابات ۱۳۹۲، مردم عادی شخصیتی به نام محمد جواد ظریف را نمیشناختند.حتی بهتر است بگوییم که ظریف در کنگره آمریکا شناختهشدهتر از کف تهران بود.دیپلمات ریش پروفسوری اگرچه در دولت احمدینژاد از نیویورک فراخوانده و به دانشگاه وزارت خارجه تقریبا تبعید شده بود اما به هر حال از حدود ابتدای انقلاب تا پایان دولت خاتمی بیش از آنکه در ایران باشد در آمریکا بود و امور دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل را رتق و فتق میکرد و همین موضوع هم باعث شده بود تا طیفی از اصولگرایان در خفا، او و دوستانش را حلقه نیویورکیهایی بدانند که چندان اعتمادی به آنهاست.
در سطح عالی نظام اما چنین تصوری نبود. رئیس جمهوری که در سال ۱۳۹۲ منتخب شده بود هم در دوران قطعنامه ۵۹۸ و هم در زمان مذاکرات هستهای در سال ۱۳۸۲ و ۱۳۸۳ با ظریف کار کرده بود و در سطحی بالاتر، ظریف بچه مذهبی و درس خوانده دبیرستان علوی و معتمد نظام بود. این شد که از سال ۱۳۹۲ مدیریت پرونده هستهای به دست او افتاد و تیم ظریف (او و عباس آقای عراقچی و آقا مجید تخت روانچی) در کنار افراد دیگری مثل علی اکبر صالحی موفق شدند، مهمترین سند دیپلماتیک این دهه و شاید بتوان گفت دومین سند دیپلماتیک مهم تاریخ جمهوری اسلامی بعد از قطعنامه ۵۹۸ را تدوین کنند.
ظریف در جریان این پروژه خط و مرزهایی را رد کرد که واقعا یک تابو بود. از اصل مذاکره مستقیم با یک مسئول آمریکایی تا حتی قدم زدن با وزیر خارجه آمریکا در کنار دریاچه ژنو. این کارها باعث شد که اصولگرایان همواره در گاردی مخالف با او باشند اما به هر حال تسلط به زبان انگلیسی و حرفهای بودن و تحویل گرفتنش در سطح جهان باعث شده که همیشه کفه افکار عمومی به نفع ظریف باشد و خشم و خروش سریعالسیر او که نمودش در ماجراهایی مثل استعفای او هنگام سفر غیرمنتظره بشار اسد به تهران نمود پیدا کرد حتی در سطح عالی حاکمیت هم خریدار داشته باشد.
*** کارلوس کیروش
زمستان ۸۹ بود که به ایران آمد و از تهران بازدید کرد. میگویند با بدبینی و اکراه آمد و اما عاشق تهران شد. عاشق هیاهو و دورنمای کوهستانیاش و از ابتدای دهه ۹۰ او سفر پرماجرا و هشت ساله خود را با فوتبال ایران آغاز کرد. مرد سرسخت و دقیق. مردی که از کارش نمیزد و شور و اشتیاقش برای کار بیشتر همه را کلافه کرده بود. چه اعضای فدراسیون و چه مدیران و مربیان باشگاهها که نمیفهمیدند این پرتغالی چشم آبی چرا دست نمیکشد و به دستمزد کلان خود رضایت نمیدهد و اینقدر همه را به زحمت میاندازد؟
کیروش اما فهمیده بود که در ایران نمیتوان هیچ چیزی را به مدیر رده بعدی سپرد.پس خودش به میان ماجرا آمد. از انتخاب پیراهن تیم ملی تا حریفان تدارکاتی تا کمپ تمرینی در خارج از کشور و کمپ آمادهسازی مجهز در داخل کشور. او اهل سازش نبود. با همان وسواسی که از فرگوسن یاد گرفته بود، پروژه آمادگی تیم ملی را پیش میبرد. مثل یک مهندس. بدون آنکه چیزی را به قضا و قدر بسپارد.روش او برای مربیان ایرانی که فوتبال را به صورت نبرد قضا و قدر و رب النوع شانس و بدبختی میدانستند عجیب بود. برای مربیان ایرانی که سر تمرینات با گوشی موبایل در حال رتقوفتق بیزینسهای دیگرشان بودند این شیوه کیروش شگفتانگیز بود.
او با همین روش دوبار ایران را به جام جهانی برد. با نیجریه و پرتغال مساوی کرد،مراکش را شکست داد و از اسپانیا و بوسنی و آرژانتین شکست خورد. دستاوردهایش در تیم ملی در فقدانش بیشتر مشخص شده است. در نسل بزرگی از فوتبالیستها و مربیانی که به جامعه فوتبال ترتیب داد و در بههم ریختگی و آشفتگی که در نبودنش در ارکان تیم ملی شکل گرفته است.کی روش از موثرترین مردانی بود که طی کردن دهه ۹۰ را برای ما امکانپذیر ساخته بود. با طرفدارانی ثابت قدم و دشمنانی متعصب. خدا حفظش کند.
*** برانکو ایوانکوویچ
پرسپولیس دهه ۹۰ را افتضاح آغاز کرد. با رتبه دوازدهم در لیگی که از ۳۴ بازیاش، ۱۲ بازی را باخت و ۵۴ گل دریافت کرد. این رویه تقریبا در سالهای بعد تا سال ۱۳۹۵ هم ادامه داشت و پرسپولیس عملا هشت فصل نتوانست قهرمان لیگ برتر شود و فقط دو بار قهرمانی جام حذفی را کسب کرد. با این حال، در میانه دهه و با آغاز دوران طلایی، ماجرا فرق کرد. برانکو در پایان فصل ۹۴-۹۳ تیمی را تحویل گرفت که با سرمربیگری علی دایی و حمید درخشان در رده هشتم لیگ قرار گرفته بود.
با این حال برانکو سال بعد توانست این تیم را نایب قهرمان لیگ برتر کند و از فصل بعد از آن هم سه بار پشت سر هم پرسپولیس را قهرمان لیگ برتر کرد و یک بار با پرسپولیس برنده لیگ برتر و جام حذفی شد و در مهمترین اتفاق هم توانست یک بار پرسپولیس را تا نیمه نهایی آسیا ببرد و یک بار دیگر، این تیم را به فینال آسیا برساند.به این ترتیب او بنیانگذار تیمی شد که به عقیده بسیاری از کارشناسان فوتبال، هنوز هم در دوران سرمربیگری یحیی گل محمدی، نان دوران برانکو را میخورد.
دورانی که فقط برای پرسپولیس موفقیتهای فوتبالی به همراه نداشت و به عنوان دورانی موفق از نظر مدیریت فوتبالی هم شناخته شده است چرا که پرسپولیس در آن دوران کمی سر و سامان مدیریتی گرفت، ورزشگاه تمرینی قابل قبولی پیدا کرد و حاشیههای کمی داشت. موفقیتهای تیمی و مدیریتی برانکو تا حدی بود که او را به الگویی مدیریتی در ایران تبدیل کرد و کارگاههایی گرانقیمت برای ارائه دروس مدیریتی توسط او تشکیل شد. پیرمرد متولد ۸ بهمن ۱۳۳۲ البته وقت رفتن را هم خوب بلد بود و در دوران اوج خداحافظی کرد تا یاد و خاطرهاش در کنار آلن راجرز و استانکو به عنوان بهترین و خاطرهانگیزترین مربیان پرسپولیس باقی بماند.
*** همایون شجریان
همایون شجریان، برای شجریان شدن کار خاصی نکرده بود ولی برای همایون شدن مسیر سختی را پیمود. او توانست رفته رفته از زیر سایه پدر خارج شود و برندی شخصی برای خود ترتیب دهد و اتفاقا این کار را در همین دهه ۹۰ انجام داد. او که متولد ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۴ است، از سال ۱۳۷۰ پدرش را در کنسرتهای آمریکا، اروپا و ایران (با تنبک) همراهی کرد و از ۱۳۷۸ به بعد در صحنه کنسرتها به همخوانی با پدرش پرداخت. اولین اثر استاد شجریان با حضور همایون «یاد ایام» نام دارد که در آن، پسر تنبک نوازی گروه پدر را بر عهده داشته است.
همایون البته از ابتدای دهه ۸۰، راه مستقل خود را هم آغاز کرد. اولین آلبوم همایون شجریان که به تنهایی خوانندگی آن را برعهده داشت «نسیم وصل» نام دارد و در سال ۱۳۸۲ منتشر شد. در ابتدای دهه۹۰ او آلبوم شوق نامه و ای جان جان بیمن مرو را عرضه کرد. سیمرغ در سال ۱۳۹۱، چه آتشها در سال ۱۳۹۲، آلبوم مشترک با علیرضا قربانی در سال ۱۳۹۳، مستور و مست در سال ۱۳۹۳ و خداوندان اسرار در سال ۱۳۹۴ دیگر آلبومهای او هستند.
اما آنچه باعث شده که همایون شجریان بیش از هر چیز شناخته شود، ابتدا آهنگی با عنوان چرا رفتی بود که در آلبوم نه فرشتهام نه شیطان در سال ۱۳۹۲ قرار گرفته و دیگر دو آلبومی است که او برای دو فیلم حمید نعمت الله یعنی آرایش غلیظ در سال ۱۳۹۳ و رگ خواب در سال ۱۳۹۵ تهیه کرد و عملا او را به عنوان مهمترین خواننده این دهه، یکی از بهترین نمونههای تلفیق موسیقی سنتی و پاپ و البته صاحب برندی، ورای نام پدر، مطرح کرده است. خاطرات ما از همایون البته به آن دو آلبومی که گفتیم منحصر نیست و طیفی از خاطرات از کنسرت نمایش سی در سال ۱۳۹۶ تا مدیریت مناسب او در دوران بیماری پدر و مراسمهای تشییع و تدفین استاد شجریان را هم میتوان جزو امتیازهای مثبتی گذاشت که همایون در این دهه از آن خود کرده است.
*** لیلا عراقیان
نامتعارفترین نام در میان برگزیدههای ما همین خانم لیلا عراقیان است. معمار تهرانی متولد ۱۳۶۲ که تحصیلات معماری را در دانشگاه تهران و دانشگاه بریتیش کلمبیا تکمیل کرده است. معمار بسیار جوانی که نامش با طراحی یکی از بهترین آثار معماری دو سه دهه گذشته در فضای شهری تهران گره خورده است. پل طبیعت.
پل زیبا و عجیبی که به شکلی غیر منتظره و در روال و سطح بزرگترین شاهکارهای معماری جهان میتواند میان فضای سیمانی شهر و طبیعت دلانگیز ارتباطی معنادار برقرار کند. آن قدر صمیمی و راحت که در نظر اول ممکن است به چشم نیاید. خودش میگوید یک بار در گذر از یک رود کوچک در حاشیه شهر، مبل کهنه و پارهای را دیده که در کنار رود قرار گرفته بود و همه عابرین را دعوت میکرد که با نشستن در روی آن مبل با آسودگی به طبیعت اطراف بنگرند و این ایده پل طبیعت در تهران شد که با شتابی غیرمعمول.
اما قابل توجیه دارد به مهمترین نماد شهر تهران تبدیل میشود و حتی آوازه برج میلاد و برج آزادی را نیز تحتالشعاع خود قرار دهد. طبیعی هم هست. قدم زدن روی پل طبیعت احساسی را به بیننده منتقل میکند که هر شهروند تهرانی دوست دارد مسافرین و توریستها آن را به عنوان عصاره و یاد تهران با خود ببرند. او یکی از کسانی است که تاثیر ماندگاری بر زندگی تهرانیها در دهه نود داشته است.
*** نوید محمدزاده
یکی از مهمترین اعضای سینمای دهه نود و گروه برگزیده است. در کنار هومن سیدی و امیرجدیدی و پیمان معادی و سعید روستایی و پریناز ایزدیار و سحر دولتشاهی و جواد عزتی. ابتدا در عصبانی نیستم مورد انکار قرار گرفت اما بعدش تقریبا بیرقیب بازیگر اصلی سینمای ایران بوده. مشهور است که دوربین دوستش دارد. بعد از چند فیلم پیاپی همه آماده بودند که او را به عنوان متخصص درآوردن نقش لمپنهای سینمایی مورد طعنه قرار دهند.
در نقش معتادها و لمپنها و شرطبندها و اسیدپاشها. حضورش در جشنوارههای خارجی و اصرارش بر یک نوع بدلباسی حساب شده و خارج از عرف، این طعنهها را بیشتر هم کرد اما بازیاش در سرخپوست و در نقش یک سرگرد میانسال دهه چهل که عاشق مددکار جوان خوش لباس زندان میشود و یک رویارویی دو نفره را با یک زندانی فراری آغاز میکند بسیاری را شگفتزده کرد. آیا همه فیلمهایش موفق بودهاند؟ خب موفقها کم نبودهاند: ابد و یک روز، متری شیش و نیم، مغزهای کوچک زنگزده، بدون تاریخ بدون امضا، سرخپوست. حتی دستاوردهایش در عصبانی نیستم و ناهید و لانتوری را هم میتوان جزو موفقیتهایش قرار داد. شاید تنها ناکامیاش بازی در فیلم خشم و هیاهو به کارگردانی دوست قدیمیاش یعنی هومن سیدی بوده.
او جشنواره کن و ونیز را تجربه کرده و چندین جایزه بینالمللی را به دست آورده. برای جوان ۳۳ ساله اهل شهر مرزی مهران در استان ایلام و مجری برنامههای کم تماشاگر شبکههای جام جم و سحر، این دهه مثل یک رویا گذشته است. اما او لیاقتش را دارد. آن قدر که شهره آغداشلو به صراحت او را حتی برتر از بهروز وثوقی خوانده است و البته در ایران مسعود فراستی او را بازیگر خوبی نمیداند! اگر هدیه تهرانی ترجمان شرایط اجتماعی و آرزوهای دختران در سالهای پس از دوم خرداد بود (طبیعتا به شکلی غیرمستقیم ترجمان آرزوی پسرها هم بود) نوید محمدزاده هم در بازی عصبی و پرجوش و خروش و عموما تهاجمی خود چیزی از دغدغههای نسل جوان معاصر را همراه دارد.
نوعی بیاعتنایی مداوم به مقوله اخلاق و تبدیل عشق و دلباختگی به یک پدیده نفرتانگیز ترسناک و جنون آور (البته به جز سرخپوست). او حالا میلیاردر است. سوپر میلیاردر. نوعی مهر استاندارد برای دستیابی هر فیلمی به یک سطح قابل قبول کیفی. آیا ارضا شده است؟ آیا به ماجراجویی خود در سینما ادامه میدهد؟ تعهد یک سالهاش به سریال قورباغه البته در ازای دریافت دستمزدی کلان و ظاهر نشدن در فیلمهای دیگر ما را دچار شک میکند اما در همین شک و شبههها بودیم که خبر آمد همراه با ترانه علیدوستی در فیلمی از مانی حقیقی ظاهر شده است. این خبر خوبی است. پدیده باز میگردد.
*** الناز شاکردوست
بازیگری که در ابتدای دهه۹۰ در رسوایی مسعود ده نمکی بازی کرده بود؛ چگونه در سال ۱۳۹۷ سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش زن را برد و در پایان دهه، بازیاش در دو فیلم «تی تی» و «ابلق» به چشم منتقدان آمد؟ از الناز شاکردوست حرف میزنیم. یکی از مهمترین الگوهای دهه برای تغییر سبک زندگی و موفقیت. شاکردوست در نوزده سالگی یعنی در ابتدای دهه هشتاد وارد سینما شد. نخستین کار او «اینجا…آخر دنیا» بود. شاکردوست در این فیلم دیده شد و توانست تا سه سال بعد، یعنی پایان سال ۱۳۸۵، در ۱۰ فیلم دیگر بازی کرد.
اما به جز دو کار با کیومرث پوراحمد (گل یخ و اتوبوس شب) و یک کار با مهدی کرمپور (چه کسی امیر را کشت؟) در نام فیلمها و کارگردانهای آنها نکته شاخصی به چشم نمیخورد. با این حال، او بازیگر به غایت پرکاری است و فقط در دو سال ۸۷ و ۸۸ در ۱۳ فیلم سینمایی بازی میکند. اما چه اتفاقی افتاد که شاکردوست ناگهان از ۱۳ کار در دو سال ۱۳۸۷ و ۱۳۸۸ و نیز کار در فیلم رسوایی دهنمکی در سال ۱۳۹۱ به فیلم نرگس آبیار در سال ۱۳۹۷ رسید؟
در این چند سال مهمترین عامل مشهود بر زندگی شاکردوست، حضور در خارج از کشور (لندن) برای تحصیل است. نمیدانیم او در چه دانشگاهی درس خوانده و جستوجوهایمان هم برای پیدا کردن نام دانشگاهش به جایی نرسید ولی خود شاکردوست در اینستاگرامش روایتهایی دارد که نشان میدهد از این فرصت به خوبی استفاده کرده و مثلا از صبح تا بعدازظهر خود را در کتابخانه یا فیلمخانه دانشگاه گذرانده است.
دختری که تحصیلات مرتبط با تئاتر و سینما نداشت و شاید بیش از هر چیز به دلیل ظاهر فتوژنیک خود به سینما راه پیدا کرده بود (پوستر نخستین فیلمش، که یک کلوزآپ از صورت اوست به خوبی این مسئله را نشان میدهد) بعد از حدود ۱۵ سال از زمان آغاز فعالیت سینمایی خود، با تحصیل، ارزش افزودهای به خود افزود و توانست به موفقیت برسد.
*** نرگسآبیار
پدیده سینمای دهه نود بود. زنی که آرام و در حاشیه شروع کرد. به عنوان سازنده فیلم ارگانی و سفارشی. اما ناگهان مخاطبان متوجه حجم احساسات دردناک نهفته در این فیلم شدند. غیرمنتظره بود. فیلم بعدیاش یعنی نفس، منتقدان را متوجه یک استعداد شگفتانگیز سینمایی کرد که با اعتماد به نفس روایت را در راههایی متفاوت از شیوههای مرسوم سینمای ایران پیش میبرد. با نوعی حساسیت خالص زنانه، با مهر و شفقتی کمتر دیده شده نسبت به قهرمانان و مخلوقات خود. فیلم بعدیاش عجیبتر هم بود. داستانی در ارتباط با عروس خانواده عبدالمالک ریگی.
داستانی سخت و پرتنش و پرحادثه که در لوکیشنهای متنوع سیستان و بلوچستان و پاکستان فیلمبرداری شد و به طراز بیرقیب تریلرهای سیاسی حادثهای ملودرامیک در ایران بدل شد. فیلمی که از بطن یک پرونده امنیتی، یکی از پرفروشترین آثار سینمای ایران در دهه نود را رقم زد. آخرین فیلم این کارگردان ۴۹ ساله، قدمی رو به عقب بود اما باز هم نشان داد که آبیار در حفظ استانداردهای روایی و سینمایی خود پابرجاست. آبیار نشان داد که سینمای زنانه میتواند راههایی بسیار متنوع و متفاوت را طی کند و لازم نیست خودش را در چارچوب صلب ملودرامهای اجتماعی محبوس کند. منتظر فیلم بعدی او میمانیم.
*** سید جلال حسینی
این مرد پولادین اهل انزلی با قدرت و سماجت نام خود را بر فوتبال دهه نود ایران ضمیمه کرده است. حتی وقتی کیروش او را به جام جهانی نبرد و جام ملتهای آسیا را هم از او دریغ کرد. او اما همچنان به عنوان یک شمایل در فوتبال ایران حضور دارد. نمادی مجسم از هر چیزی که به عنوان فوتبالیست در نظر دارید. او به یک جام جهانی و یک جام ملتها نرفت اما حالا میتواند با اختلاف عنوان بهترین فوتبالیست دهه را به دست بیاورد.
آن هم به عنوان یک مدافع. جلال حسینی در دهه هشتاد چهره شد و در یک دوره طولانی در تیمهای مختلف ظاهر شد. ملوان، سایپا، پرسپولیس، سپاهان، نفت و دوباره پرسپولیس. قلدر بود و جنگنده اما میگفتند سرعتش کم است. هرچه بود او آن قدر خوب بود که سه تا جام ملتها و یک جام جهانی و دوتا فینال باشگاههای آسیا را تجربه کند و در دو تیم مختلف هفت قهرمانی در لیگ برتر فوتبال ایران را به دست بیاورد. او حالا در ۳۹سالگی مدافعی است که خیلی از تیمها درآرزوی داشتنش هستند.
او در صحبت کردن مهارتی ندارد در فضای مجازی نمیتواند کرشمههای مخاطبپسند انجام دهد اما به جایش کار اصلی خود را به بهترین وجه انجام میدهد. و شاید بسیاری افسوس بخورند که کاش در جام ملتهای آسیا، همان جامی که اشتباهات کودکانه مدافعان ایرانی ما را از فینال دورکرد، سید جلال همراه تیم بود. او امسال هم در لیگ برتر همه کاره پرسپولیس بوده و نامش را در پانتئون بزرگان تاریخ فوتبال پرسپولیس وارد کرده است.