۱۰۰خاطره پراکنده| همین ۱۵سال پیش
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | بعضیوقتها با یادآوری همین سالهای نهچندان دور، حیرت میکنم که چرا اینطوری شد؟ هفته قبل متنی از فرناز قاضیزاده مجری فعلی بیبیسی منتشر شده که در آن با ستایش درباره آیتالله خمینی نوشته شده است. متن مربوط به سال ۱۳۷۸ است. دورانی که او در تهران بود و در روزنامههایی مثل روزنامه زن و یا صبح آزادگان مینوشت. و یکی دو سال بعد با سینا مطلبی منتقد هفتهنامه سینما و بعدها نویسنده روزنامههای اصلاحطلب ازدواج کرد.
سینا پسر سعید مطلبی (نویسنده فیلمنامههای مشهوری مثل سهگانه ستایش) بود. یا یادم میآید که در سال ۱۳۸۳ محمدرضا شجریان مهمان علی لاریجانی است در برنامه زنده تلویزیونی. خیلی ساده و راحت. یعنی حتی قتلهای زنجیرهای و یا حادثه کوی دانشگاه رابطه طبقه متوسط و حاکمیت را خدشهدار نساخته بود. خدشهدار که ساخته بود اما پیوندها برقرار بود. طبقه متوسط قدرتمندی که در دهه چهل در ایران پا گرفته بود و در دوران هاشمی و خاتمی هم مدام قویتر و سنگینتر شده بود. طبقهای که رسانهها و افکار عمومی را در دست داشت و سلیقهاش را ملاک حکمرانی و اقتصاد میدانست. حاکمیت از چه تاریخی طبقه متوسط را از دست داد؟
فکر کنم همهچیز از شیوه متظاهرانه احمدینژاد در اصلاح شرایط بهنفع طبقه فرودست آغاز شد. احمدینژاد نقطه نظر درستی را پیدا کرده بود. متوجه شده بود که سیستم اقتصادی کشور در خدمت طبقه متوسط است و به طبقه فرودست بیاعتناست اما شیوه اجرای اصلاحاتش آنقدر پرسروصدا و تبلیغاتی بود که طبقه متوسط را مشکوک و دلآزرده ساخت. احساس انکار شدن، دیده نشدن، بیاعتنایی.
بهخصوص اینکه منافع اقتصادی این اصلاحات هم بیشتر به سمت طبقهای خاص و وابسته به حاکمیت هدایت شد چراکه آغاز خصوصیسازی در اوایل دهه هشتاد فرصتی را ایجاد کرد که تیغ دولبه «دورکردن نااهلان و نامعتمدان» موجب شود تا گروههای فرصتطلب چسبیده به حاکمیت از منافع اقتصادی سرشاری برخوردار شوند. نهادهای امنیتی هم آنقدر فریفته و شیدای ایده نفوذ و مقابله با آن بودند که چشم بر سوءاستفادههای اقتصادی در طول دهه هشتاد بسته بودند یا حداقل فرصتی برای پرداختن به آن نداشتند.
این ماجرا با سیاستهای فرهنگی ارشاد دوره صفار هرندی هم تشدید شد. سیگنال اینگونه بود که: «ای طبقه متوسط، تو و خواستههایت چندان مهم نیستی.» حتی در تلویزیون هم این ماجرا با شدت شکل گرفت. هرچه بود یکدفعه نهضتی بهراه افتاد برای زدودن ارزشهای طبقه متوسط در تلویزیون و حتی غذا خوردن کنار میز ناهارخوری را از تمام سریالها زدودند.
مدیری و پیمان را بهتدریج از تلویزیون خارج کردند و حرکتی برای حضور قهرمانان فرودست در تلویزیون آغاز شد و خب خوشبختانه در آن اوایل رضا عطاران و سعید آقاخانی استاد این داستان بودند اما بهتدریج آنها هم حذف شدند. با بهراه افتادن گشت ارشاد ماجرا پیچیدهتر شد. طبقه متوسط و پوشش مرسومشان حالا علنا بهعنوان یک نوع جرم، طبقهبندی شده بود و مستوجب واکنشهای شدید انتظامی.
این داستان دست آخر به ماجرای خرداد ۸۸ انجامید. آنجا که برداشتهای مرسوم درباره ترسو بودن و محافظهکار بودن طبقه متوسط دود شد و برباد رفت و بخشی از این طبقه با بهانههای خاص خودش، رودرروی حاکمیت ایستاد. ماجرای ۸۸ تمام شد و یکسری مقصر هم در افکار عمومی معرفی شدهاند. احمدینژاد هم شتابان سعی کرد در دوره دوم دولتش آب رفته را به جوی بازگرداند اما از آن پس رابطه حاکمیت و طبقه متوسط بهشدت متزلزل شده است.