۱۰۰خاطره پراکنده | محرم یا نامحرم؟
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | در اوایل دهه ۶۰ و با قانونی شدن حجاب در ایران، یک ماجرای طولانی آغاز شد که خب تا امروز هم ادامه داشته است. طبقات سنتی و مذهبی با پشتوانه نام جمهوری اسلامی توقع مراعات کامل مسئله حجاب را از سوی شهروندان داشتند. اما مشکل اینجا بود که طی ۵۷ سال حکومت پهلویها و بهخصوص از اوایل دهه ۴۰، طبقه متوسط ایرانی به شکلی کامل بال و پر گرفته و فربه شده بود و به طبقه اصلی و متنفذ جمعیتی ایران بدل گشته بود.
این طبقه با شیوه خاص زندگی خود و بهرغم پذیرفتن معیارهای اروپایی و آمریکایی، تلقی خود را از انقلاب داشتند و در سال ۵۷ هم کاملا همسو با جریان انقلاب بودند. اما مشکل بعد از پیروزی انقلاب شروع شد. این طبقه بزرگ شهرنشین چنان با شیوه خاص زندگانیشان خو گرفته بودند که امکان مطیع کردن آنان بهخصوص در حوزه پوشش زنان وجود نداشته و ندارد و این مسئله بدیهی از چشم برخی مسئولین دور مانده بود.
از طرفی در سالهای ابتدای جنگ و به خاطر آشفتگیهای راهبردی، بار اصلی جنگ بر دوش چهرههای فداکار طبقه مذهبی افتاد . شرایط خط مقدم به شکلی بود که جریان جنگ به فداکاری مستمر این گروه محتاج شده بود و برخی فرماندهان این راه و استفاده از این نیروی انسانی مخلص را برای عقب زدن عراقیها انتخاب کرده بودند. و این یعنی پروبال گرفتن آرمانگرایی تا نهایت خود. این رزمندهها در بازگشت به شهرهای خود آن هم شهرهایی که چند صد کیلومتر تا خط مقدم فاصله داشتند، نمیتوانستند این تفاوت فاز فرهنگی را هضم کنند. این آرمانگرایی مذهبی با پشتیبانی شاکله روحانیت به موجی بزرگ بدل شده بود.
از پاییز ۵۹ زنان بیحجاب در تهران دیگر به ندرت دیده میشدند. در میان خالههایم آنها که محجبه نبودند پوشیدن روسری برای رفتن به بیرون رایج شده بود، در آن سالها دیدن یک زن بیحجاب در خیابانها با شگفتی مردم رو به رو بود و از اوایل دهه ۶۰ دیگر مانتو و روسری به فرم رایج زنان طبقه متوسط بدل شده بود. خب این دورانی است که موج پرمصیبت پانک و پانکیسم در آمریکا شروع شده بود. پس شما در پارکها و خیابانهای پرتردد شهر دخترانی را میدیدید که مانتو پوشیده بودند و روسری داشتند اما همراه با شلوار برمودایی و با کفشهای سفید ساقدار و هدفون بر گوش و پسرانی که با موهای پشت بلند تردد میکردند و این آغاز داستان برخوردها و جنگ و جدالها بود.
طبقه متوسط مصرانه نمیخواست آن الگوی پیشنهادی از سوی طبقات مذهبی و سنتی را برای سبک زندگی خود بپذیرد و اینگونه شد که از اواسط دهه ۶۰ پاترولهای ثارالله به عنوان گشتهای اخلاقی در شهر به راه افتادند و تا سال ۱۳۷۵ تسلطی کامل بر فضای شهر داشتند . ایست بازرسیهای هرروزه، کنترلها، دستگیریها و… کمکم بحث به مهمانیها و جشنها کشیده شد . اشتباه است اگر فکر کنیم آن آرمانگرایی پرشور خط مقدم، عینا در کنترل و برخورد این گشتها لحاظ میشد.
گشتهای ثارالله در حوزه امنیت اخلاقی فضای شهر را به شکلی باورنکردنی سنگین کرده بودند . حضورشان در جزئیات روابط آدمها آن هم با توجیهاتی که به ظاهر مو لای درزشان نمیرفت ادامه پیدا میکرد. گشتهایشان در پارکها هم حضور داشتند و گاه حتی در وسایل نقلیه عمومی هم حضور پیدا میکردند و با سختگیری و سماجت پیگیر روابط آدمها با یکدیگر میشدند. محرم یا نامحرم؟ در چیزی که روایت میکنم هیچ مبالغهای در کار نیست.
بارها پیه این گشتها به تن من و همسن و سالهای من مالیده شده بود. امروزه احتمالا بخشی از طبقه سنتی با حسرت از آن دوران یاد میکنند اما به عینه غیرقابل تحمل و ظالمانه بود. یک سیاست اشتباه، صد درصد اشتباه که در بیتفاوتی مسئولان ارشد که با مسائل بزرگتری دست و پنجه نرم میکردند در سطح شهر اجرا میشد. این واقعیتی است که بخش بزرگی از طبقه متوسط شرایط اخلاقی و فرهنگی دوران پهلوی را ناامن و خطرناک برای فرزندان و دختران و زنان میدانستند و برداشتی عرفی از اسلام داشتند و برای همین همپای انقلاب آمده بودند.
اما آنها معیارهایی برای زندگی و حریم شخصی خود داشتند که با معیارهای طبقه سنتی کاملا فرق میکرد و در این مجادله، حاکمیت هم به کمک طبقه سنتی آمده بود. قاعدتا و طبق ماهیتش. داستان از اواخر دهه ۶۰ و اتمام جنگ شکل سیستماتیکی پیدا کرد. تظاهرات گروههایی با عنوان انصار حزبالله که از پشتیبانی برخی از روحانیون برجسته از جمله آیتالله جنتی و آیتالله محمد یزدی برخوردار بودند .
آنها رسالت خاصی در مبارزه با آنچه بیبندوباری میدانستند قائل بودند و از بخت خوششان نیروهای امنیتی و انتظامی هم با آنها همراهی داشتند . در سالهای ۷۲ تا ۷۵ این رفتار به نهایت خود رسیده بود. و خب آنتیتزهایش را هم به تدریج تولید کرده بود.
دو دهه طول کشید تا این افراطگریها تا حدی کنترل شود. وقتی انفجار جمعیت متولدین سالهای ۶۰ و ۶۱، میلیونها جوان را وارد حوزه شهرهای بزرگ کرد.