۱۰۰خاطره پراکنده| در کنار مردم وحشتزده هراسان
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | حالا که با فاصله به دوران جنگ حداقل سالهای شروعش نگاه میکنم متوجه میشوم چه تجربه دردناک و عجیبی بوده. آن هم برای ما در تهران در فاصله ۹۰۰ کیلومتری از خط مقدم. صدای آژیر که میآمد و هول و هراسی که همه را در بر میگرفت. همان هول و هراسی که مردم لندن و یا در این سو مردم درسدن در جنگ دوم جهانی احساس میکردند. بیرون زدن همسایهها در تاریکی، نور چراغ قوهها، صدای وحشت بچهها و مادرهایی که سعی میکردند کودکانشان را آرام کنند.
چپیدن زیر راه پلهها و موتورخانهها و این وحشت همیشگی که اگر خانه مورد اصابت قرار بگیرد تمام خانه روی سرمان آوار میشود و همسایههایی که با صدای بلند قرآن میخواندند و یا دعا میکردند و تجربه عجیب رویت ضد هواییهای قرمز رنگ که به سمت یک هدف ناپیدا برفراز سر تهران در حرکت بودند و بعد انتظاری کشنده و صدای ناگهانی یک یا دو انفجار. صدایی وحشتناک.
این واقعیتی است که بمبارانهای تهران بهخصوص در سال اول و دوم جنگ به هیچوجه قابل مقایسه با بمبارانهای مشهور جنگهای کلاسیک نبود(در یک تابستان سال ۱۹۴۱، فقط ۱۴ هزار نفر در لندن بر اثر بمبارانها کشته شدند و بمباران سه روزه و وحشتناک متفقین علیه شهر درسدن حدود ۱۳۰هزار کشته برجای گذاشت) حتی در مقابل بمبارانهای مداوم شهرهای مرزی ایران هم اتفاق مهمی محسوب نمیشد.
معمولا یک هواپیمای عراقی ریسک میکرد و در مسافتی چنین طولانی وارد حریم هوایی ایران میشد و تا تهران پیش میآمد و معمولا از ارتفاع بسیار بالا و به شکلی تصادفی یک یا دو راکت رها میکرد. اما راستش در میزان وحشت ما مردمان گردآمده در زیرپلهها و موتورخانهها و زیرزمینها تعداد این راکتها و تصادفی بودنشان فرقی ایجاد نمیکرد. ما میترسیدیم مثل همه مردم آن شهرها.
و بعد از پایان بمباران و صدای آژیر سفید تازه تکاپوی اصلی شروع میشد. این که کجا مورد اصابت قرار گرفته. در فاصلهای بسیار کوتاه محل اصابت اطلاعرسانی میشد. واقعا نمیدانم مکانیسمش چطور بوده اما هرچه بود چند دقیقه بعد از بمباران همیشه یک نفر پیدایش میشد که از محل دقیق اصابت بمبها خبر داشت. و این وسوسه همیشگی که «برویم ببینیم چه شده است.»
یکی از وحشتناکترین تصاویر خانههای ویران بلافاصله پس از بمبارانها بود. یکی از پرتلفاتترین بمبارانها ماجرای خیابان شانزدهم گیشا بود. خانهای که مجلس تولد گرفته بودند و راکتی که به این خانه اصابت کرده بود. در میان میلیونها خانه و عمارت در تهران یک راکت کور همچون مرکب فرشته مرگ به سمت این خانه حرکت کرده بود و آن را به ویرانهای بدل ساخته بود. و فردایش پدرم مرا به دیدن این خانه برد. و تو در ویرانههایی قدم میزدی که ۲۴ساعت قبل محل یک مهمانی پرشور و وشوق تولد بوده است.
بعد از یکی دو ماه مردم تهران با مبانی آمار و احتمالات به شکل خودجوش آشنایی پیدا کرده بودند. احتمال اصابت یک یا دو راکت به میان میلیونها خانه تهران را محاسبه میکردند و حتی ضریب شکستن شیشهها بر اثر موج انفجار هم در ذهنها ارزشگذاری میشد و در نهایت مردم تصمیم گرفتند که به زندگی عادیشان برسند و شهر را تعطیل نکنند و پارکها و مسابقات فوتبال و سینماها و جشنوارهها و همه و همه به کار معمول خود ادامه دادند …
در مورد توان هوایی ایران و قدرت جنگندههای ایران گزارشهای زیادی خواندهاید و شنیدهاید. مشهور است که نیروی هوایی ایران بلافاصله برتریاش را بر عراقیها ثابت کرد و چندین عملیات خارقالعاده هم انجام دادند. بهخصوص اف ۱۴ها که مامور شکار میگهای عراقی بودند. اما مشکل بزرگ نیروی هوایی ایران بحث پدافند بود.
در مسئله پدافند هوایی از همان دوره محمدرضا اهمال صورت گرفته بود در حالیکه در شهرهای بزرگ عراق مجموعه موشکی پدافندی سام شش و سام هفت کار را برای بمباران بیدغدغه سخت کرده بود. از سال ۱۳۶۲ با آمدن میراژهای اف یک به نیروی هوایی عراق و در مقابل استهلاک هواپیماها و خلبانهای ایرانی دیگر بحث برتری هوایی ایران به شکل کامل از بین رفته بود. که خب این یک داستان دیگر است…