اشتباه بزرگ سیدحسن نصر در سختترین لحظه
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | سید حسین نصر یک تنه همه تناقضات و تضادهای قرن چهاردهم هجری شمسی را در خود پنهان کرده است. همه چیز را. پدرش تحصیلکرده دوران قاجار بود و مرد معتمد پهلوی اول. و مادرش نوه شیخ فضلالله نوری و دختر خاله نورالدین کیانوری بود.
عمویش تئاتر نصر را بنیان گذاشت و پسر عموها و پسر عمههایش وزارت را در کابینههای پرتعداد دهه بیست تجربه کردند و خودش اشرافزاده تیزهوشی که در بحبوحه جنگ دوم جهانی و در سن ۱۳ سالگی سفری طول و دراز را از تهران تا بغداد و قاهره و سپس آمریکا آغاز می کند و آنجا در مدرسه شبانه روزی پانسیون می شود و بعد وارد دانشگاه ام آی تی میشود و لیسانس فیزیک و مهندسی میگیرد و بعد دکترای الهیات را از هاروارد اخذ میکند.
بزرگترین و خوشنامترین دانشگاههای جهان. سپس به ایران برمیگردد و بزرگترین مدافع برداشت سنتی از دین میشود و پرچم بازگشت به فرهنگ اسلامی را در ایران غربزده دهه سی و چهل بلند میکند. در برداشت سنتی او دین باید در حکومت سلطنتی تنیده شود و باید مراعات طبقات مذهبی لحاظ شود. او هیچگونه نگاه انقلابی از دین نداشت. دین برای او شعائر بود و آنگونه که خودش چندین بار تاکید کرده است تظاهر به محترم شمردن مسائل فقهی و مذهبی از سوی حاکمان.
او در ۳۶ سالگی رئیس دانشکده ادبیات دانشگاه تهران میشود و تسلطش بر زبان انگلیسی و سابقه دانشجوییاش در
ام آی تی و هاروارد پای او را به محافل درباری باز میکند. از یکطرف در گعدههای هانری کوربن و علامه طباطبایی و آیتالله مطهری شرکت میکند و در آن سو در خودنماییهای فرهنگی دربار، مشاور اعظم میشود.
پای طب اسلامی، معماری سنتی و حکمت ایرانی میایستد وسمینار برگزار میکند و کتاب چاپ میکند و انجمن حکمت و فلسفه را تاسیس میکند. حکمای الهیات را از همه دنیا به تهران میکشاند و برداشتهای درونگرایانه خود از دین را انتشار میدهد. خودش میگوید جلال آل احمد غربزدگی را با هدایت و راهنمایی او نوشته است.
با پافشاری او نام حکمای ایرانی را بر خیابانهای تهران گذاشتند. میرداماد، ملاصدرا و سهروردی. به تکنوکراتی بدل میشود که به نماز و روزه خود فخر میفروشد و بارها و بارها در مصاحبههایش بر آنها پافشاری کرده است. میگویند دینانی و حداد عادل و داوری اردکانی شاگردان او بودهاند. در همین دوران دو اسم در مباحث نظری اسلامی او را آزار میدهند. علی شریعتی و فردید.
دو نظریه پرداز اسلام انقلابی. هرچند بین این دو نفر هم فاصله زیاد است. (یکی جامعه شناسی پرشور و آرمانخواه و دیگری فیلسوفی آشفته فکر و نابغه) بعدها یک معارض دیگر هم پیدا کرد. عبدالکریم سروش. این بار به خاطر برداشت لیبرالی سروش از دین. نصر دو دستی برداشت سنتی خود را رها نمیکند.
شاه به عنوان حاکم دینی! او در سیر و سلوک خاص خود به عضویت فرقههای عرفانی و نهانگرایانهای در میآید که در غرب و از دوران بعد از جنگ جهانی اول پاگرفته بودند. و او تا نفر دوم فرقه شاذلیه مریمیه پیش میرود. اما این مرد باهوش و فرهیخته و احتمالا مومن در سختترین لحظه تاریخ بدترین تصمیم ممکن را گرفت.
رفت شد رئیس دفتر فرح دیبا. آن هم تابستان ۵۷٫ او که معاونت دانشگاه تهران و ریاست دانشگاه صنعتی شریف را در کارنامه داشت تحت کدام حس جاهطلبانهای به چنین خبطی دست زد؟ برای خودش نقشه پیشرفت ترسیم کرده بود و ریاست دفتر فرح برایش نقطه پرتاب بود؟ آن هم در بحبوحه انقلاب؟ او با این کار، تمام وجهه خود میان روحانیون را از دست داد.
در همین دوران همراه با فرح و یکی دو نفر دیگر سفری به عراق میکند و دیداری با صدام حسین دارد و بعد با فرح به ملاقات آیتالله خویی میرود. نویسندگان سرنوشت برای زندگی حسین نصر سنگ تمام گذاشته بودند! اما اشتباه محاسباتیاش در نهایت موجب میشود که وقتی در دی ماه برای یک مراسم سلطنتی عازم ژاپن میشود و خبر خروج شاه از ایران به دستش میرسد دیگر به تهران برنگردد.
طی این سالها لابیهای شاگردان نامدار سابقش برای گرفتن مجوز ورود او بیحاصل مانده است و حالا حسین نصر در ۸۷ سالگی به عنوان یک شاهد زنده و البته خودپسند وقایع سیاسی و اجتماعی ایران پیش از انقلاب، هدف همیشگی مصاحبه کنندهها و مورخان شده است. چیزی مثل ابراهیم گلستان برای سینماییها و ادب دوستان.
حداقل دو کتاب مفصل مصاحبه با او منتشر شده که هردو بسیار خواندنی هستند. یکی در جست و جوی امر قدسی که حاصل مصاحبه رامین جهانبگلو با اوست و دیگری اخلاق و سیاست که چکیده گفت و گوی بسیار بلند حسین دهباشی با سیدحسین نصر است.
قبول کنید که چه از نصر خوشتان بیاید و چه بدتان، زندگی شگفتی داشته است.