کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۳۶۱۵۸
تاریخ خبر:

۱۰۰‌خاطره پراکنده| جادوی‌ ضلع شرقی‌ امجدیه

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | در همان شش هفت سالگی دیگر یک پرسپولیسی دو‌آتشه بودم. عمویم مرا به ورزشگاه یکصد‌هزار نفری می‌برد و یادم هست آن همهمه دیوانه‌واری که وقتی برای اولین‌بار از راهروهای ورزشگاه در حرکت بودم، شنیدم و آ‌ن نمای دلپذیر چمن سبز زیر آفتاب. برایم یک بهشت حقیقی بود. کامل و پرفکت. البته وقتی زمستان‌های سگ‌سوز این ورزشگاه را کشف کردم کمی از شیفتگی‌ام کاسته شد. آن هیجان اولین ملاقات با ورزشگاه یکصدهزار نفری هرگز از خاطرم بیرون نمی‌رود‌.

بازی فینال جوانان آسیا در سال ۱۳۵۶، ‌بازی پرسپولیس و هما در پاییز همین سال‌ و بازی‌های تیم ملی مقابل کویت و کره‌جنوبی و استرالیا در بهار و تابستان ۵۶، بازی‌هایی بودند که برای دیدنشان به ورزشگاه یکصد‌هزار نفری رفته بودیم و یادم است که در مسابقات تیم ملی مادر و خاله‌ام هم همراه ما بودند. با پتو و فلاسک چای و سیب و خیار. همان دوران عمویم راه امجدیه را هم به من شناساند و مرا برای دیدن بازی‌های پاس که عمده‌ترین رقیب پرسپولیس بود، به امجدیه می‌برد و یادم است شگفتی‌ام از اولین ملاقات با شاگردان حسن‌آقا حبیبی.

همه به‌ترتیب قد و در یک صف مرتب وارد زمین شدند و بعد از تعظیم به تماشاگرها همچون گروهی سرباز آبدیده و آماده جنگ بازی را شروع کردند. کازرانی و حقیقیان و فرکی و قفلساز و…‌بعدها در دهه شصت هم رفتن به آزادی از مهم‌ترین تفریحات ما بود. اما کم‌کم یک رقیب جدی در گوشه قلب من برای خودش پیدا کرد. از یک سنی شاید ۱۳‌سالگی با پیچاندن خانه، و با یک پیاده‌روی ۴۰‌دقیقه‌ای، ‌‌تنهایی می‌رفتم امجدیه و پیاده برمی‌گشتم.

قسمت مورد علاقه‌ام ضلع شرقی بود، ‌روبه‌رو‌ی جایگاه که خب مال پرسپولیسی‌ها بود اما جذابیتش چیز دیگری بود. وقتی به بالاترین نقطه این قسمت می‌رسیدی، ‌آن بالای بالا می‌توانستی هم زمین شماره دو را ببینی، هم استخر قهرمانی را. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم آن تنهایی رفتن‌های امجدیه، ‌آن فوتبال‌های دم‌غروب و آن نمای افول خورشید در پشت استادیوم و سوز سردی که در زمستان مثل خنجر به تن و بدنت می‌زد و آن زمین عموما گل‌آلود و تو که می‌توانستی صدای بازیکن‌ها را راحت بشنوی و فریادهای شرط‌بندها و چای‌فروش‌ها و کری‌های طرفداران استقلال و پرسپولیس، ‌این‌گونه جزو بهترین خاطرات کودکی و نوجوانی‌ام قرار بگیرند و حسرت بخورم! ‌

حتی تصاویر آن بازی‌ها هم در ذهنم شفاف شفاف هستند. روزی که پرسپولیس در جام حذفی هفت بر یک ژاندارمری را زد،‌ روزی که استقلال زیبای محمد صلاحی با شاهین صفر- صفر مساوی کرد، ‌روزی که سعدآباد دو بر یک نیروی زمینی را برد، ‌همه بازی‌های آرارات و گل حیرت‌انگیز ویگن کوائیان از کنار پرچم کرنر،‌ ‌شوت کاشته رحیم یوسفی، شوت‌های بهتاش و سانترهای زرینچه، ‌روزی که ملوان در فینال جام حذفی خیبر خرم‌آباد را دو بر صفر شکست داد، دارایی و شیوه رندانه بازی‌اش و تک‌گل‌های حاج‌خلیل و مرفاوی، ‌آن شاهین زیبای عمونصی و ضربه سرهای باوی و قیچی‌های پازوکی و فرصت‌طلبی‌های مرتضی یکه، آهنگران اکباتان و کامل انجینی تهرانجوان و تیم‌های امیرحاج رضایی از سعدآباد تا گسترش…

در تمام دوران راهنمایی و دبیرستان این پیاده‌روی‌ها به سمت امجدیه جزو برنامه‌های هفتگی‌ام بود. تنها می‌رفتم یک گوشه‌ای می‌نشستم و اگر بازی خیلی هیجان‌انگیز نبود، دور ورزشگاه می‌چرخیدم و سیاحت می‌کردم. غریبانه بود اما خیلی راحت بودم. البته بزرگ‌ترین معضل امجدیه زیبا، حضور فعال گروهی بچه‌باز بود که خب ‌خطر مهمی محسوب نمی‌شدند و ردشان را از چند متری و با همان جمله دوم می‌توانستی تشخیص بدهی.

امجدیه واقعا سحر و افسون خودش را داشت، با آزادی متفاوت بود، ‌شکوه دیوانه‌وار ورزشگاه یکصدهزار نفری را نداشت اما کاری می‌کرد که بهش معتاد بشوی و احساس راحتی و صمیمیت کنی. و خب بعد از آن بازی جنجالی پرسپولیس و پاس در سال ۱۳۶۷ و ۳۵ هزار جمعیتی که به امجدیه هجوم آوردند و بعد به خیابان‌ها ریختند، در امجدیه به روی تماشاگران دیگر بسته شد.

وقتی بعدها، ‌سی سال بعد کتاب حمیدرضا صدر پسرکی روی سکو را خواندم، دیدم که صدر هم دو دهه قبل از من به افسون امجدیه دچار شده بود. تهران دهه شصت تهران عجیبی بود. در سکوت، ‌در خلأ… برایم همیشه پیچیده شده در آن غروب‌های سربی‌رنگ تداعی می‌شود. تهران معصوم. تهران طفلی. چه مردمان خوبی بودند. یک دهه بعد این معصومیت به پایان رسیده بود.

کدخبر: ۴۳۶۱۵۸
تاریخ خبر:
ارسال نظر