
روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: یک عزیزآقا پامناری میگفتند و صدتا عزیزآقا پامناری از زبانشان میریخت. توی شترخون و تیردوقلو از صبح خروسخون تا غروب شغالخون توی پاتوقاش مینشست و مردم آلاخونوالاخون عریضههای شفاهیشان را با او در میان میگذاشتند. میدانستند …
این مطلب برای کاربران ویژه میباشد. برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدیوها باید وارد شوید و یا اپلیکیشن هفت صبح را نصب و به کلیه امکانات دسترسی یابید.
بازدید اپلیکیشن 68 , بازدید سایت 1
اخبار مرتبط
ای برگهای زرد خزان دیده کاربران ویژه - تک نگاری
روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یتیم بود. شاگرد قهوهچی بود. خودساخته بود. قیامت بود. محشر بود. خب دوستش داشتم. الان هم به هر قهوهخانهای که بروم نگاه میکنم ببینم صاحباش چیزی در هیکل یا چشمهاش یا تکلمش شبیه ممتحسن هست؟ با آن همه وفاداری و درستکاری. آن همه هوشمندی…...
تکنگاری/ ووی وولک ندیدی چه ملخکی زد؟ کاربران ویژه - تک نگاری
روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | هر شهری ستارهای دارد. ستارهای غریب. ستارهای که دامنکشان به آغوش قبرستانها کوچیده است و گاه حتی یادمانی خشک و خالی هم از او دریغ میشود. تو خودت را هم بکُشی، من تبریز را با حاج الهیارخان، خوزستان را با ممدآغاجری، تهران را با…...
رفتم لامپ وصل کنم، هیجده سال طول کشید کاربران ویژه - تک نگاری
روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | مهارت من؟ «نوشتن. بالاآوردن. زاییدن.» آهان اینها قبول نیست؟ «شنا»، نه ببخشید من تو حوض مادربزرگ یکبار غرق شدهام و اوسجعفر بنا آمد پس کلهام را گرفت و انداخت تو پاشویه و ۱۴لیتر زردآب از شکمم بیرون کشید. پس شنای پروانه را هم…...