یادداشت سردبیر/ وقت لوس شدن پیدا نکردیم
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | اینجا برایتان از ۹۰ خاطره مینویسم. ازآدمها، بازیها، فیلمها و… یادها. تا آخرتابستان…
از همان پاییز سال ۵۷ نفت به مسئلهای حیاتی برای ما بدل شد. ما یعنی خانواده کوچک ما. راستش کارگران نفت برای همراهی با انقلاب اعتصاب کرده بودند و نفت کم شده بود. زمستان ۵۷ چندان سرد نبود اما برای خانههای ما که عمدتا با بخاریهای نفتی و علاالدین گرم میشدند به دست آوردن و ذخیره نفت کافی خودش یک پیروزی محسوب میشد.
بهخصوص که زمستان ۵۸ جبران سال قبل را کرد و سرمای شدیدی را به همراه آورد. ۸ و ۹ سالگی من پر است از خاطرات نفتی و بوی نفت. گوش به زنگ بودن به صدای نفتی محل که با چرخدستیاش عبور میکرد و ما باید با سرعت تمام خودمان را پیت به دست به کوچه میرساندیم. اما بخش ترسناکتر ابتیاع نفت، رفتن به شعبههای نفت فروشی بود که در هر محله یکی وجود داشت.
باید در سرمای صبحگاهی میرفتی و پیتهایت را آنجا میگذاشتی. شکل کار اینطور بود که یک سیم یا طناب از سر شعبه انداخته میشد و از داخل همه پیتها عبور میکرد تا کسی نتواند خودش را داخل صف جا بزند. و این دلهره که نکند قبل از رسیدن نوبت، نفت تمام شود. البته این تازه قسمت خوبش بود قسمت سخت برگرداندن پیت نفت به خانه بود.
کشاندن پیتهای ۱۰ لیتری و ۲۰ لیتری به بالای پلهها و خانه ما که طبقه دوم بود. پیتهای۱۰ لیتری را میتوانستم حمل کنم اما چالش بزرگ کودکی ما نه ریختن آب یخ بود و نه پیدا کردن پوکمون. چالش اصلی این بود که تو ازآن دسته بچههایی هستی که پیت نفت ۱۰لیتری بلند میکنی یا پیت نفت ۲۰ لیتری! آن هم با دستهایی عموما یخزده از سرمای صبح.
چالش دیگری هم بود:ایستادن در صف قصابی و خریدن گوشت گوسفند. همه خانوادهها یک دفترچه بسیج داشتند. دفترچه بسیج را با خودم میبردم. در صف گوشت میایستادم. و معمولا بعد از دوساعت انتظار نوبت تو میرسید. قصاب محل با شکوه یک حاکم محلی، دفترچهات را امضا میکرد و بسته به تعداد افراد مشمول در شناسنامه دفترچه ،گوشت میداد.
و خب چشمان نگران من برای تهیه گوشت خوب و با ضایعات کم. و بازگشت به خانه همچون سردار پیروز جنگ آتن. یکی از دغدغههای جالب سالهای ۵۸ تا ۶۲ و یا ۶۳ خریدن نوشابه بود! تولید نوشابه کم شده بود و پپسی که کلا از گردونه خارج شده بود و از کانادا درای هم خبری نبود. سونآپ هم محو شده بود. در این وانفسا دلمشغولی ما سوپر کولا بود! بگذریم.
به هرحال خریدن شش و یا دوازده تا نوشابه از بقالی محل نشانه اوج اعتماد و روابط فرامحلی میان شما و بقال عزیز بود. اگر میتوانستید روزی با یک جعبه ۲۴ تایی پر از نوشابه به خانه بیایی با حجمی از شادمانی و تحسین روبهرو میشدی که بعید بود دیگر در ادامه عمرت با آن روبهرو شوی. حتی قبول شدن در کنکور هم بازتاب شادمانیاش ازآن جعبه نوشابه کمتر بود. نوشابههایی که موجب سربلندی مادر در مهمانی خانوادگیاش میشد. الان که بعضیها میگویند تک فرزندها، لوس هستند خندهام میگیرد. به قدرتی خدا وقت لوس شدن پیدا نکردیم.