کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۱۷۶۶۷
تاریخ خبر:

یادداشت افشار | سرگشته در لاله‌‌زار به خون خفته

روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | توی این اوضاع قمر در عقرب کرونا، گاهی به سرم می‌‌زند ناپرهیزی کنم. شال و کلاه می‌‌کنم سمت لاله‌‌زار که خانه دکتر بصیر را پیدا کنم و هرچه می‌‌گردم پیدایش نیست. دست از پا درازتر به خانه برمی‌‌گردم اما توی راه بازگشت تنها چیزی که یادم نمی‌‌ماند خود دکتر بصیر است. بیش از ده پانزده کودک بی‌‌خانمان و مرد گنده ولگرد جلویم را می‌‌گیرند که «آقا تراول نداری؟ ما دو روز است هیچ نخورده‌‌ایم.» مملکت از موجود گرسنه لب‌‌پر می‌‌زند. من هم ارواح مادرم رفته بودم از خانه محقر دکتر عبادالله بصیر عکسی بیاندازم و بیایم چیزی بنویسم که به درد هیچ چیز و هیچ‌کس نمی‌‌خورد جز روح سرگشته خودم.

دکتر بصیر از اولین دسته محصلین ایرانی اعزامی به خارج از کشور (۱۳۰۷) بود که سر از پاریس درآورد و بعد از بازگشت به وطن، برای توسعه ورزش عقب‌‌مانده کشور، جانش را روی دیس گذاشت. او در فرانسه رشته پزشکی را انتخاب کرد و دیپلم تخصصی ناسیونال در جراحی‌‌ عمومی گرفت. بچه آستارا که در نوجوانی با ورزش‌‌های شنا، تیراندازی و سوارکاری آشنا بود ضمن تحصیل در فرانسه به بقیه رشته‌‌ها هم دستی دراز کرد اما در شمشیربازی چنان استادکار شد که هفته اول ورود به باشگاه لیون، در رده آماتورها صاحب مدال شد.

او فنون ورزش‌‌های اسکی و کوهنوردی و شنا و شیرجه را هم به روش علمی آموخت و به عنوان اندوخته با خود به ارمغان آورد. مرد به شدت قانع و مادیات‌‌گریزی که بعد از ده‌‌ها سال خدمت به ورزش ایران و ۳۵سال طبابت و جراحی، تمام دار و ندارش در روزگار پیری، همان دو اتاق «سه در چهار»اش بود که من دنبالش گشته‌‌ام و اکنون ناکام و خسته و هلاک به خانه برگشته‌‌ام. دو اتاق ساده و بدون سکرتر برای مردی بزرگ و خودساخته که هیچ اسمی از او در تاریخ نمانده است.

مردی که یک عمر با فضیلت، تقوی، شرافت و خوشنامی زیست و جانش را برداشت و رفت. او چند سال قبل از اعزام به فرانسه، از زادگاهش به تهران آمد و در باشگاه ورزنده در امیریه، پی ورزشگری گرفت. غیر از ورزش‌‌های سوئدی، در فوتبال و دوومیدانی هم برای خودش کسی شده بود. سال ۱۳۰۵ در مسابقات دوومیدانی پایتخت در مسیر تهران تا شاه‌‌عبدالعظیم با رکورد ۲۹دقیقه و۳۰ ثانیه قهرمان شد. در سال ۱۳۱۴ که از فرانسه به تهران بازگشت به ترویج ورزش شمشیربازی پرداخت و البته گوشه‌‌چشمی هم به تعلیم و توسعه کوهنوردی و اسکی و ورزش‌‌های آبی داشت.

او نیز مثل بقیه عاشقان رشته اسکی که در سال ۱۳۱۶ سوار بر کامیون‌‌های حمل زغال به لشگرک می‌‌رفتند و اسکی می‌‌کردند در راه جانانش مصیبت‌‌ها کشید.یک روز وقتی یکی از اسکی‌‌هایش شکست از لشگرک مستقیم به نجارخانه صدری واقع در لاله‌‌زار آمد و به کمک شاگردنجارها وسایل اسکی ساخت که فنونش را از دوران حضور در فرانسه آموخته بود و این چوب اسکی‌‌ها در خودکفایی اسکی‌‌بازان ایرانی پرثمر واقع شد.

مردی که هنگام عزیمت به فرانسه، درصدد تحصیل در رشته ورزش بود، آنجا بر اثر مخالفت اسماعیل مرات سرپرست محصلین ایرانی در اروپا که نوشته بود «این دانشجو به علت نقص‌‌عضو، نمی‌‌تواند در رشته ورزش به تحصیل بپردازد» مجبور شد رشته پزشکی را برگزیند اما برای اینکه ثابت کند انسان سالمی است آنقدر جنگید که بالاخره در مسابقات پرورش‌‌اندام لیون شرکت کرد و قهرمان شد.در حالی که هیچ علاقه‌‌ای به شهرت‌‌بازی نداشت روزنامه‌‌های ورزشی فرانسه درباره «موفقیت یک جوان ایرانی» مطالبی نوشتند و اداره سرپرستی محصلین ایرانی در اروپا، جریان را به تهران گزارش داد. مرحوم «مرات» این بار نامه محبت‌‌آمیزی به بصیر نوشت و او را به ادامه ورزش تشویق کرد. همچنین ۵۰ فرانک نیز به او پاداش داد.

دکتر بصیر بعد از بازگشت از فرانسه، همان خانه محقر دواتاقه را در لاله‌‌زار به قرار ماهی ۱۰تومان اجاره کرد که در یکی از اتاق‌‌های آن ویزیت می‌‌کرد و در آن یکی اتاق، زندگی. آن روزها پول معاینه بیمار برای یک پزشک اروپادیده، در ویزیت اول «دو تومان» و در دفعات بعدی یک تومان بود. البته با آن یک تومان می‌‌شد چهارپنج مَن برنج صدری درجه‌‌یک خرید! دکتر عبادالله بصیر، عضو اولین گروه ایرانی بود که به عنوان ناظر در بازی‌‌های المپیک ۱۹۳۶ برلین حضور یافتند و فرمانروایی جناب هیتلر بر نهضت المپیک را دیدند. تازه ۱۲سال بعد از این بازی‌‌ها بود که اولین کاروان ایران برای نخستین‌بار در المپیک لندن ۱۹۴۸ شرکت کرد.

او در روزهایی به توسعه اسکی ایران دست زد که اسکی‌‌بازان ایران غیر از سُر خوردن در پیست تلو، مامنی نداشتند. آن روزها میدان بهارستان پایگاه نهایی هم اتوبوس‌های اسکی برای حرکت به طرف تلو بود. بعضی از سربازان محافظ مجلس شورای ملی که نمی‌دانستند اسکی چیست، صبح زود از تماشای این صحنه که عده‌ای با چوب و چیزی شبیه چوب‌‌دستی به طرف مجلس می‌آیند، به حالت گارد نشسته تا مرز ایست و شلیک پیش می‌رفتند.

هیاهوی جلوی مجلس، یک ساعتی ادامه می‌‌یافت تا وقتی که اتوبوس‌ها به طرف میدان فوزیه می‌رفتند و جلوی مجلس، باز تبدیل به همان محله سراسر سکوت همیشگی می‌شد. این در حالی‌ بود که در همان یک‌ساعت تجمع، ساندویچ‌‌فروشی نبش بهارستان، چندصد ساندویچ «حلوا ارده» فروخته و به نان و نوایی رسیده بود. در میدان فوزیه، کار بازرسی اتوبوس‌ها، تصدیق، زنجیر و بیل، قبض معاینه ماشین‌‌ها اجرا می‌‌شد و تلو منتظر جماعتی بود که عاشق سُر خوردن در برف بودند.

حالا وقتش بود در میان جوان‌‌های نوگرای تهران که رشته اسکی بسیار سوکسه پیدا کرده بود غیر از تلو، مکان‌‌های دیگری هم برای اهالی برف‌‌بازی راه بیافتد که پیست آبعلی از ابتدای دهه ۲۰ راه‌اندازی شد و اقتصاد محلی منطقه را دگرگون کرد. حالا در سربالایی‌های آبعلی، صف اهالی این روستا در حال فروش و فریاد برای تبلیغات همه نوع نوشیدنی سرد و گرم، دیدن داشت که شیر، دوغ، چای و ماءالشعیر را با فریاد شعار «ببر و بخور، زمین نخور» می‌‌فروختند. حالا وقتش بود که شعرای محلی هم درباره اسکی، شعر و شعار بسازند.

آن روزها برخلاف امروز، برف آنقدر در تهران و اطرافش می‌بارید که گاه چرخ اتوبوس‌های اسکی‌‌بازان به تلو نمی‌رسید چون برف‌‌های سنگین اجازه حرکت به اتول‌‌ها نمی‌‌داد.معمولا در چنین مواقعی بود که قهوه‌‌خانه «اسماعیل تلویی» لبریز از اسکی‌باز در وسط راه مانده! غلغله می‌شد.گاهی هر باشگاه علاقه‌مند به اسکی در تهران، پنج اتوبوس دماغ‌دار پر از اسکی‌باز به لشگرک می‌برد و مردم تهران در میان برف‌‌ها و بهمن‌‌ها کیف دنیا را می‌‌کردند. خاطرات نسل‌‌اول اسکی‌‌بازان تهرانی از قهوه‌خانه اسماعیل تلویی هرگز از یاد رفتنی نبود.

حتی در روزهایی که بارش سنگین برف اجازه رفتن به تلو را نمی‌داد، خوره‌های اسکی جلوی همان پاتوق اسمال تلویی کِرم‌کشی می‌کردند و از هوس می‌‌افتادند. از سال ۱۳۲۱ ترافیک جاده تهران به تلو آنقدر زیاد شده بود که دولت یک گروهان ارتشی را مأمور تنظیم رفت و آمد اتوبوس‌ها و اتومبیل‌ها کرده بود. بلیت اسکی در داخل اتوبوس فروخته می‌شد. باشگاه شعاع که ۱۲اتوبوس مخصوص تلو داشت ۲۸ ریال برای اسکی‌باز و ۵۰ ریال برای تماشاگر قیمت گذاشته بود.

آن روزها در کنار برف‌‌بازی اعضای باشگاه‌های فعال در ورزش اسکی تهران از قبیل نیرو و تندرستی، بانک‌‌ملی، نیرو و راستی، شعاع، البرز، المپ ژیلا، شهباز و گیتی، سربازهای آمریکایی حاضر در تهران به هنگام جنگ جهانی دوم نیز در پیست«تلو»خودی نشان می‌‌دادند. اسم‌‌شان را گذاشته بودند«کاروان هالیوود»و تمام شوق خوره‌‌های اسکی این بود که از راه دور به آنها هلومستر بگویند و کیف کنند.

توی این اوضاع و احوال مزخرف کرونایی، دیوانگی است گاهی هوس پیدا کردن خانه محقر دکتر عبادالله بصیر آستارایی در لاله‌‌زار به خون خفته. مخصوصا وقتی که آجرهای لومه‌‌اش در میان بورس لوسترهای بی‌‌مشتری گم شود و برگشتنی، عملی‌ها جلویت را بگیرند که «تراول نداری عمو؟ سه روز است چیزی در رگ‌‌هامان نمی‌‌جوشد که بوی سرب و چرک و خوشدلی بدهد.» یکدانه پنجی چروک از جیبم درمی‌‌آورم و چپ چپ نگاهم می‌‌کنند و می‌‌روند. دنیا چرا این روزها به من چپ چپ نگاه می‌‌کند جماعت؟ من اغفال شده بودم که رفتم خانه دکتر بصیر را پیدا کنم یا حمار؟

کدخبر: ۴۱۷۶۶۷
تاریخ خبر:
ارسال نظر