یادداشت ابراهیم افشار درباره فریدون فروغی
روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | سنم نمیرسید آن ترانهگویِ بلوزخوانِ سبیلوی اهل نراق کاشان را در کاکوله یا مارکیز ببینم.حتی ترانه آدمکاش را در فیلم آدمک خسرو هریتاش ندیدم. اما آن را در صفحات ۴۵ دور که صفحهفروشی آلکوردوبس بیرون داده بود با ولع و در حد اسب گوش کردم. صدای تبداری که برای اولینبار ترانه فارسی میخواند و ته جگر آدم را ریز ریز میسوزاند.دومین ترانهاش که تقریبا تبدیل به مخروبهام کرد ترانه نمازش بود که بعدها تبدیل شد به نیازش.
با شعر شهریار قنبری و آهنگ اسفندیار.چه میدانستیم که باعث سین جیم شدنش در ساواک شده. من نمازم تو رو هر روز دیدنه. حتی نمیدانستیم در سال ۵۴ بعد از آلبوم سال قحطی به دوسال محرومیت از فعالیت موسیقایی محکوم شد؛«گلدونا گل ندادن، درختا بار ندادن، گندمهای بیابون، یه لقمه نون ندادند. یالله پاشین بجنگین، با این روزای ننگین.» سال قحطی را در خانه ضبط کرده بود و برای کُرال از بچههایی که توی کوچه فوتبال بازی میکردند استفاده کرده بود.
رفته بود لاهیجان برای استراحت که دانشجویان دانشگاه آن شهر ازش درخواست کنسرت کرده بودند و او تنهایی با یک گیتار،ترانه سال قحطی را برای چیزی حدود دوهزار دانشجو اجرا کرده بود و آنها هم نامردی نکرده بودند و همگی با خود ضبطصوت آورده بودند. چنین شد که او وقتی به تهران برگشت دو سال فینیش باید برای دیوار و آجر و ابر و دودکش پشتبام میخواند. بعدش هم که ترانه بالینیام «دوتا چشم سیا داری» به بازار آمد و آنگاه در حالی که منتظر نازلی بودیم در خماری ماندیم.
بعد از اعدام گلسرخی و دانشیان قرار بود ترانه نازلی شاملو را بخواند که به خاطر دستگیری منفردزاده ناتمام ماند. او برای ترانه سال قحطی به زندان رفت و بعد از دو سال محرومیت از ترانهخوانی، در سال ۵۶ پس از اعلام فضای باز سیاسی آن را منتشر کرد. سال ۵۷ بتشکن را خواند. سپس حقّه را که به مشتی ماشالله معروف شد.اشارهای به رئیس کمیته سفارت آمریکا در تهران به عنوان مظهری از شبهانقلابیون زورگو که خود او نیز بعدها داستان پیدا کرد و دستگیر شد.«آی مشدی ماشالله حقهای والله» باعث شد مدتی ممنوعالصدا شود و سال ۵۹ یاردبستانی را برای فیلم از فریاد تا ترور خواند اما به کارگردان خبر دادند که صدای فریدون را از فیلمش حذف کند.
در حالی که خیلیها فکر میکردند او نیز پشت سر لسآنجلسیخوانها به غربت برود ترس غریبش از واژه غربت او را در ایران نگه داشت. مردی که همه آوازهخوانهای راک و پاپ به قدرت صدایش رشک میبردند در این مقطع، هر روز از ۳۶۵ روز سال را تنهایی به کوههای سرخهحصار میرفت که وقتی آن سوی کوه سرازیر میشدی درهای بود پراز مارهای وحشتناک اما عین خیالش نبود. وقتی رفقایش میگفتند از آن همه مار غاشیه نمیترسی؟میگفت نه.میپرسیدند چطور؟میگفت«آخر میدانم که تهران پشت همین کوه است!» تهران برای او یک چنین مکان مادرانهای بود. عین پدرم که همیشه میگفت کاش آدمی را گرگ در وطن خودش بخورد!
برای فریدون فروغی بعد از سالها سکوت، دوباره روزهای آبی از راه رسید و در دانشگاه حافظ کیش بلوزخوانیاش را راه انداخت. بداههخوانی از موسیقی سیاهان آفریقایی که دائم از هجر شکایت دارند. آنجا در کیش شبی در حالی با مردم ترانه «شیاد»ش را با عنوان بدلی ای صیاد همخوانی میکردند آقازادهای بود که در خواندن با مردم خودش را جر میداد اما وقتی دید به محتوای ترانه پی برد که در آن از امثال او شکوهها دارند ساکت شد. حالا ما عاشق ترانه طاهرهاش شده بودیم که شعرش را فریدون در یک کتابخوانی اتفاقی هنگام استراحت خوانده و آن را نهایتا در یک ساعت در تم کانتریموزیک آمریکایی ضبطش کرده بود.
حالا کیومرث پوراحمد داشت تلاش مذبوحانه میکرد تا مجوز حضور او به عنوان بازیگر را در فیلم گلیخ که گفته میشد درباره یک خواننده محکوم به سکوت است بگیرد. یک روز میگفتند به او به خاطر اعتیاد شدیدش مجوز نمیدهند و وقتی میرفت از آزمایشگاه معتبری برگه عدماعتیاد میآورد جور دیگر سر میدواندند. حالا خودش هم از اینکه شب به صبح بنشیند و ترانههای زندون دل و آدمک را گوش بدهد خسته شده بود.
حالا دیگر از فریدون فروغی قبل از انقلاب هم بریده بود و با او نیز احساس نزدیکی نمیکرد. حالا تمام دلخوشیاش این بود که به جای سرخهحصار، هر شب سری به ایوان خانه مادریاش در خیابان رشید بزند و ملودی غمپرورانه موسیقی فیلم یاران را با سوتدهنی تکرار کند. حالا تنها پناهگاهش خانه مادر واقع در اتوبان رسالت بود.جفتشان هم از قضا به فاصله کمی در پاییز هشتاد از دست رفتند و در روستای قرقرک اشتهارد کرج دفن شدند.
حالا زمان آن رسیده بود که بلوزخوانی مخفی در «استودیو پتو» ادامه یابد. در خانههای ناشناس خیابان مفتآباد که از بیرون با دیوارههایی به ارتفاع پنج متر با ایرانیت پوشانده و از درون با شانههای تخممرغ اکوستیک شده بود. از استودیو پتو تا ساسی چیزی نمانده بود. دنیا داشت به شدت به سمت پوچی و تهوع پیش میرفت و فریدون مشیری مریض نبود که گفته بود بشر به جنگل پناه خواهد برد.