یادداشت آنالی اکبری| ورود دلقک ممنوع
روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری| در جشن تولدهای قدیمی مراسمی بود به نام «ویرانسازی رویای متولد» و طی آن یک نفر جعبه کادو شده غولآسایی را جلوی صاحب تولد میگذاشت و اجازه میداد دقایقی سرگرم خیالبافی با محتویات درون جعبه شود. بعد مجلسگرمکن با نوای«گلاب گلاب کاشونه» وسط میآمد و شروع میکرد به باز کردن هدیهها.
همه فکر صاحب تولد پیش بسته گنده بود اما مجلسگرمکن، پروژه را با کادوهای کوچک مسخره آغاز میکرد و متولد بدون آن که چشم از اَبرهدیه بردارد، ماچی زورکی نثار کادودهندهها میکرد. وقتی نوبت به غول میرسید، مجلسگرمکن عقبنشینی میکرد و متولد با دستهایی که تبدیل به چنگال شده بود شروع میکرد به تکه پاره کردن کاغذکادو.
جعبه بزرگ رو به جعبهای کوچکتر باز میشد. متولد مثل جانوری حریص و گرسنه سراغ خراشیدن جعبه بعدی میرفت و باز میرسید به بسته کادوپیچی کوچکتر. مهمانها و ایدهپردازِ هدیه، با دهانهای باز میخندیدند و پروسه خالی شدن جعبهها و به پوچی رسیدن صاحب جشن را تماشا میکردند.
کم شدن شدت نور و شوق را در چشمهایش میدیدند و برای فرو ریختن دیوارهای رویایش کف میزدند. بالاخره متولد در میان کوهِ کاغذ کادوهای تکه پاره و قلبی خالی، به بستهای کوچک حاوی هدیهای مضحک میرسید و سعی میکرد زیر نگاه مستقیم مهمانهای هیجانزده، خودش را نبازد و با لبخندی تلخ تشکر کند. «مرسی که این آشغال بیارزش را برایم خریدی و چند دقیقه از عمرم را هدر دادی.»
مهمانهایی که قبلاً شاهد این مراسم بودند و میدانستند هیچ هدیه بزرگ و ارزشمندی از آن جعبههای عظیم بیرون نخواهد آمد، بلندتر میخندیدند و تلاش میکردند به صاحب جشن پند اخلاقیِ «سایز مهم نیست» بدهند. در حالی که همه پشت ماسکهای بزکشده خندانشان میدانستند سایز مهم است.
بعد برای این که دلداریای به اویی که زیر آوار رویا مانده بدهند، فریاد « این چی چی بود آوردی گندشو در آوردی» سر میدادند و مراسم را با «چرا ویلا ندادی کنار دریا ندادی» به پایان میرساندند. صاحب تولد میماند و هدیههای کوچک و متوسط و خیال این که کاش آن کادوی گنده لعنتی واقعی بود یا دستکم کاش هرگز آن دلقک خائن را به مهمانی دعوت نکرده بود.