
روزنامه هفت صبح، حامد توکلی| وقتی «کاترین دومدیچی» داشت در گوش فرزندش «شارل نهم» نقشه یک نسلکشی مذهبی بزرگ را زمزمه میکرد، نه خود و نه پسرش پادشاه فرانسه، هیچکدام فکر نمیکردند که در واقع دارند نطفه یک صنعت بزرگ در کشوری دیگر را میبندند.چند روز بعد مراسم ازدواج خواهرِ شارل یعنی «مارگارت» با «هانری دوناوارِ» پروتستان برگزار میشد؛ این وصلت قرار بود یکجور آتشبس ضمنی برای یک جنگ سرد طولانی میان کاتولیکها و پروتستانها باشد.
از حدود پنجاه سال پیشتر که مارتینلوتر تصمیم گرفته بود اعلامیه ۹۵مادهای خود با عنوان «مناقشه در باب قدرت آمرزشها» را منتشر کند و یک آتش چندصدساله به خرمن هیولای دیوانسالاری کلیسای کاتولیک بیندازد، نه کلیسای رسمی کاتولیک با وجود تکیه بر قدرت مستقر و عمیقش آرام و قرار داشت و نه کالوینیستها و اوگنوها که پایبند به اصول تحولخواهانه مارتینلوتر و پروتستانیزم بودند. وقتی خبر ازدواج مارگارتِ کاتولیک و هانریِ پروتستان در خیابانهای شهر پیچید، امید در دل بخش بزرگی از فرانسویها جوانه زد؛ سرانجام قرار بود مشاجره میان محافظهکارهای متکی به قدرت و تحولخواههای اصلاحطلب با یک پیوند میمون و مبارک به پایان برسد.
مراسم به خوشی برگزار شد. تمام پاریس خوشحال بودند. به بهانه مراسم بزرگ، دهها هزار تن از پروتستانهای شهرها و آبادیهای مختلف فرانسه به پایتخت آمده و سرمست از پذیرفته شدنِ یکی از همکیشانشان به همسریِ مارگارت بودند؛ چند روز را به عیش و نوش گذراندند. صبح روز ششم پس از مراسم اما انگار خورشید با یک کدورت نادیده طلوع کرد.
کاسبهایی که در این چند روز با روی باز شراب و نان میفروختند، یک لبخند سرد و غریب به صورت داشتند. حتی گداهای پاریس هم انگار تلاشی برای پوشاندن نفرت خود از مهمانهای پروتستانی نمیکردند. تنش در تمام اندام شهر میجوشید و خورشید به ستون عمود آسمان نرسیده بود که صدای فریاد از گوشهای برخاست.
فرمان کشتار صادر شده بود. میزبان خنجر از آستین بیرون آورد و حالا، نزدیک به پانصد سال بعد، در اسناد میخوانیم که روز «سنبارتلمی» در پاریس، از ۱۰ تا ۷۰ هزار پروتستان در پاریس به قتل رسیدند. لکه ننگ مهمانکشی و سرکوب وحشیانه اقلیت دینی بر دامن فرانسه نشست و همین ننگ، پروتستانها را آواره کشورهای دیگر کرد. یکی از این کشورها سوئیس بود؛ سوئیسی که کالوینیستها (یکی از انشعابات پروتستان) در آن استقرار و حکومت داشتند.
بله، در سوئیس دیگر کسی نمیخواست اوگنوها و پروتستانها را به قتل برساند، اما یکی از مبانی اصلی مارتینلوتر را یادآوری میکنم: کلیسای کاتولیک بنده تجمل است و یک مسیحی واقعی باید سادهزیست باشد. در سوئیس دعوای دیگری در جریان بود: اینجا تولید جواهر و زینتهای طلا ممنوع است چون ما سادهزیست هستیم.
اوگنوهای گریخته از فرانسه و پناهبرده به سوئیس که بسیاریشان طلاسازهای متبحر بودند، رانده از وطن و مانده در گِلِ سادهزیستیِ کالوینیستهای این کشور، هر چه زودتر باید برای نجات سفره و معیشت خود کاری میکردند. پس از ماهها سردرگمی و بیکار نشستن بین ابزارهای برش و تراش و حکاکی، ایدهای به ذهنشان رسید. به دربار حاکم رفتند و گفتند «درست است، ساخت زینتهای طلایی و جواهرپوش هرگز پسندیده نبود»؛ با هزار تردید و نگرانی ادامه دادند «اما، ساعت که لازم است. نه؟!».
صنعت ساعت در سوئیس در واقع نهایتا چیزی جز یک راه گریز از گرسنه ماندن در جهانبینی ریاضتجویانه پروتستانیزم نبود، کودکی که از پیوند تبعیض، کشتار و ریاضتهای دینی متولد شد و در طول تاریخ، برای زنده ماندن از هیچ تلاشی اجتناب نکرد.در اینجا دوشنبه هر هفته از «ساعتها» خواهم نوشت. ماشینهای کوچکی که برای تعقیبِ «زمان»، یعنی گنگترین مفهوم تمام کیهان و کهکشانها ساخته میشوند و با خود، خاطرات یک هزاره را حمل میکنند. امیدوارم بخوانید و دوست داشته باشید.