سرنوشت عجیب جنگجوی ژاپنی
روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی | ۲۲ سال از جنگ گذشته بود اما اونودا هنوز میجنگید! یعنی جنگ جهانی تمام شده، سربازها به خانه برگشته و حتی فرزندان نسل جنگ هم به دنیا آمده بودند اما اونودا هنوز میجنگید. چون فرمانی مبنی بر پایان جنگ به دستش نرسیده بود. دستور این بود که تا آخرین نفس بجنگد و اونودا که در جنگلهای فیلیپین مخفی شده بود، همچنان میجنگید.
هیرو اونودا کیست ؟
ماجرا به فوریه ۱۹۴۵ برمیگردد؛ زمانی که آمریکاییها به جزیره لوبَنگ رسیدند. ششماه بعد جنگ جهانی دوم تمام شد اما اونودا تا سال ۱۹۷۴، به مبارزات چریکی خود علیه دشمن ادامه میداد؛ دشمن فرضی! میدانید؟ زندگی این مرد ژاپنی، قصه نیست. واقعیت محض است. و هرکسی که بشنود ممکن است نبردش را صرفا به حماقتی رقتبار تعبیر کند اما ماجرا فقط این نیست.
شاید هم اصلا بخش کوچکی از این زندگی حماقتبار باشد. او در دسامبر ۱۹۴۴ بههمراه گروه کوچکی از سربازان ژاپنی به جزیره لوبنگ در فیلیپین اعزام شد. قرار بود آنها در مأموریتی خطرناک، فرودگاه و تجهیزات باند پرواز را از بین ببرند و پرواز جنگندههای آمریکایی را متوقف کنند. هیرو اونودا بههمراه گروه تحت امرش موفق نشد اما تسلیم هم نشد.
از جزیره پس رفت و بههمراه سهسرباز باقیمانده به سمت جنگل عقب کشید. آنها یکسال سخت و صعب را در جنگل گذراندند و لای درختها و بوتهها پنهان شدند. به شکلی اتفاقی حتی اعلامیه پایان جنگ را هم دیدند اما اونودا آن را ترفندی از سوی دشمن دید. برای همین بازهم تسلیم نشد و از نبرد دست نکشید.
چندماه بعد، از آنسو اعلامیهای دیگر پخش شد مبنی بر اینکه هرکس در جنگل به هر دلیلی مقاومت میکند، باید سلاح زمین بگذارد والا کشته خواهد شد. اونودا اما باز جلو نیامد و همچنان میان درختان سایهوار و سیاهی شب مخفی شد. آفتاب میسوزاند، بارانهای وحشی سیلآسا خاک را به توبره میکشید و حشرات و حیوانات و انواع بیماری هم همچنان اونودا را میگزید.
برای تهیه غذای روزانه شکار میکرد اما تجهیزات پزشکیاش از دست رفته بود. او درواقع حالا یک رابینسون کروزئه تنهاست؛ مردی که جز چند نارنجک و فشنگ هیچ چیزی برایش نمانده است؛ هیچ. چهارسال بعد هم به همین منوال گذشت و چگونه اصلاً میشود تصور کرد، چنین مردی در چنان شرایطی همچنان ایستاد و پا پس نکشید؟
چون همراهانش هم در این سالها بهدست سربازان فیلیپینی کشته شدند و هیرو اونودا دیگر تنها بود. او تا بهار ۱۹۷۴ همچنان به زندگی شبحوار خود ادامه داد تا اینکه خبرش گوش به گوش در مرزهای ژاپن پیچید. دولت وقت ژاپن از این سرسختی یکهسرباز جنگجوی خود در عجب مانده بود. حتی زمانی که سرگرد سوزوکی را برای بازگرداندنش فرستادند، پا پس نکشید.
گفت فقط از افسر مافوقش دستور خواهد گرفت و از هراس فریب دشمن، دوباره در جنگل عقب کشید. درنهایت دولت ژاپن بهناچار سرگرد تانیگوچی، افسر مافوق اونودا را پیدا کرد و به جنگل فرستاد؛ افسری که او هم در این سالها دیگر پیر و ازپاافتاده شده بود. ۹مارس سال ۱۹۷۴، تانیگوچی، اونودا را یافت و به او خبر داد که جنگ پایان یافته است.
اونودا باور نمیکرد اما به دستور افسر مافوق، سلاحش را تحویل داد و دست از جنگ کشید. حالا ۲۲سال از جنگ گذشته است و اونودا برمیگردد به ژاپن. مردم کشورش مراسمی برایش ترتیب دادند باشکوه چون او بدون شک اسطورهای دستنیافتنی شده بود؛ قهرمانی که وجوه مختلفش را نمیتوان نادیده گرفت. اونودا فقط یک احمق بود؟ لجوج؟ سرسخت؟ یا کسی که تا پایان عمرش دست از اعتقادش نکشید؟
من در این یادداشت قصد ندارم به آتش جنگطلبی، هیزم بریزم. وجوه روانشناختی شخصیت را هم نمیخواهم بهشیوه تشریح تکهتکه کنم یا امعاء و احشائش را بیرون بریزم. سرنوشت اونودا را میخواندم و همزمان به خودم فکر میکردم. فقط و فقط به این جمله فکر میکردم: «در تمام زندگیات به جای «پیروز شدن» به دنبال «تسلیم نشدن» باش، چون «پیروزی» اتفاقی گذراست اما «تسلیم نشدن»، روحیهای ابدی؛ فرجامی حماسی.»