نویسندگی؛ رایحهای از کوباییترین سیگار جهان
روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی | داشتم گل لگد میکردم و همزمان دنبال زیر بغل مار میگشتم چون بهناچار داشتم مطلبی مینوشتم درباره عباس بوعذار و میزان رأیهایی که در آرای باطله به دست آورده.راستش در وهله اول ممکن است جستوجو در اینباره و نوشتن مطلب،جذابیتهایی داشته باشد اما واقعیت این است که «پسر شجاع» و «جومونگ» انداختن در صندوق آرا، صرفا یک شوخی سطحی نیست. نوعی جریان است که نشان از تغییر رفتار سیاسی رأیدهندگان دارد.
اینها را بر اساس مطلب محمد مهدی حاجی پروانه، یکی از مأموران اجرایی پای صندوق آرا مینویسم. توئیت ایشان در ماه اخیر درباره انواع آرای باطله، بسیار خوانده شد و کامنتهای فراوانی هم به دنبال داشت اما در نهایت، برای من یکی غمانگیز است چراکه وقتی راهها و کانالهای اعتراض بسته میشود، همه چیز در دایرهای دور برمیدارد و از تراژدی محض به کمدی میرسد.این البته پایان ماجرا نیست چون تاریخ ثابت کرده حرکت روی شعاع این دایره دوباره برگشت دارد و همه چیز کماکان سر میخورد باز به سمت تراژدی.
در هر حال بین پدیده عباس بوعذار و پدر پسر شجاع، تنها نقطه زیبا برای یک روزنامهنگار زمانی است که ناگهان میبینی یک نفر برایت پیامک گذاشته:«روز قلم مبارک». چون هیچ پیغامی بهتر از این دلخوشیهای کوچک نیست. نوشتن، نویسندگی، قلم، ادبیات. راستش به خاطرش نه زن میدهند، نه شوهر گیرتان میآید. نویسندگی را میگویم. شهرت ندارد، قدرت ندارد، اعتبار خاصی نمیآورد و خمیر کنید به تنور بزنید، نان ندارد.
فقط گاهی اگر وقت کنید برای دلتان بنویسید، طعم دارد و رایحهای از کوباییترین سیگار جهان را دارد. نویسندگی جای آمپولیست که درد دارد. لذت پسگردنی پشت کلهای که مو ندارد. گاهی نشستن پای پنجرهای است که معشوقی در خانه وجود ندارد و گاهی خاک کردن بذری است که خودت نمیدانی اما جنگلی انبوه در سینه دارد. من به معشوقی که با من همراه نشد اما دوستم داشت میگویم ادبیات. به نوری نامرئی که جهان را نه، فقط دلم را روشن کرده میگویم ادبیات.
به شمعی که کودکی معصوم در راه خدایان جعلی نذر کرده میگویم ادبیات و نویسندگی را مجموعهای میدانم که هیچ چیز ندارد اما در من عاشقی دارد که عمیقا دوستش دارد. بیا بغلت کنم «نوشتن» و در یک شب رؤیایی، شام را کنارت شب نکنم. چون برای من دیروز، روز قلم نبود. قلم برای من شب دارد. گوزنها را که در جملهها کوچ بدهم سمت آب، چوپانی کردهام و آینههای کوچکم را اگر تنظیم کنم سمت آفتاب، نورافشانی کردهام. با نوشتههایم چند دقیقه را برایتان زیبا کنم، کارم را کردهام. بعد از رسیدن به همین خواسته کوچک ذوق میکنم، میمیرم. بعد میروم بهشت.