کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۸۰۹۰۶
تاریخ خبر:

‌مواجهه با مرگ؛ از دکتر صدر تا آرش و ریحانه و مهشاد

‌مواجهه با مرگ؛ از دکتر صدر تا آرش و ریحانه و مهشاد

روزنامه هفت صبح، صوفیا نصرالهی| اول کار باید بگویم این ستون سرحالی نیست. چون این روزها ذهنم معطوف به مرگ است. در کتاب‌ها و فیلم‌ها و سریال‌ها که برداشتی از زندگی واقعی هستند آدم‌هایی که مسن شده‌اند معمولا می‌گویند که دوست و رفقایشان را فقط در مراسم ترحیم می‌بینند. غم‌انگیز است اما باز منطقی پشتش وجود دارد. به هر حال عمر طبیعی یک حد و اندازه‌ای دارد.

اما دوره‌ ما عجیب شده. همین جمعه پیکر رفیق عکاس ۴۲ساله‌مان، آرش عاشوری‌نیا را به خاک سپردیم که ناگهان ایست قلبی کرد. سال قبل‌ترش برای تشییع جنازه‌ ریحانه یاسینی و مهشاد کریمی به بهشت‌زهرا رفته بودم که برای یک گزارش محیط‌زیستی به ارومیه رفته بودند و در بازگشت اتوبوس‌شان دچار سانحه شد. قبل‌ترش یک دوست صمیمی دیگر را از دست داده بودم. به طرز عجیبی دوروبرم از مرگ پر شده است و منطقی نیست. در سن و سال ما این همه مراسم ترحیم و یادبود منطقی نیست.

شما شاید اسم آرش عاشوری‌نیا را نشنیده باشید ولی اگر خبرها را دنبال می‌کنید لابد به یکی از عکس‌هایش برخورده‌اید. چه عکس‌های اجتماعی‌اش و چه پرتره‌هایی که از هنرمندان گرفته. به‌خصوص عکس‌هایش از محمدرضا شجریان و هوشنگ ابتهاج خیلی مشهور شد و دست‌به‌دست چرخید. عکس‌هایی که حتما دیده‌اید اما شاید نمی‌دانستید عکاس‌شان آرش عاشوری‌نیا بوده است.

مرگ ناگهانی آرش یادم انداخت به زمانی که کتاب «مواجهه با مرگ» برایان مگی را می‌خواندم و دغدغه‌ ذهنی‌ام شده بود مرگ. مسئله فقط موضوع رمان فلسفی برایان مگی نبود. یک بخش فرامتنی هم داشت. این آخرین کتاب مترجمش مجتبی عبدالله‌نژاد بود که پیش از چاپ کتاب از دنیا رفت. مقدمه‌ سهمگین عبدالله‌نژاد روی کتاب به اندازه‌ خود متن مگی تکان‌دهنده بود.

عبدالله‌نژاد نوشته بود: «در تمام مدت ترجمه‌ کتاب سایه‌ مرگ را بالای سرم حس می‌کردم. فکر می‌کردم با تمام شدن کتاب من هم می‌میرم. کتاب تمام شد اما زنده ماندم.» خب وقتی شما این سطور را از قول مترجم می‌خوانید می‌دانید که او مرده و واقعا با تمام شدن کتاب عمر او هم به پایان رسیده.

جدا از آن بحثی که مگی در کتاب مطرح می‌کند تکان‌دهنده است. آیا ترجیح بر این است که آدم‌ها از زمان مرگشان آگاه باشند یا مرگ ناگهانی به سراغشان بیاید؟ اگر این آگاهی را داشته باشند زندگی‌شان متفاوت خواهد شد؟ کاراکتر روشنفکر کتاب زمان مرگش را متوجه می‌شود و به‌نظر می‌رسد از این آگاهی راضی است. من اما فکر می‌کنم آرش عاشوری‌نیا خوشبخت‌تر بود که ناگهان و در میان کسانی که دوستشان داشت و دوستش داشتند قلبش از حرکت ایستاد.

جایی که خوشحال و آرام بود و بعدتر همه درباره‌اش گفتیم که آرش به تمامی زندگی کرد. از آن آدم‌هایی بود که نیاز به دانستن تاریخ مرگش نداشت تا به زندگی بچسبد. خودش سرشار از شور زندگی بود. از آن طرف یاد «از قیطریه تا اورنج کانتی» حمیدرضا صدر می‌افتم که آدم عزیزی بود و حضورش در جمع‌ها گرما می‌بخشید. در کتابش دکتر صدر می‌داند که مسیر به سمت مرگ است و به‌نظر می‌رسد از این آگاهی راضی نیست. ترجیح می‌داده که مرگ ناگهانی سراغش برود.

بدون رنج‌هایی که زمان بیماری کشیده. دکتر همیشه مهربان ما در کتاب خاطرات صادقانه‌اش گاهی تلخ می‌شود. چیزی که در زندگی عادی از او ندیده بودیم.من دلم برای آرش عاشوری‌نیا و برای دکتر صدر تنگ شده و می‌دانم به‌رغم همه‌ شیفتگی‌ام به قهرمان کتاب برایان مگی نوبت خودم که برسد دوست دارم ناگهانی باشد.

رنجش برای بازماندگان بیشتر است البته. این خواسته‌ام کمی خودخواهی در خودش دارد اما مواجهه با مرگ آن‌قدر مهیب و ترسناک است که به‌نظرم حق داریم خودخواه باشیم. ببخشید که ستون این هفته غم‌انگیز و درباره‌ مرگ بود. دلیلش این است که باز هم تاکید می‌کنم برای سن و سال من زود است که در مراسم ترحیم رفقایم شرکت کنم.

سایر اخبارکاربران ویژه - تک نگاریرا از اینجا دنبال کنید.
کدخبر: ۴۸۰۹۰۶
تاریخ خبر:
ارسال نظر