معرفی ۱۰کتاب مهم سالی که گذشت

روزنامه هفت صبح | سالی که گذشت، سال انزوا بود؛ سال تنهایی، قرنطینه، سکوت. در این سال البته کتابها با ما بودند و آدمهای دور و نزدیک میتوانستند تجربیات زندگیشان را از سختیها، دشواریها، لذتها و هر آنچه بر بشر گذشته به ما تقدیم کنند. در این صفحه «هفتصبح» تلاش کردهایم بعضی از این کتابها را به شما معرفی کنیم؛ کتابهایی که دستکم از دیدگاه تحریریه ما هر کدام میتوانند سلایق مختلفی از مخاطبان را پوشش بدهند. «انسان در جستوجوی معنا» را برای همه ردههای سنی انتخاب کردهایم، «نردبان آسمان» که یکی از بهترین و محققانهترین آثار سال گذشته بود. «هرگز بزرگ نشو!» برای آنها که سالها با جکی چان و آثارش بزرگ شدهاند، کتابی فوقالعاده خواندنی است و…. امیدواریم بخوانید و در این ایام تعطیلات از آن لذت ببرید.
* یک: نردبان آسمان / محمد شریفی / ویراستار: محمدرضا جعفری / ناشر: فرهنگ نشر نو، آسیم / ۴۸۰ هزار تومان
«نردبان آسمان» شرح مثنوی نیست یا قرار نیست توضیح معانی سخت ابیات و لغات دشوار باشد. محمد شریفی در این کتاب، تمام مثنوی را به نثر نوشته است. در واقع میتوان آن را برگردان مثنوی مولوی به زبان امروز دانست. البته گاهی لابهلای این نوشته منثور، ابیاتی را هم آورده است تا ارتباط مخاطب با متن منظوم مثنوی به کلی قطع نشود. «نردبان آسمان» را به این جهت جزو یکی از کتابهای مهم امسال انتخاب کردیم که میتواند راه ورود هرگونه مخاطبی را به مثنوی باز کند.
* «از حق تعالی به موسی عتاب رسید که: «…من که حق هستم و تو را به نور الهی تابان کردم، بیمار شدم و تو به عیادتم نیامدی.» موسی گفت: «ای پروردگار پاک، تو از هر گزند و زیان مبرّایی. این چه سرّی است؟ برایم باز گو.»… حق تعالی فرمود: «نیک بنگر، آنگه که فُلان بنده خاص و برگزیده من بیمار شد، در حقیقت، من بودم که بیمار شدم و بیماری و رنجوریِ آن بنده، بیماری و رنجوری من بود.»» (ص ۴۰۸)
* «یکی بر بالای درختی دزدانه میوه بر زمین میانداخت. صاحب باغ در رسید و گفت:«ای پستفطرت، چه میکنی؟ از خدا شرم نداری؟»
گفت: «اگر بنده خدا از باغی که متعلق به خداست میوهای میخورَد که خدا عطا کرده است، تو چرا همچون مردم عامی ملامتش میکنی؟»صاحب باغ، غلام خود را ندا داد که: «برو آن ریسمان را بیاور تا جواب این خوشزبان را بدهم.» پس آن مرد را به درخت بست و با چوب بر پشت و ساق او کوبید. مرد گفت:«از خدا شرم نداری که چنین بیرحمانه به جان من بیگناه افتادهای؟» صاحب باغ گفت: «این بنده خدا که من باشم دارد با چوبی که خدا آفریده است بر پشت و پهلوی بنده دیگری از آنِ خدا میزند…» مرد گفت: «ای جوانمرد، از عقیده جبریمسلکانه خود توبه کردم، هر چه هست اختیار است و اختیار است و اختیار!»» (ص ۱۲۷۱)
* دو: انسان در جستوجوی معنا / ویکتور فرانکل / مترجم: مریم حسیننژاد / ناشر: سنگ / ۲۵ هزار تومان
تمام نزدیکانش را از دست داد؛ مادر، پدر، برادر و حتی همسر باردارش. همه در اردوگاهها کشته شدند. ویکتور فرانکل زمانی خاطرات خود را از اردوگاههای آشویتس مینویسد که دیگر تبدیل به یکی از بزرگترین روانپزشکان و عصبشناسان قرن شده است. پیش از آن هم البته جوانی مستعد بود؛ آنقدر که نامهنگاری او به فروید در تاریخ مانده است. با این حال به دستور نازیها به اردوگاههای مرگ فرستاده میشود و بعدها خاطراتش را از این دوران مینویسد؛ خاطراتی که یکی از بهترین کتابهای قرن بیستم است. یکی از ترجمههای جدید این کتاب امسال منتشر شد که پیشنهاد اول «هفت صبح» است.
* «کسانی که چنین تجربهای ندارند… بهسختی تصور میکنند در گودالی در حال زمین کندن باشی و فقط گوش تیز کرده باشی که صدای سوتی بلند شود و اعلام کند ساعت نه و نیم یا ده صبح است و یک استراحت نیمساعته برای صرف ناهار داشته باشی و آنوقت، جیره غذایت یک تکه نان باشد… وحشتناکترین لحظه زندگی بیست و چهارساعته در اردوگاه، بیدار شدن بود… مجبور بودیم تلاش کنیم پاهای ورمکردهمان را بهزور توی کفشهای خیس فرو کنیم… یک روز صبح، کسی را که به شجاعت و قدرت میشناختمش، دیدم که مثل بچهها گریه میکرد. چون… توی برف با پاهای برهنه راه رفته بود.» (ص ۴۲)
* «سعی کردم اعتماد یکی از زندانیان قدیمی را جلب کنم. پنهانی نزدش رفتم و کاغذ لولشده توی جیب کتم را به او نشان دادم و گفتم: «ببین این نوشتهها مربوط به یک کتاب علمی است… به هر قیمتی شده، باید این نوشتهها را حفظ کنم. اینها ماحصل تمام عمرم است. منظورم را میفهمی؟» بله داشت میفهمید. بهآرامی لبخندی روی صورتش نقش بست. نخست جالب بود، بعد مسخرهآمیز و توهینکننده، در نهایت با کلمهای که در اردوگاه متداول بود، جوابم را داد: «کثافت!» در آن لحظه حقیقت آشکار را دیدم… با زندگی قبلیام خداحافظی کردم.» (ص ۲۹)
* سه: روزگار سخت / ماریو بارگاس یوسا / مترجم: مهدی سرائی / ناشر: نیماژ / ۷۵ هزار تومان
یوسای ۸۵ساله، بعد از نوشتن چند شاهکار در ادبیات داستانی، حالا رمانی نوشته به اسم «روزگار سخت» که همچنان پرقدرت و باشکوه است. او بعد از رمانهای کمنظیری مثل «گفتوگو در کاتدرال»، «سور بز» و «جنگ آخرالزمان»، بار دیگر نشان داده با وجود کهنسالی همچنان دستبهقلم است و در مسیر روزهای اوج خودش است. این رمان از زبان اصلی با ترجمه مهدی سرائی به فارسی ترجمه شد و برگی دیگر در تورق روزگار دیکتاتورهای بیرحم جهان است.
* «مرد دومینیکنی گفت: «همه چیز به اعتراف کردن ختم میشه. اگه تمام برنامههای امشب نقش بر آب بشن و دستگیرمون کنن، من و تو هم مثل بلبل نطق میکنیم.» انریکه… تصریح کرد: «من حرفی نمیزنم…» مرد دومینیکنی گفت:«شکنجههای چینی. چینیها چون تاجرای خوبیان و دیوار چین رو ساختن، توی جهان مشهورن، اما واقعیت اینه که نبوغ اصلیشون در شکنجه کردنه. هیچکس به اندازه و وحشتناکی اونها شکنجه اختراع نکرده. وقتی بهت گفتم همه چیز به اعتراف کردن ختم میشه، تو فکر کتاب چینیها بودم… اگه نسخهای از کتاب شکنجههای چینی رو داشتی، میدیدی چطور این قهرمانهایی که سکوت خودشون رو نمیشکستن، زبون باز میکردن و کارهای کرده و نکردهشون رو به زبون میآوردن.» انریکه لبخندی زد:
«جون به جونت کنن، همیشه همین طوری… میدونی چی هستی؟ دیوونه، اگه نخوام منحرف صدات کنم.» مرد دومینیکنی، با تکان سر، شانهای بالا انداخت و گفت: «…یه بار مجبور شدم مردی رو با شکنجه سر حرف بیارم. وسط شکنجه، یه دفعه هوس کردم بزنم زیر آواز و شعرهای آمادو نِروو رو که مادرم خیلی دوست داشت فریاد بزنم. به این کارها عادت ندارم، منظورم آوازخونی و شعرخونیه. هرگز برام پیش نمیآد جز مواقعی که مجبور میشم کسی رو شکنجه کنم تا سر حرف بیاد. نمیدونم از کِی شیفته این کتاب شکنجههای چینی شدم. بارها و بارها خوندمش، خوابش رو دیدم، تا جایی که تصاویرش رو بهوضوح به یاد دارم.» (ص ۷۸)
* چهار: هرگز بزرگ نشو! / (داستان زندگی جکی چان) / ژو مو / مترجم: مریم اصغرپور / ناشر: بهار سبز / ۴۸ هزار تومان
کوئنتین تارانتینو درباره یکی از فیلمهای جکی چان میگوید: «تاریخ سینما تا به حال چنین بدلکاری به خود ندیده است.» مقصود او «ساعت شلوغی (۳) است. و اسپیلبرگ او را به خاطر چنین کارهای وحشتناکی در آثارش تحسین میگوید. جکی چان در کتاب «هرگز بزرگ نشو!» آنقدر صادقانه و بیریا درباره زندگیاش حرف میزند و گاهی خودش را نقد میکند که تعجب میکنید. حتی درباره ماجرای رسوایی اخلاقیاش هم صحبت میکند و واکنش همسرش را نسبت به این جریان توضیح میدهد. این کتاب را برای آن دسته از علاقهمندانی انتخاب کردیم که با آثار این ستاره پرتلاش و خستگیناپذیر سالها هیجان را تجربه کردهاند و گاهی صمیمانه خندیدهاند.
* «یک شبه از بیپولی، میلیونر شدن چه احساسی داشت؟ تبدیل شدن از بازندهای بیسواد به ستارهای مشهور چه احساسی داشت؟ در آن زمان احساس فوقالعادهای داشتم. اولین کاری که کردم این بود که در عرض یک هفته هر چیزی را که دلم میخواست خریدم. صبح با پورشهام تصادف میکردم و شب مرسدس بنزم را داغون میکردم. همیشه پول نقد زیادی همراهم بود. اگر مدتی در فقر زندگی کرده باشید، داشتن پول به شما احساس امنیت میدهد. پول خیلی زیادی برای غذا و دوستانم خرج میکردم.» (ص ۱۰۳)
* «فیلم «پروژه A» به موفقیت بسیار بزرگی رسید. این فیلم پایه و اساس شهرت سینماییام بود. به خاطر بازی در آن صحنه، دو بار از برج افتادم و به یکی از شدیدترین آسیبدیدگیهای گردن دچار شدم و دو سال درد داشتم. اما نقشم هر چقدر هم خطرناک باشد، خودم آن را بازی میکنم و از بدلکار استفاده نمیکنم… وقتی تماشاگران فیلمهای مرا میبینند میدانند که من برای بازی کردن صحنههایی که میبینند ریسک کردهام و جانم را به خطر انداختهام… از آن به بعد هیچ شرکت بیمهای فیلمهای مرا بیمه نکرد. من در لیست سیاه تمام شرکتهای بیمه قرار گرفتم! اما در عوض چیزهای زیادی به دست آوردهام. فقط یک جکی چان وجود دارد و آن منم!» (ص ۱۲۹)
* پنج: سازمانهای امنیتی روس / پاتریک پنو / مترجم: سعید عطارها / ناشر: نشر نو، آسیم / ۱۵۵۰۰ تومان
هیچکس نمیداند آقای ایکس کیست؛ شخصی که از ۱۰سال پیش اسرارش را در رادیو «فرانساینتر» فاش میکند. او مأموریتی خطرناک دارد برای افشای بیرحمانهترین عملیاتهای مخفی معاصر. کتاب «سازمانهای امنیتی روس» بر اساس اطلاعات آقای ایکس تدوین شده و پژوهش جامع درباره وقایع و فجایع خونبار حدود یک قرن است؛ از آغاز دوره فرمانروایی استالین در روسیه تا بخشی از دوران حکومت پوتین. پاتریک پنو، از رماننویسان و روزنامهنگاران با سابقه فرانسه و از تحلیلگران سیاسی رادیویی «فرانس اینتر»، به همراه آقای ایکس در این کتاب به سوالاتی راجع به «استالین و یهودیان»، «قاتل واقعی تروتسکی»، «انقلاب مخملی» و… پاسخ میدهد.
* «چه حادثهای در آن شب اکتبر سال ۲۰۰۲ روی داد؟ در آن شبی که نیروهای ویژه به تئاتری در مسکو یورش بردند که کماندوهای چچنی هفتصد نفر را در آن به گروگان گرفته بودند؟چه نوع گاز مرگباری در آنجا مورد استفاده قرار گرفت؟ چرا مقامات روسیه هنوز ماهیت این گاز سمّی را برای پزشکانی که میکوشیدند جان گروگانهای مسموم را نجات دهند، روشن نساختهاند؟ چرا نیروهای ویژه همه گروگانگیران را کشتند؟… آیا بهتر نمیبود که گروگانگیران را دستگیر کنند تا بفهمند چگونه این کماندوهای تا دندان مسلح توانسته بودند خود را به قلب پایتخت برسانند؟ و سرانجام چگونه میتوان تصمیم چنین وحشتناکی را که در کرملین اتخاذ شده بود، توجیه کرد؟» (ص ۲۷۶)
* «گند کار نزدیکی پوتین با محافل مافیایی، به شیوهای عجیب، در سال ۱۹۹۹ درمیآید؛ زمانیکه بعد از سوءقصدهای منتسب به چچنها، به عنوان نخستوزیر بوریس یلتسین اعلام میکند که «تروریستها را حتی تا مستراح خانهشان هم تعقیب و نابود خواهد کرد.» لحن مبتذل و خشن او به مذاق روسها خوش میآید و بر محبوبیتش میافزاید. با وجود این، استفاده از جملاتی اینچنین بعضیها را به تعجب وامیدارد… و این برداشت را القا میکند که او یقیناً با رؤسای باندهای تبهکار، حشر و نشر داشته است.» (ص۲۸۴)
* شش: سوسن تسلیمی / (در گفتوگویی بلند با محمد عبدی) / ناشر: بیدگل / ۵۸ هزار تومان
پیش از این مستندهایی درباره زندگی سوسن تسلیمی، یکی از چهرههای درخشان بازیگری در تئاتر و سینمای دهه پنجاه و اوایل دهه شصت، پخش شده بود اما جالب است بدانید کتاب «سوسن تسلیمی» (در گفتوگویی بلند با محمد عبدی) که زمستان امسال منتشر شد، در کمتر از ۱۰ روز به چاپ دوم رسید. این استقبال نشان میدهد حافظه جمعی هنوز نقشهای این چهره سالهای پیشین را در سینمای ایران به یاد دارد؛ بازی در آثاری نظیر «چریکه تارا»، «مرگ یزدگرد»، «باشو، غریبه کوچک»، «شاید وقتی دیگر» و…. تسلیمی سالهاست در سوئد زندگی میکند و در سال ۲۰۰۲ جایزه شخصیت ممتاز فرهنگی و هنری این کشور را نیز دریافت کرده.
* «هیچ شغلی نداشتم. درآمدی نداشتم. با داریوش فرهنگ که همسرم بود زندگی میکردیم و یک بچه هم داشتیم… کلا فقیرانه زندگی میکردیم. داریوش هم صبح تا شب در تلاش بود که کارهایش را پیش ببرد، میخواست فیلمی بسازد و فیلمنامهای را این طرف و آن طرف میبرد. من هم که بیکار شده بودم. بیضایی هم مرتب فیلمنامه مینوشت اما اجازه ساخت پیدا نمیکرد… خیلی سالهای سختی بود. حتی یادم هست که در خرج روزانهمان مانده بودیم. خیلی سخت بود. نه کار تئاتر بود، نه فیلم، نه پول…» (ص ۱۱۹)
* «در بیست و نه سالگی کار تئاتری من در ایران تمام شد. وقتی کار تئاتر را شروع کردم، همیشه آرزو داشتم… روی صحنه پیر بشوم. این پیش نیامد. من حالا دارم روی صحنه تئاترهای سوئد پیر میشوم… به من اجازه بازی در هیچ جایی را ندادند؛ نه تئاتر شهر و نه سالنهای دیگر. حتی وقتی امین تارخ میخواست «آنتیگونه» را در تالار رودکی کار کند، از من خواست که بازی کنم و من قبول کردم. اما بعد از یک مدتی آمد و گفت با بازی شما موافقت نکردند و گفتهاند که نمایشی با نام ایشان روی صحنه نخواهد رفت؛ میتواند کار اداری کند اما بازی نه!» (ص ۱۲۰)
* هفت: مهمانخانه بیوههای جوان / آزاده معاونی / مترجمان: معصومه فخار موحد، احمد قدیمی / ناشر: کتابستان معرفت / ۵۰ هزار تومان
«مهمانخانه بیوههای جوان» فرایند زندگی ۱۳زن جوان و پیر، تحصیلکرده و بیسواد را در پیوستن به داعش روایت میکند. هیچکدام از کتابهایی که تلاش میکنند ظهور وحشتناک داعش را به تصویر بکشند، به جایگاه زنان در این سازمان اشارهای نکردهاند؛ این در حالی است که زنان برای تأسیس خلافت ابوبکر البغدادی ضروری بودند. این روایت فقط به داستانهای عربی یا خاورمیانهای نمیپردازد بلکه در اروپا هم اتفاق میافتند و از شیوههایی میگوید که زنان به نظامیان داعش جذب، ترغیب و ملحق شدند.
* «ابوسهیل به پدر دعا گفت اگر دختر شما با من ازدواج کند، زندگیاش را متحول میکنم. دعا مثل عوص و دیگر دختران طبقه متوسط رقه، زیبا نبود و تحصیلات دانشگاهی هم نداشت. او خود را دختر مزرعهداری میدانست و پسری روستایی یا کارگر را برای ازدواج با خود مناسب میدید. دستانش از پاک کردن سبزی تاول زده بود. زندگی سختی داشت و لباسهایش کهنه و بیرنگورو بودند. او فقط میخواست با کسی ازدواج کند که از او مراقبت و حمایت کند. دعا با اندکی تردید به پیشنهاد ابوسهیل جواب مثبت داد.» (ص ۱۶۸)
* «آیا هیچیک از زنان داعشی اردوگاه به دست مردان داعش شکنجه شدهاند یا نه؟… آنها راجع به دستگاهی به نام دستگاه «درنده» صحبت میکردند. درنده دستگاهی با تیغههای تیز فلزی بود که نیروهای گشت اخلاقی داعش برای تنبیه زنانی که لباسهای نامناسب پوشیده بودند از آن استفاده میکردند. آنها میگفتند این دستگاه را محکم روی بدن زنها میکوبیدند و تیغههای تیز آن دستگاه بدنشان را بهشدت زخمی میکرد، طوریکه انگار یک کوسه آنها را دریده است. آن زنها راجع به مجازات دیگری که من تا به حال نشنیده بودم، صحبت میکردند. مجازاتی مثل کشیدن سرهای بریده روی بدن زنان، انداختن مردم در روغن داغ، زندانی کردن سنان از شب تا صبح در قفسی وسط قبرستان…» (ص ۲۹۴)
* هشت: هیچ دوستی به جز کوهستان / بهروز بوچانی / ناشر: چشمه / ۴۸ هزار تومان
بهروز بوچانی در سال۲۰۱۳ با قایق از اندونزی به سمت استرالیا مهاجرت کرد اما توسط گارد ساحلی به جزیره مانوس برده شد؛ جزیرهای که نوعی زندان برای پناهجویان غیرقانونی بود. «هیچ دوستی به جز کوهستان» داستان سفر نویسنده، دستگیری، مصائب جزیره و البته امتناع دولت استرالیا از صدور مجوز برای ورودش به خاک استرالیا است. مطالعه اتفاقات تلخی که بر نویسنده گذشته، دقیقا همان وضعیتی است که بسیاری از پناهجویان جهان به آن گرفتار هستند؛ هرچند، بوچانی توانست با روایت آنچه در این زندان بر او گذشته، بالاخره آزادی خود را بازیابد.
* «احدی دم برنمیآورد. بچه کوچک چندماهه هم غریزهاش به کار افتاده بود و جیک نمیزد. کوچکترین جیغ یا صدایی ممکن بود همه چیز را خراب کند. سه ماه آوارگی و گرسنگی در جاکارتا و کِنداری و همه آن ترسها عاقبت ختم شده بود به سکوت آن ساحل… گرسنگیهای جزیره کنداری لحظهای از خاطرم پاک نمیشد… چهل روزِ تمام درحالی که بهشدت گرسنه بودم در زیرزمین هتل کوچکی در کِنداری گرفتار شده بودم». (ص ۱۲)
* «همگی روی سقف ایستاده بودیم و اتفاقی که دو روز انتظارش را میکشیدیم بالاخره رخ داد. قایق واژگون شد؛ در کمتر از چند ثانیه واژگون شد. ما با همه رؤیاها، ترسها و شجاعتهایمان غرق شدیم… اقیانوس ما را حریصانه بلعید. قایق مثل سنگ سنگینی مرا بر پیکر اقیانوس کوبید. به همراه لاشه قایق و همه سوراخهایش در دل تاریکی اقیانوس فرو رفتیم.» (ص ۳۴)
* «پیوند شبهای طولانی گرسنگی یا بهتر بگویم پیوند معدههای گرسنه با پیچیدگیهای رفتار آشپزها در دادن وعدههای غذایی و شیر و آبمیوه آزاردهنده شده بود و حتی زیرکترین زندانیها از درکش عاجز بودند… غذا خوردن یک نیاز بود و زندانی مجبور بود برای برآورده کردنش به تکاپو بیفتد؛ درست همینجا به اسارت گرفته میشد. شبیه شکاری که هر چه روی تار عنکبوت دست و پا بزند، گرفتار میشود.» (ص ۱۴۹)
* ۹: زیر تیغ ستاره جبار / (داستان یک زندگی در پراگ) / هدا مارگولیوس کووالی / مترجم: علیرضا کیوانینژاد / ناشر: بیدگل / ۴۸ هزار تومان
ماجرای هدا کووالی، نویسنده و مترجم نامدارِ اهلِ جمهوری چک، روایت زندگی اوست که در سایه جنگ جهانی دوم و بعد حکومتی توتالیتر گذشت. پس به نظر میآید باید پر باشد از مرگ و سیاهی، با این همه روایت میل به زندگی است. خودش میگوید طرف زندگی ایستاده؛ همان سادهترین ایدئولوژی که به خاطرش از اردوگاه نازی گریخت. او نشانمان میدهد که چطور جنگ چهره آدمها را عوض میکند؛ اینکه چطور در پی شادمانی پایان جنگ، ناامیدی برمیگردد و بعد امید، همراه با شوری برای تغییر، با وعدههای ایدئولوژیای دلفریب، رخ نشان میدهد.
* «تبعید گروهیِ یهودیان از پراگ، دو سال بعد از وقوع جنگ شروع شد، در پاییز ۱۹۴۱٫٫٫ دستور رسیده بود که خودتان را به سالن آمفیتئاتر معرفی کنید و به قدر چند روز غذا بیاورید و چمدانی حاوی وسایل ضروری… داخل سالن آمفیتئاتر به دارالمجانین قرون وسطایی شبیه بود… چند نفر را که حال و روز بدی داشتند، روی تخت روان آوردند که در دم جان باختند… مردی چاق و ریزنقش با سری طاس روی چمدانش نشسته بود ویولنش را مینواخت؛ انگار بلبشوی اطراف برایش هیچ اهمیتی نداشت. کنسرتوِ بتهوون را در دو ماژور مینواخت…» (ص ۱۶)
* «وقتی پاول دستگیر شد، من تبدیل شدم به دوست نزدیک همسرش، رُزماری؛ خانمی انگلیسی که دو تا بچه همسن و سال پسر من داشت. من و او با هم متحد شدیم و در سالهای بعد به هم کمک کردیم. اغلب آخرین اسکناس ده کرونیمان یا قدری از غذای بچهها را با هم تقسیم میکردیم. رزماری چند سال قبل مرد، ولی من هنوز هم چهرهاش را به یاد میآورم وقتی سعی میکرد با تمرکز، یک تخممرغ آبپز را به سه قسمت مساوی تقسیم کند؛ یک تکه برای هر بچه. تنها نقطه روشن زندگی آن زمان این بود که همین چیزها به روابط خارقالعاده انسانی شکل میداد، دوستیهایی که بهندرت در میان مردمان آزاد و بیدغدغه شکل میگیرد.» (ص ۱۵۸)
* ۱۰: هنر عشق ورزیدن / اریک فروم / مترجم: شهناز کمیلیزاده / ناشر: سنگ / ۲۷ هزار تومان
«هنر عشق ورزیدن»یک دهه بعد از جنگ جهانی دوم منتشر شد و از آن زمان تاکنون بسیار خوانده شده است. فروم در این کتاب تلاش کرده است عشق را از مفهومی بسیار دور از دسترس و مبهم، به مفهومی قابل توصیف و قابل آموزش، درست مثل یک هنر تبدیل کند. او عشق را «یگانه پاسخ کافی و عاقلانه به مسئله هستی انسان» میداند و بعد از تشریح وجوه نظری آن، روشها و نکات بسیار مهمی برای تمرین عشق ورزیدن ارائه میدهد. این کتاب با ترجمه تازه بار دیگر امسال منتشر شد و به دلیل اهمیت آن، در فهرست انتخابهای ما قرار گرفته است.
* «آیا عشق ورزیدن، هنر محسوب میشود؟ اگر پاسخ مثبت است، پس دستیابی به آن به آگاهی و تلاش نیاز دارد. یا اینکه عشق، احساس دلپذیر و خوشایندی است که تجربه آن بستگی به اقبال فرد دارد و اگر بخت با او یار باشد، به آن دست مییابد؟ مباحث این کتاب کوچک بر اساس نخستین پرسش است، ولی امروزه بیشتر مردم قطعا مورد دوم را میپذیرند… بیشتر مردم در مقوله عشق بیش از اینکه به عشق ورزیدن بیندیشند یا ظرفیت مهرورزی داشته باشند، به دنبال این هستند که مورد عشق و علاقه دیگران واقع شوند.» (ص ۱۶)
* «اینجا باید به عقیده نادرست دیگری نیز اشاره کنم. این اشتباه که عشق الزاماً باید عاری از کشمکش و برخورد باشد. درست همانگونه که مردم بنا به عادت معتقدند در هر شرایطی باید از درد و رنج و غم اجتناب کنند، تصور میکنند در عشق، جر و بحث و کشمکش جایی ندارد… اختلاف واقعی میان دو نفر که عامل پردهپوشی یا فرافکنی نیستند، در عمیقترین سطح واقعیت درونیای که به آن تعلق دارند تجربه میشوند و مخرب نیستند. این برخوردها منجر به شفافسازی و تخلیه هیجانی میشوند و هر دو نفر درگیر در آن با آگاهی و قدرت بیشتری به رابطه خود ادامه میدهند.» (ص ۱۲۰)