مصائب رفتن به دندانپزشکی در اوج کرونا
روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی | اقبال اینجاست که شما وسط کرونا، بیماری دیگری بگیرید بهخصوص دنداندرد چون نه تنها باید به مرکز درمانی بروید و احتمال ابتلا چند برابر میشود بلکه یک نفر قرار است دستش را بکند توی حلقتان فرو! دقیقا شبیه سرو کردن یک بشقاب «کرونا»ست به صرف شام! من البته خودفریبیهایی از قبیل اینکه طرف دستش را الکل زد، ماسک گذاشت یا توی گونی رفت، اعتقادی ندارم چون این ویروس به قدری راحت در شما نفوذ میکند که تا چشمتان را ببندید میبینید توی درمانگاه هستید برای گرفتن تست کرونا.
البته نمیخواهم دلتان هری بریزد پایین؛ هرچند چندان هم مهم نیست بریزد یا نریزد. الان دل اکثر مردم مثل قضای حاجت اطفال تازهپا شده و بیاختیار میریزد. خلاصه که ما گانپوش شدیم، ماسکپوش، دستکشپوش و هر چیزی که میشود رفت توش. بعد هم رفتم نشستم زیر دست دندانپزشکی که فوقالعاده ماهر بود. بهخصوص در این ترفند که گفت: «دهنت رو باز کن!» و همانطور که داشت پیچ و مهرههای آن تو را چک میکرد، گفت: «واقعا خجالتآور نیست؟»
من با دهان باز نمیتوانستم بپرسم چرا؟ یا مگر چه چیزی شده؟ فقط گفتم: «هآآآ؟» که دندانپزشک گفت: «اصلا مسواک به این دندون خورده؟ تو میدونی چیزی به اسم خمیردندون اختراع شده؟!» من روزی دو بار مسواک میزنم و این حرف بدجور بهم برخورد اما چون دست طرف توی دهانم بود چارهای نداشتم جز اینکه بگویم: «آآآ… اووو!» منتها دیدم که ادامه میدهد: «خوب خودت رو به موشمردگی زدی! سیگار هم که میکشی، ها؟»
چیزی نگفتم و فقط کلهاش را رصد کردم که انگار کم مانده بود بزند توی دماغم. ادامه داد: «از قیافهت هم البته معلومه لب پرتگاه موادمخدر هستی!» دیگر نمیتوانستم طاقت بیاورم و گفتم: «آآآآآآ!» که گفت: «باز کن، باز کن دهنتو! حالا واسه من سخنران شده!» و ادامه داد: «ببین، من نمیدونم تو این دهنت چی کار کردن، ولی من واسهت درستش میکنم. به یه شرط.» چشمانم را با غیظ بسته بودم که دیدم بلند میگوید: «خوابی؟ نمیشنوی مگه چی میگم؟»
ناچار گفتم: «آ!» و شنیدم ادامه میدهد: «به شرط اینکه همین امروز بری سر کوچهتون یه مسواک بخری، دوباره این دهن رو گنداب نکنی!» صحبتهایش انقدر ناراحتم نمیکرد که جواب ندادن خودم. با دو دست دهانم را گرفته بود و من هیچ چارهای جز «آ» و «ای» کردن نداشتم. گاهی هم که سرم را تکان میدادم میگفت: «لق نزن دو دقیقه ببینم!»
در نهایت هم وقتی آمپول بیحسی را برای تزریق برداشت دیگر چشمم را بسته بودم چون نحوه دستهایش را تجسم میکردم که سوزن را کف دستش گرفته و فرود میآورد طاق لثهام. در طول کار روی دهانم هم هر چه دلش خواست به من، زندگی، اقتصاد، اجتماع، ورزش و همه حیطههای جهان گفت. در واقع همزمان با کار روی دهانم، مته را روی روانم هم گرداند.
بیشتر بخش انتقادها البته متوجه زنش بود که من فهمیدم هر چه میخواسته به او بگوید و نتوانسته، بالای سر من تخلیه کرده. آخر کار هم گفت: «اون لیوان آب رو بگردون توی دهنت. تمومه!» و همزمان که نیمخیز میشدم درآمد: «خدا ریشهش رو از روی زمین بکنه!» که نفهمیدم مقصودش مفاسد اقتصادی و اجتماعی است یا زنش!