ماجراهایی که در جنگلهای سیاهکل اتفاق افتاد
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | در دهه چهل حامیان مبارزه مسلحانه با حکومت پهلوی روبهرشد بودند. داریم از دههای مقارن دهه شصت میلادی حرف میزنیم و دوران انقلاب کوبا و جنگ ویتنام. سرخوردگان از حزب توده به این فکر افتاده بودند که میتوان برپایه دیدگاههای مارکسیستی جنگ چریکی و مسلحانه علیه حکومت پهلوی به راه انداخت.
جوانانی پرشور که فاقد شناخت عمیق از جامعه خود بودند. سابقه میتینگهای کارگری دهه بیست توسط حزب توده آنها را به اشتباه به این نتیجه رسانده بود که میتوانند تودههای مردم رابا خود همراه کنند. آن هم در جامعهای به شدت مذهبی که بهخصوص در روستاها گرایشات دینی مردم بسیار شدیدتر و عمیقتر است.
درباره مائوئیستها و ماجرای نیکخواه و برادران کشکولی و لاشایی و پارسانژاد قبلا حرف زدیم. این بار ماجرای سیاهکل را پی میگیریم. علی اکبر صفایی فراهانی که برای آموزش نظامی به فلسطین رفته بود و با عنوان ابوعباس به فرماندهی یک نیروی صد نفره فلسطینی هم رسیده بود در سال ۴۸ به ایران میآید و آنجا با ایده حمید اشرف به سمت تشکیل یک گروه چریکی کوچک مارکسیستی در جنگلهای مازندران حرکت میکند.
او یک دسته ۹نفره را ایجاد میکند وآنهارا با اسلحه و مهماتی که از فلسطین به کشور وارد کرده بود مسلح میکند. یک گروه ۱۵نفره هم در مناطق شهری و روستایی مازندران و گیلان وظیفه حمایت ازآنهارا برعهده میگیرند.این دو شاخه کوهستان و شهر گروه جنگل را تشکیل میدهند. شاخه کوهستان از مهرماه ۱۳۴۹ در جنگلهای چالوس مستقر میشوند و به تدریج به سمت غرب حرکت میکنند.
آنها تمام وقت در جنگلهای کوهستانی به سر میبرند و از سوی شاخه شهری به شکل نامحسوس حمایت میشوند. همزمان بین گروه حمید اشرف وگروه احمدزاده مذاکراتی طولانی و بیفایده شکل میگیرد تا آنها هم به این حرکت ملحق شوند. در این میان دستگیری یکی از نیروهای شاخه شهری (درجه داری به نام حسینپور) موجب انتقال اطلاعاتی به ساواک میشود.
یکی دیگر از نیروهای شهری جوانی به نام هوشنگ نیری که مسئول تامین انبارهای آذوقه برای گروه کوهستان بوده لو میرود. یکی از اعضای گروه کوهستان یعنی هادی بندهخدا لنگرودی به انبار آذوقه سر میزند اما توسط نیروهای محلی زخمی و بازداشت میشود. از قرار نصرالله طالشپور قهرمان قدیمی کشتی گیله مردی و همکارش به نام غفار قدیمی با استفاده از داس و چنگک بندهخدا را زخمی و دستگیر میکنند و تحویل ژاندارمها میدهند.
در ۱۹ بهمن صفایی فراهانی و گروه ۶ نفرهاش برای آزادی بندهخدا لنگرودی به پاسگاه سیاهکل حمله میکنند و دو نفر از سربازان را هم میکشند و چندین نفر را هم زخمی میکنند و پاسگاه را تصرف میکنند اما خب بندهخدا رابه مرکز منتقل کرده بودند و آنجا نبود.چریکها با سوار شدن بر ماشین پاسگاه به سمت دیلمان فرار میکنند. خبر این اتفاق شاه را به جنون میرساند و یک هنگ کامل ارتش از منجیل به سمت لاهیجان حرکت میکند و برادرش عبدالرضا پهلوی و تیمسار اویسی را نیز راهی منطقه میکند.
تمام راههای مواصلاتی احتمالی بسته و منطقه محاصره میشود. در این میان برف سنگینی هم بارید تا کار برای چریکها سختتر شود. دو نفر از چریکها در زدو خوردها کشته میشوند و صفایی فراهانی و گروه چهارنفرهاش به روستایی به نام چهلستون پناه میبرند. اما کدخدای ده با کمک اهالی این چهار نفر را محاصره میکنند.
از قرار چریکها برای فرار از محاصره رغبتی به استفاده از اسلحه نشان ندادند. در نهایت این ۴ نفر دستگیر وتحویل ساواک میشوند. در مجموع ۱۷ نفر از دو گروه شهری و کوهستان بازداشت میشوند و سیزده نفر ازآنها تیرباران میشوند و چهار نفر هم پس از شکنجههای فراوان حبس ابد میگیرند. از کل گروه ۵ نفر جان سالم به در میبرند که همگی متعلق به شاخه شهری بودند.
چند ماه بعد آنها برای انتقام از بانیان حادثه سیاهکل تیمسار فرسیو دادستان ارتش را ترور کردند. این عملیات را از ۱۴ فروردین کلید زدند. در شامگاه ۱۴فروردین ماه پنج تن از چریکها به کلانتری قلهک یورش بردند و سرپاسبان را کشتند و مسلسل وی را دزدیدند. بامداد روز ۱۸ فروردین ماه ۱۳۵۰ چهار تن از چریکها (رحمت پیرونذیری، اسکندر صادقینژاد، صفاری آشتیانی، منوچهر بهایی پور) با مسلسل و کوکتل مولوتف در جلوی خانه فرسیو در خیابان دولت در محله قلهک به خودروی فرسیو یورش بردند و او را به مسلسل بستند.
چهارده گلوله به بدن فرسیو شلیک شد. این گلولهها از مسلسل ربوده شده از پاسبان کلانتری قلهک بود. بانیان این ترور اکثرا تا خرداد ۱۳۵۰ در درگیریهای مختلف با ساواک در محلههای وحیدیه و نیروی هوایی کشته شدند. سیاهکل نشان داد که حرکت چپ چگونه در دوران پهلوی فاقد حمایت مردمی بهخصوص در میان تودههای روستایی و محروم بوده و ایده مبارزه مسلحانه چقدر خام و بیفایده بوده است.