لحظات مفرح دیدن سارق از دوربین مداربسته پارکینگ
روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلیپور | آقا اینکه میگن شادی در جامعه ما کمه، اصلا و ابدا در مورد افراد ساختمان ما صدق نمیکنه. ساکنین ساختمان ما چند روز یکبار در پارکینگ دورهم جمع میشوند و به اتفاق، تصاویر دوربین مداربسته رو مشاهده میکنند و کلی تفریح میکنند… البته این بدین معنی نیست که عقلهامونو از دست دادیم یا اینکه خیلی بیکاریم یا خدای نکرده تلویزیون برنامههای خوب و مفرحی ندارد. نه اصلا… این بدین معنی است که بهطور متوسط، ماهی یکی دو بار اتفاقی میافتد که نیاز به دیدن تصاویر میشود.
ظاهرا موقعیت خانه ما، یکجورایی سارقپسنده… با وجود اینکه مدیر ساختمان با نصب چراغهایی که شب تا صبح، جلوی خانه را همچون کله ظهر روشن میکند و در هر زاویهای هم یک دوربین مداربسته کار گذاشته، ولی باز هم این محدوده جلوی خانه ما، به تنهایی آمار سرقت در سطح کشور را ارتقای معناداری بخشیده و دلیل علمی آن بر ما و نیروهای زحمتکش و خدوم ۱۱۰ پوشیده مانده.
دیروز که وارد پارکینگ شدم و کل اهالی ساختمان را در حالت چمباتمه جلوی مونیتور دوربینها دیدم، فهمیدم که بساط شور و شعف جوره و الان کلی فیلمهای باحال میبینیم. یکی از همسایگان که ظاهرا از قبل منتظر چنین روزی بوده، یک سینی چای در لیوانهای یکبار مصرف در بین بینندگان میچرخاند که در این هوا خدای نکرده به کسی بد نگذرد… بعد از سلام و علیک و اظهار خوشحالی از اینکه دوستان را بار دیگر دورهم میبینم و نوشیدن چای، که بسیار هم چسبید، از یکی از عزیزان، خلاصه ماجرا را پرسیدم:
- «ماشین همسایه بغلی رو دیشب دزد برده…»/ «ای بابا… کدوم همسایه؟»/ «همین اینوری… پراید مشکیه.»/ «آها… آها…»
کلهام رو از بین کلههای فرورفته در مانیتور رد کردم و تصویرهای ضبط شده را با بقیه عزیزان رصد کردم. یکی از همسایهها که از همه ما بیشتر به این دم و دستگاه تسلط دارد، به مانند آپاراتچیهای دوران سینمای صامت، اون جلو میشینه و بر روی تصاویر توضیحات کامل را میده که بر اثر تکرار اینگونه ماجراها، بسیار هم مسلط شده و فن بیان قویای هم پیدا کرده:
- «خب. دقت بفرمایین… الان ماشین ایشون هنوز هست. ساعت هم ۴ صبح را نشون میده… بذل توجه کنید که در این تصویر که ساعتش ۴:۴۵ هست، ماشین دیگه نیست… یعنی چی؟»همه یک صدا گفتند: «یعنی دزد برده…»/ «آفرین… یعنی چه ساعتی؟»
دوباره همه متفقالقول گفتیم: «یعنی بین ۴ و ۴:۴۵٫٫٫»/ «آفرین… حالا دقیقتر میشیم.» قبل از اینکه دقیقتر بشویم و ساعت این سرقت را بهدرستی، کف دست پلیس بگذاریم، یک سینی دیگر چای هم سرو شد که جای تشکر ویژه داشت.
- «حالا ۴ و ربعه… هنوز هست. ۴ و بیست… هنوز هست. ۴ و سی… هنوز هست. ۴ و۴۰٫٫٫ اوه نیییییست… برمیگردیم عقب.»
خلاصه با تسلطی که بر این دستگاه داشت قبل از اینکه سینی سوم، بین همه چرخیده شود متوجه شدیم که ساعت چهار و ۳۲ دقیقه، یک سارق با خونسردی و بهراحتی وارد ماشین شده و در مدت زمان ۵۲ ثانیه، همچون شعبدهبازی ماهر، ماشین را محو کرده.
از صحنه سرقت، یک کپی سیدی تهیه و تحویل همسایه بختبرگشته شد و ایشون هم با هزاران امید و آرزو، راهی کلانتری شدند.
امروز که دوباره وارد پارکینگ شدم و همان جمعیت مشتاق را دیدم، بسیار تعجب کردم. یاد نداشتم که در این چند سال، دو شب پشتسر هم بهمون خوش گذشته باشه. امروز خبری از چای نبود و ظاهرا میزبانها هم غافلگیر شده بودند و فقط یک پارچ آب، دست به دست میشد که باز هم غنیمت بود. دوباره کلهام را بین کلهها چپاندم و خلاصه ماجرا را پرسیدم:
- «دیشب چی رو دزدیدن؟»/ «دیشب ندزدیدن… یه ماشین دزدی رو اومدن اینجا ول کردن رفتن…»آقا برنامه امروز بسیار جالب بود. چنین اکرانی تا به امروز نداشتیم. همیشه یه چیزیمونو میبردن یهجای دیگه… حالا یه چیزی رو از یهجای دیگه آوردن اینجا. تنوع دلنشینی بود…
آقا این اولینباری بود که جملات آپاراتچی با خوشحالی بود:- «دقت بفرمایین… ساعت، پنج و ربعه… هیچ خبری نیست. پنج و بیست هم هیچ خبری نیست. ولی… پنج و بیست و چهار دقیقه، این آقاهه میاد و ماشین رو اینجا ول میکنه و میره… بهبه… مبارکا باشه… به سلامتی…»
مراسم تبریک به غریبهای که ماشینش پیدا شده بود با تقدیم سیدی لحظه رویت سارق محترم به پایان رسید.