کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۱۱۸۱۲
تاریخ خبر:

قتل سه خواهر و یک برادر به دست عروس!

روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلی‌پور| آقا… هیچ دقت کردین هر وقت یه گشتی در اخبار حوادث بزنین، حداقل یک مورد « قتل همسر » وجود داره؟ یا حداقل یک مورد مفقودی هست که پلیس به شریک زندگی مظنونه؟… خود من امروز یکی از قاتل‌ها و مقتولین آینده‌رو از نزدیک زیارت کردم.در یکی از این فروشگاه‌های بزرگ که از قند و نمک تا مبلمان و سینمای خانگی عرضه می‌کنند، مشغول خرید مایحتاجِ ماهانه بودم. یکی از این چرخ‌های خرید‌رو برداشته و همینجور که روی دسته‌اش خم شده بودم‌، کاملا بی‌هدف، بین قفسه‌ها می‌گشتم. سِحر و جادوی این سبک فروشگاه‌ها، کارِ خودش‌رو می‌کرد و هر آنچه ‌ سال به سال هم نیاز پیدا نمی‌کردم را از قفسه‌ها بر می‌داشتم و پرت می‌کردم توی چرخ خرید.

مسیرم به قسمتِ زعفران و نبات افتاد. در مسیری که باید عبور می‌کردم، زوجِ تقریبا جوانی، جلوی من بودند… به خاطر باریک بودنِ مسیر، ناچار به حرکت در پشتِ چرخ خرید آنها شدم.از حجمِ خریدشان می‌شد حدس زد که قصدشان، افتتاح شعبه دیگری از این فروشگاه می‌باشد، وگرنه انتخابِ این اقلام، توضیح و توجیح دیگری نداشت… خانمه، تمام تمرکز و حواسش به قفسه‌های زعفران بود و آقاهه هم مثل من خم شده بود روی دسته چرخِ خرید و تمام تمرکز و حواسش توی گوشیش بود.

خانمه، خیلی وقتش‌رو تلف نمی‌کرد. از هر جنس، یک نمونه پرت می‌کرد داخلِ چرخ و آقاهه هم در دنیای مجازی خودش بود و در دنیای حقیقی، فقط چرخِ خرید‌رو با یک سرعتِ ثابت و آرامی، حرکت می‌داد. در یکی از این دِرو کردنِ قفسه‌ها، خانمه، بین دو جنس مشابه دچار تردید شد. بدون اینکه به آقاهه نگاه کنه گفت: « اینو بگیرم یا اینو؟…»…آقاهه هم بدون اینکه در وضعیت فیزیکی بدنش، کوچک‌ترین تغییری بده، خیلی آروم گفت: « هر کدوم‌رو که می‌خوای…»…

خب، ظاهرا خانمه به این جمله آلرژی حاد داشت. چون بدون توجه به من و کلیه انسان‌های موجود در شعاع یک کیلومتری، با صدایی بسیار رسا، آقاهه‌رو مجدد، مورد خطاب قرار داد:- « یه دقیقه اون گوشی لامصب‌رو بذار کنار…اینو ببین… دارم برای قوم و طایفه تو می‌گیرم ها…»
آقاهه هم که مثل من‌ از ترس ‌ یه متر از جاش پریده بود، گوشی رو داخلِ یکی از جیب‌ها فرو کرد:

- « جانم؟… جانم؟…» / « اووووه.. انگار از یه کره دیگه همین الان فرود اومده اینجا… میگم برای اون خواهرات، از اینا بگیرم یا از اینا…»
منظورِ خانمه از «اینا»، زعفران‌هایی بود که در دو نوع بسته‌بندی مختلف، جلوی چشمِ آقاهه گرفته بود… یه نگاهی به آقاهه انداختم… چقدر همسرش درست گفته بود. واقعا انگار اون لحظه، از یک کُره دیگر، وارد اون فروشگاه شده بود و دو بسته‌بندی مختلفِ زعفران را جلوی چشمانش گرفته ‌ و گفته بودند: « انتخاب کن.»

برای اینکه از فریادهای بعدی همسر محترمش جلوگیری کنه، مثلا به هردو بسته دقت کرد:- « اِ… این خوبه» / « چرا؟» / « خب… به نظر من این خوبه» / « خب، چرا؟» / « خب…اون خوبه» / « خب…اون چرا؟» / « بابا فرقی نمی‌کنه… همه‌ش زعفرونه… بسته‌بندی‌هاش فرق می‌کنه. ول کن… چهار روز می‌خوایم بریم پیش‌شون… کل محصولات ایران‌رو داری می‌خری…زعفرون، نبات، رشته، نون سنگک، پفک نمکی، سبزی خوردن… به خدا تو فرودگاه گیر میدن بهمون »

آقاهه، اشتباه بسیار بزرگی مرتکب شد با این طرزِ حرف زدنش…من، بقیه مشتری‌ها، صندوق‌دارها و متصدیانِ فروش، همگی کاملا متوجه شدیم که آقاهه، سه تا خواهر دارد که در خارج از کشور با اون « شوهراشون» مشغول به زندگی هستند. این زوجِ نیمه موفق هم طی دو سه روزِ آینده تشریف می‌برند خدمت‌شون تا « بعد از عمری، یه بادی به کله‌هاشون بخوره ». البته یکطرفه نباید به قاضی رفت، ولی طبق گفته این خانم، هر کاری برای «اون» خواهرها بکنی، باز هم کمه و هیچ کس موفق نمیشه «دهن‌های اینا‌رو ببنده » و بالاخره یک چیزی پیدا می‌کنند که پشت سرت حرف بزنند. خدا همه اسیرانِ خاک‌رو بیامرزه… طبق نظریه پزشکی این خانم، پدر بزرگوارِ آقاهه از دست «همین سه تا»، دق کرده…

تا این زوج بیرون نرفتند، کلیه فعالیت‌های اقتصادی فروشگاه به حالت تعلیق درآمد و همگی، خواسته و ناخواسته، با تمام جزئیات اخلاقی و رفتاری خواهرها و تنها برادری که به این خانم «انداخته بودند» و باعث «حیف شدن» ایشون شده بود، آشنا شدیم…
خواستم بگم اگر در خبرها آمد که سه خواهر و یک برادر، در خارج از کشور به دست عروس کشته شدند، من قاتل را دیده‌ام.

کدخبر: ۴۱۱۸۱۲
تاریخ خبر:
ارسال نظر