کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۰۸۴۵۴
تاریخ خبر:

دنده عقب| داستان توریست بخت برگشته و راننده تاکسی

روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلی‌پور| رفقا… من نمی‌دونم خداوند چه علاقه خاصی داره که من رو همیشه تو موقعیت‌های عجیب و غریب بذاره. مثلا دیروز… اصلا همین که تو تاکسی نشستم و دیدم کسی جواب سلامم رو نداد و مسافر عقبی در حال عربی حرف زدنه و راننده هم از تو آینه داره نگاش می‌کنه و سر تکون میده، فهمیدم که همه‌چیز غیرعادیه. مسافر عرب با شور و حرارت، مشغول حرف زدن بود و راننده هم که ظاهرا به زبان عربی، کاملا تسلط داشت، مدام می‌گفت: «نعم… نعم… دقیقا… دقیقا…»

حرف‌های مسافر عرب‌زبان که تمام شد، راننده عزیز یه سکوتی کرد و با یه تک‌سرفه، خواست اظهار فضلی بکنه. از تو آینه بهش گفت: «شما… میدان رسالت؟»یا عربیِ من خیلی قویه که جمله راننده رو مثل زبان مادری فهمیدم یا راننده، فارسی گفت و فقط صداش رو کلفت کرد و فعل جمله‌اش رو هم حذف کرد. مسافر عرب‌زبان، دوباره شروع به حرف زدن کرد و کلمه «رسالت» که از دهنش پرید، راننده رو هوا زد: «بله… یعنی نعم… الان… رسالت.»

ظاهرا اعتقادش بر این بود که اگر کلمات رو غلیظ و جملات رو بدون انتها ادا کنه، مشکل حله.از اونجایی که از ارتباط با این عرب به وجد اومده بود و حضور من هم کوچکترین مسئله‌ای براش نبود، تصمیم گرفت که مجلس رو دست بگیره و این ارتباط رو صمیمی‌تر کنه تا خاطره خوشی براش بسازه. صداشو انداخت ته حلقش و با فارسی سلیس پرسید: «اخوی… شما… کدوم کشور؟»

طرف، جمله‌ای با حالت سوالی گفت که معنای آوايی‌اش این بود: «چی میگی؟…»- «اخوی… شما… عربستان؟… کویت؟… دوبی؟»/ «عراق… عراق…»/ «به‌به… عراق… آفرین… هوا، گرم، عراق؟»مسافر بدون توجه به سوال راننده در مورد آب و هوا، جملاتی گفت و راننده هم «آفرین»‌گویان از توی آینه، عکس‌العمل نشان می‌داد. جملات مسافر عراقی که تموم شد، یه «احسنت» بلند گفت و صحه‌ای بر جملاتی گذاشت که مسلما یک کلمه‌اش رو هم نفهمیده بود.

چند لحظه‌ای در سکوت گذشت و توریست بخت‌برگشته یه نفسی از دستِ این «زبان‌نفهم» کشید.راننده محترم که سکوت اذیتش می‌کرد، شروع به سوالی کرد که تا «رسالت» که سهله، اگر دور می‌زدیم و به سمت عراق به حرکت ادامه می‌دادیم، تا خود بغداد هم به جواب نمی‌رسید:- «اخوی… یه سوال… مسئله…»/ «نعم… نعم…»/ «شما… عراق… سنجد، چی میگین؟» من ناباورانه برگشتم سمت راننده:

- «آقا ببخشید… واقعا پرسیدی «سنجد» به عربی چی میشه؟»/ «آره… چیه مگه؟»/ «چرااا؟…»/ «چی چرا؟»/ «چرا می‌خواین بدونین سنجد به عربی چی میشه؟»/ «ایرادی داره؟»/ «والا من با زبان فارسی، به یک فارسی زبان دیگه هم نمی‌تونم «سنجد» رو درست توضیح بدم که چیه… شما هم که ظاهرا عربی‌تون خیلی خوب نیست… حالا چرا اصلا سنجد؟ اصلا چجوری موفق می‌شین؟»

راننده یه تکون نرمی به خودش روی صندلی داد و کمری راست کرد و آینه وسط رو تنظیم کرد که مثلا الان حالیت می‌کنم چجوری:
- «اخوی… سنجد… سنجد… عید نوروز… هفت‌سین… این قدیه… می‌خورن…»همینجور که با یک بند انگشتش، سایز سنجد رو نشون می‌داد، لحظه به لحظه، کار رو سخت‌تر می‌کرد و فکر می‌کنم برای مهمان عراقی‌مون یه‌خرده سوءتفاهم داشت شکل می‌گرفت. بی‌نوا اظهار عجز می‌کرد از فهمیدن منظور ایشون و راننده هم قفل زده بود رو کلمه «سنجد» و از توی آینه، بند انگشتش رو نشون می‌داد:

- «سنجد بابا… سنجد… در عراق… سنجد… این قده… اینجوری می‌خورن… لا سنجد؟ نعم سنجد؟…» توریست عراقی، از هر جایی خاطره خوبی داشته باشه، از راننده تاکسی مسیر سید‌خندان- رسالت، خاطره تلخی در ذهن خواهد داشت. مطمئنم. راننده‌ای که پشت سر هم گفت «سنجد» و بند انگشت نشون داد و گاز زد…

خلاصه… این مسئله سنجد، حل نشد که نشد. رسیدیم رسالت:- «اخوی… رسالت… بعدش کجا؟»/ «رسالت؟»/ «نعم… اینجا رسالت. شما کجا؟»طرف که فهمیده بود این راننده قصد کندن شاخش رو نداره، با صدای بلند «شکرا… شکرا» کرد و ترجیح داد که از ماشین فرار کنه.
بعد از پیاده شدن توریست مفلوک، راننده بزرگوار که به شدت تحت تاثیر ارتباط موفقش با نماینده کشور دوست و برادر، عراق بود، نیم‌نگاهی به من انداخت و برای تکمیل دلبری، فرمود:

«نمی‌دونم چه قسمتیه که هفته‌ای یکی دو بار مسافر خارجی به تور من می‌خوره…» فکر می‌کنم هر سازمانی که مسئولیتش خام کردن مردم جهان و کشوندنشون به ایرانه، همین راننده تاکسی رو بگیره و بشونه خونه و ماهانه بهش یه مستمری بده، چند قدمی در وارد کردن ارز به کشور جلو بیفتیم.

کدخبر: ۵۰۸۴۵۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر