درسهای مدرسه| حسنک و بوسهل هر دو مردهاند!

روزنامه هفت صبح، حمید رستمی | یک: دیر وقت بود. از آن عصرهای اخرایی رنگ آخر تابستانی که طبیعت هم یواش یواش میخواهد بار و بندیل فصل گرما را جمع کرده و داخل صندوقی بگذارد و لباسهای پاییزی به تنش کند. در روزگاری که کتابهای درسی تنها کانال ارتباطی با جهان پیرامون محسوب میشدند دیدن عکس پسته و انار هم میتوانست سر ذوقت بیاورد و از مشاهده تصاویر خیابان، ماشین و نان سنگک حسابی سورپرایز بشوی و انگشت حیرت به دندان تعقل بگزی و سوالات بسیاری در مورد فضای زیست سایر آدمهای جهان، شرایط و امکاناتشان در ذهنت جوانه زند و این کتابهای نحیف نقشی فراتر از انتظار به خود بگیرند.
هم تلویزیون بشوند برایت، هم مجله و کتاب داستان و با کلمه به کلمه و جمله به جمله هر تصویر ریز و بیکیفیت و نقاشی بیظرافتی دنیایی از تخیل را برایت به ارمغان آورد تا شب هنگام لای لحاف و تشک هی غلت بخوری و از به هم آمیختن دیدهها و شنیدههای هفت سالهات با آن تصاویر، به نتایج خارقالعاده و شگفتانگیز بسیاری دست یابی و به قول شاعر دلت بخواهد که در همان هفت سالگی بخوابی و سحرگاهان ۷۰ ساله برخیزی!
دو: سال اول دبستان را که رد میکنی یواش یواش به کمک درس فارسی، معانی تعدادی از اجسام و اشیای دور و بر و برخی فعلها را یاد میگیری و دستکم میتوانی با ناهید دختر آقای فتحی که از اطراف کرمانشاه آمدهاند و همکار نظامی پدر بوده و حالا همسایه و همخانه شدهایم ارتباط برقرار کنی و زبان مشترکی در بازیهای کودکانه بیابیم -که بعدها شبیه آن را در «باشو غریبه کوچک» شاهد بودیم- و روزی هم که آقای فتحی با همسرش محترم خانم کار واجبی داشت تو را میفرستد بهدنبالش و تو دقایقی بعد برمیگردی و به سختی و با لهجه بسیار غلیظ ترکی خبر میدهی:
«رفتم، گفتم، گفت، میآیم!» و خنده تمام نشدنی آقای فتحی از چهار کلمه حرف زدن و چهار فعل به کاربردنت که تا سالهای بعد، به عنوان سوژه تفریح و مزاح جمع استفاده کردن باعث میشد درس فارسی را با دقت و علاقه بیشتری دنبال کنی و گزک دست کسی ندهی!
سه: کتاب فارسی از کلاس دوم دبستان به بعد تبدیل میشود به وصف حال و نوعی بازتابنده شرایط روزمره زندگی از حسنک کجایی و مرغ و خروسهای زبان بسته که گرسنه و تشنه رها شدهاند تا چوپان دروغگو که همواره جمله «گرگ آمد …گرگ آمد! ورد زبانش بود و روباه و زاغی که بالاتر از سیاهی رنگی نداشت یا روباه و خروسی که به چشمهایی که بیموقع بسته میشدند
و به دهانهایی که بیموقع باز میشدند لعنت میفرستادند یا آن روباه دیگر که میخواست خبر دوستی کل حیوانات را به خروس بدهد و اغوایش کند و دندان شیری هما و ریزعلی خواجوی که در سرمای کشنده کوهستان، تمام لباسهایش را کنده و از آن مشعلی درست کرد تا قطاری را از حادثه بزرگ بازدارد و یک قهرمان تمام عیار شود برای نسل ما و این روزها به مدد دستاوردهای جدید علمی خواستهاند زیاد سرما اذیتش نکند
و یک زیرپوش از لباسهایش را برایش باقی گذاشتهاند تا کودکان مملکت با دیدن تن عریانش به مفسده نیفتند، همه و همه درس زندگی بودند که هنوز هم چون سکانسهای طلایی یک فیلم نوستالژیک جذاب و دل انگیز از نوع «سینما پارادیزو» و یا «آمارکورد» از جلوی چشمانت رژه میروند. از پتروس پسرک هلندی فداکار که تا صبح انگشت بر روی شکاف سد گذاشت
و اجبارت کرد تا همه جا چشمانت دنبال سدی، لولهای چیزی باشد برای اثبات فداکاری و آن همکلاسیت که اسمش پتروس بود و فرصتی برای خودنمایی و کلاس گذاشتن یافته بود. هرچند اطمینان داریم که چند سال بعد حسابی خجالت میکشید از این اسم پرطمطراق، از بوقلمونی به نام مگاپود یا برادران رایت که با ویلبرشان ندارتر بودیم و از کوکب خانوم و سفره پر برکتش!
چهار: اما تمام این نثرها یک طرف، هر کدام از آن شعرهای خاطرهانگیز طرف دیگر. اشعاری که بیشترشان در خاطره جمعی خیل کثیری از محصلان آن روزگار مانده و هر کدام را شروع کنید بقیه میتوانند برای ادامهاش همراهی کنند از کتاب خوب، من یار مهربانم تا قدرت خدا هرچه که بیند دیده، روباه و زاغ، میازار موری که دانه کش است
و از ناتوانی که نباید بر سرش دست زور کوفت چرا که روزی چو موری به پایش خواهیم افتاد و یا به دست خود درختی مینشانم، به پایش جوی آبی میکشانم و یا برو کار می کن مگو چیست؟ کار که سرمایه جاودانیست کار و داستان پند آموز یکی روبهی دید بی دست و پای، فروماند در لطف و صنع خدای و شعر لطیف باز باران با ترانه با گهرهای فراوان و یا حتی حکایت دو برادر که یکی خدمت سلطان کردی
و آن دگر به زور بازو نان خوردی و نام شاعرهایی که در آخر شعر با لحن و صدای دیگری با فشار بیشتر ادا میشد و از عباس یمینی شریف، مصطفی رحماندوست و بقیه میگفت! جملگی در بار آمدن تغزلی نسل سوخته نقشی بسیار عمده داشتند و مهمترین عامل تعلیم و تربیت آن گروه سنی به شمار میرفتند.
پنج: به گمانم در کتاب فارسی کلاس پنجم دبستان بود که بخشی از یک نمایشنامه مذهبی- تاریخی آمده بود که موضوعش حول و حوش زندگی حجربن عدی یکی از یاران امام اول شیعیان بود و چگونگی مبارزاتش! شاید این درس به یادماندنیترین درس فارسی دوران دبستان-به زعم من- به شمار میرفت که چند صفحهای عشق و حال خالص بود.
تا آن روز کسی از بچهها با واژه نمایشنامه آشنایی درست و حسابی نداشت و تفاوت عمده متن با سایر داستانها این بود که فقط اسم شخصیتها نوشته شده و بعد با یک خط تیره جمله یا جملاتی منسوب به او ثبت شده و دوباره اسم شخصیت بعدی و همان خط تیره و جملهای که بعدها فهمیدیم دیالوگ نامیده میشود در ادامه آورده شده بود. فقط لابهلای این دیالوگها گاهی توضیحاتی از قبیل «بلند میشود» یا «مینشیند» و جملاتی مشابه آن به کار رفته بود.
شاید این اولین جرقههای عشق به نمایش بود که میخواست در درون آدمی شکل بگیرد. در خانوادههای پرجمعیت آن روزها و در شبنشینیهای پاییزی، در هر خانوادهای دستکم دو سه پسر همسنوسال یافت میشد که بتوان از آنها برای نقشهای نمایش استفاده کرد. اتاقی خالی شناسایی کرده و هر کدام کتاب فارسی در دست و بعضا هم ردا و عمامههایی که با لباسهای بزرگترها درست میشد به استقبال نمایش میرفتیم و تقسیم نقشها و دیالوگهایی که به نوبت ادا میشد و ماکتی کوچک و تقریبا مسخره از یک نمایش خانگی را پیش چشم مخاطب ترسیم میکرد.
شاید آن صحنهها دهها بار اجرا شد و اجرا شد و گاه کسانی که نقش کوتاهتری داشتند شاکی شدند و نقش بزرگتری خواستند که با تغییر نقش میشد ساکتشان کرد و نقش اول هم که بالطبع به خودمان میرسید و دیالوگی به این مضمون:«حجر کجاست؟ به خدا قسم اگر نصف یارانم ایمان یاران حجر را داشتند همین الان حجر را دست بسته تحویل میدادم!»
شش: درس فارسی همیشه شیرین بود حتی در دوران دبیرستان و سختترین جایش هم که تاریخ بیهقی بود و داستان حسنک وزیر و بوسهل زوزنی که نماد کامل آدمهای این دوره و زمانه محسوب میشد که فقط منتظر بودند یکی از پا بیفتد و چنانش بزنند و لاف کنند که فلان را من زدم و من کوفتم. این جملات آنقدر نغز و پر از حلاوت بود که گذر هزار سال هم نمیتواند غباری به رویش فشاند و داستان مادرش عبرت آموز که بگوید «فلان شاه این جهان بدو داد و دیگری آن جهان!»
و این عشق به متون مطنطن خود پارامتری اساسی میشود برای گلچین کردن آدمهای پیرامون و اگر کسی عمق این جملات را بفهمد میتوانید بدون هیچ دلواپسی با او طرح دوستی ریخته و سالهای سال از کلام شکریناش کام دل شیرین کنی و نور این کلمات میتواند در تمام مراحل زندگی چراغ راهت باشد!
هفت: تک تک دروس و معلمهای دوران تحصیل منابع لایزال خاطرهاند که اگر بخواهی بنویسی هرکدام مثنوی هفتاد من کاغذ میشود. از دوست داشتن بیدلیل دروس ریاضی گرفته تا تنفر ذاتی از شیمی و زیست شناسی که باعث میشود از همان کودکی دور و بر پزشکی و مشتقاتش را خط بکشی و بروی دنبال ریاضی و مهندسی
و بهرغم میل مفرط به علوم انسانی و هنر سر از رشتههای فنی در بیاوری و به زور بخواهی خود را مهندس برق جا بزنی و عمرت را با الکترومغناطیس و ماشینهای الکتریکی تلف کنی در حالی که دوره کارشناسی ارشد ارتباطات و گرایش روزنامه نگاری بعد از سی سال مرارت به تو اثبات کرد که میشود سر کلاس بنشینی و لذت ببری و شب امتحان استرس نداشته باشی و نمره بالای ۱۷ بگیری!