شاعر دلخسته شهر ما
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | دفتر روزنامه زن در شمال شهر تهران بود. در منطقه اعیاننشین. مستاجر مرحوم اسدالله عسگر اولادی بودیم. در کوچهای که سرش رستوران لوکس طلایی وجود داشت. ولیعصر نرسیده به تقاطع پسیان. قبلا برایتان از فضای این خانه زیبا و دلباز اعیانی نوشتهام و اتمسفری که بر روزنامه زن حاکم بود و کار کردن با فائزه هاشمی به عنوان مدیر مسئول که تجربه جالبی بود.
در روزنامه زن یک مهمان عزیز داشتیم. احمدرضا احمدی که خانهاش در انتهای خیابان جردن بود و بعضی روزها قدم زنان تا روزنامه ما پیادهروی میکرد و یکی دو ساعتی مهمان میز سرویس فرهنگی میشد و برایمان خاطرهها و لطیفههای دست اول تعریف میکرد. گاه شعری برایمان زمزمه میکرد و گاه خاطرهای اندوهناک که به سرعت از آنها عبور میکرد.
مرد بذله گوی تیزهوشی که یکی از همان چهار یار دبستانی مشهور تهران قدیم بود. در کنار مسعود کیمیایی و منفردزاده و فرامرز قریبیان. همان شاعر نازک اندیشی که مشهور است حمایت فروغ فرخزاد را در ابتدای دوران شعر گفتنش پشت سر خودداشته است. میآمد و ما را از ذکاوت و خاطره و لطیفه لبریز میکرد و خودش هم با ما میخندید و تفریح میکرد. سرحال بود و قبراق. ۵۵ یا ۵۶ ساله بود.
حجم خاطراتش مارا راغب کرد که در تجربهای مشابه تاریخ شفاهی حرفها و خاطراتش از دوران طلایی ادبی ایران در دهه ۳۰ و ۴۰ را ثبت و ضبط کنیم. قبول کرد و مشتاق اما در نهایت با مشاوره همسر گرامیشان منصرف شدند. شاید حق داشت. انتشار خاطراتش میتوانست تنشهای غیرقابل تحملی برای وجود نازنینش ایجاد کند.
یکی از بذلهگوییهایش درباره روابطش با همسر عزیزش بود. میگفت بعضیها خیلی آوانگارد و مترقی هستند. فکر میکنند زن و مرد از حقوق کاملا مساوی برخوردارند و خب در ازدواج با شکست روبهرو میشوند. اما من این اشتباه را نکردم چرا که فهمیده بودم مرد حقوقی ندارد و همه حقوقها به زن تعلق دارد و خب نتیجهاش یک ازدواج طولانی و شادمان شده است.احمدی این روزها ۷۹ ساله است. شاعر دلخسته و عزیز ما. امیدوارم تا سالهای سال زندگی کند. در کنار همسر و دختر عزیزش .
/ درباره احمدرضا احمدی