کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۹۰۷۴۴
تاریخ خبر:

داستان وحشتناک یک زورگیری در روز روشن

روزنامه هفت صبح، نگین باقری | تصور کنید یک پسر ۱۹، ۲۰ ساله با صورت خونین و چشم‌هایی که از حدقه بیرون زده در خیابان می‌بینید که با اضطراب دارد راه می‌رود. دستش را روی پیشانی می‌کشد تا قطره‌های خون نریزد داخل چشمش. شما باشید کمکش نمی‌کنید؟ گفتم بیاید سوار ماشین شود تا به یک بیمارستان برسانمش. لپ‌تاپ دوستم روی صندلی جلو بود برای همین در عقب را برایش باز کردم.

هنوز هم خون دلمه بسته‌اش روی صندلی مانده است. تا دم بیمارستان رسیدیم ولی پول نداشت که پیاده شود. گفتم: «تو برو، من از عابربانک پول می‌گیرم می‌آورم.» قبول نکرد. گفت: «دو کوچه بالاتر دم خانه‌مان پیاده‌ام کن تا از خونریزی غش نکردم.» حواسم بود که داخل کوچه خلوت نروم. شیشه ماشین را پایین دادم که اگر یک درصد ریگی به کفشش هست، با داد زدن بتوانم دیگران را خبردار کنم.

گفت: «نگهدار.» نگاه کردم. «اینجا که همه‌اش دیوار است.» برق چاقویش را نشانم داد (همینطور که دارم می‌نویسم باورم نمی‌شود این اتفاق برای خودم افتاده). می‌گفت که باید پیاده شوم؛ آن هم بدون سر و صدا. یک پراید یشمی از دور داشت می‌آمد. داد ‌زدم ولی کاری که دزد می‌خواست را هم به کندی انجام ‌دادم. اول لپ‌تاپ را برداشتم. انتظارش را نداشتم که اجازه دهد لپ‌تاپ را بردارم. ماشین از روبه‌رو داشت نزدیک می‌شد.

صدا زدم: «کمک کمک.» ماشین ایستاد نگاه کرد. گفتم: «چاقو داره.» پراید یشمی صبر نکرد و رفت. همینطور چاقو را هی نشانم می‌داد و می‌‎گفت: «داد نزن. پیاده شو.» واقعا دلم نمی‌خواست در این فلاکت که دارم دنبال خانه می‌گردم، ماشینم را هم از دست بدهم. سوئیچ را برداشتم و حین این کار با چاقو ضربه می‌زد روی دستم. مرگ یک قدمی‌ام داشت قدم می‌زد. دست آخر آمدم پایین. عربده می‌زدم و کمک می‌خواستم.

انگار حنجره‌ام تا انتهای ظرفیتش داشت باز می‌شد. صدایی از خودم می‌شنیدم که تا امروز نمی‌دانستم اصلا این صدا را هم دارم. مردم آرام آرام جمع شدند و بدو بدو آمدند کمک. مردک ماشین را بدون سوئیچ بلد نبود روشن کند. گوشی داغانم را برداشت ولی وقتی مردم افتادند دنبالش، همان را هم انداخت روی زمین. یک نفر با قفل فرمان بهش زد و قفل نصف شد.

دیگری یک سنگ بزرگ زد و صاف خورد به سرش. از پنجره یکی از خانه‌ها یک چیز دیگری پرت کردند. دست آخر گفت: «بابا به ناموسم قسم گوشیش رو انداختم روی زمین.» تا یک نفر می‌خواست نزدیک شود، با چاقو محکم به گردن خودش می‌زد و خون می‌پاشید کف خیابان (من توی فیلم هم این صحنه را ببینم می‌زنم جلو). دست آخر هم فرار کرد.

من چه کار می‌کردم؟ فقط مادرم را صدا می‌زدم. مثل گرگ زوزه می‌کشیدم و مادرم را می‌خواستم. هیچ وقت این روی خودم را ندیده بودم. صورتم از گریه خیس خیس شده بود. یک زخم باریک روی دستم انداخته بود و پاهایم از ترس صاف نمی‌شد. یک قلپ آب خوردم و سوار ماشینم شدم. پیچیدم خیابان بغل و دیدم دوباره دارد همان نمایش را برای خودروهای دیگر هم بازی می‌کند. تا یک ساعت تعقیبش کردم. سه بار به پلیس زنگ زدم ولی نیروی پلیس از راه نرسید. احتمالا هم قرار است حالاحالاها از خیابان بترسم و به سایه‌ام هم اعتماد نکنم. چه برسد آدم نیازمند دیگری که ممکن است کارش با کمک من راه بیفتد.

کدخبر: ۳۹۰۷۴۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر