داستان متن سنگ قبر چرچیل، بوکوفسکی و دیگران
روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی | وقتی نویسنده باشی و ادبیات خوانده باشی، فک و فامیل زیاد به تو مراجعه میکنند. مثلا فرزندانشان را میآورند روبهروی تو و میگویند: «ببین، تهش میخوای بشی مثل این؟!» یا برای اینکه بچه کنکوریشان را قانع کنی، رشته ادبیات نخواند، از تو استفاده میکنند. گاهی هم وسط جمع ناگهان میگویند: «کار اینها خوبه. میشینن مینویسن بابتش دستمزد میگیرن!» که منظورشان از نویسندگی خنجر زدن گاو و چال کردن موش است.
در واقع ادبیات را شبیه آب دهانی میبینند که مهم نیست چند بار قرار است دور چاه دستشویی بچرخد؛ مهم این است که بالاخره میرود پایین. این آخریها هم کاربری دیگری پیدا کردهام از جمله اینکه تماس میگیرند و متنی برای سنگنوشته عزیزان ازدسترفتهشان میخواهند. برای یکی دو نفر از دوستان که به گردنم حق دارند، متنهایی نوشتم اما از مابقی عذرخواهی کردم و گفتم رجوع کنند به شعرهای معروف. یکی از آنها تماس گرفت و گفت: «گلچین روزگار عجب خوشسلیقه است / میچیند آن گلی که به عالم نمونه است».
گذشته از شعر آبکی شاعری که نمیدانم اسمش کیست، بهش گفتم: «ببین عزیزم، تو واقعا فکر میکنی اینهمه گل توی روزگار چیده شده؟» با تعجب پرسید: «چطور مگه؟» گفتم: «آخه رو سنگ قبر نصف مردم ایران همین جمله نوشته شده!» در واقع مقصودم این بود اگر همه این عزیزان که درگذشتهاند، نمونههای عالم بودند که جای غم نداشتیم. بدبختی اینجاست اکثر آدمها مثل من معمولی هستند؛ به دنیا میآیند، کارهایی میکنند، اکثر کارهایی را که باید بکنند نمیکنند، بعد هم طلبکارانه میمیرند.
یا از عالم طلبکار هستند و میگویند: «حق من این نبود» یا بدهکار هستند و میگویند: «خدا بخشندهتر از اونه که ما رو عذاب کنه». دقیقا مثل چرچیل. متن سنگ قبرش از میزان جنایتی که کرده حکایت دارد: «من برای ملاقات با خالقم آمادهام اما اینکه خالقم برای عذاب دردناک ملاقات با من آماده باشد، چیز دیگریست». در واقع از آن دست جملههایی است که طرف هر نوع کثافتکاری بخواهد در طول عمرش میکند و نزدیک مرگ که میرسد میزند به خط رندبازی و گفتن جملههای اندیشمندانه دوزاری.
ضمن اینکه جمله اولش به قدری احمقانه است که فقط میشود به آن خندید: تو واقعا برای ملاقات با خالقت آمادهای؟ Realy؟! چون دستکم متنهای سنگ قبر دیگران، تا این حد توهمآلود نیست. مثلا روی سنگ قبر رابرت فراست نوشته: «خواستههایم در جدال با دنیا بود» که البته به نظر کمی دستکاری لازم دارد؛ باید مینوشت خواستههایم خود دنیا بود نه اینکه با آنها در جدال بود! و دنیا آیا همیشه با خود در جدال نبوده است؟
جان کیتس اما تعبیر بهتری از زندگی دارد. روی سنگ قبرش حک کردهاند: «اینجا کسی آرمیده که نامش روی آب نوشته شده بود.» با این حال به نظر میرسد جمله بوکوفسکی از تمام اینها جلوتر باشد؛ نوشته «Don't Try». همسرش بعدها گفت مقصود بوکوفسکی این بوده به جای اینکه دائم از تلاش حرف بزنی، بهتر است تلاش کنی. منتها به نظر معنای دیگری دارد. زندگی پوچانگارانهاش را که نگاه میکنی میفهمی از چه چیز حرف میزند و دست به انتهای کدام ناکجاآبادی زده است.
در واقع جمله بوکوفسکی عمیقتر از برداشت سطحی همسرش است. بین تمام اینها اما متن سنگ قبر آن ماری شیمل برایم همچنان زیباتر است. روی مزار این مولویشناس مشهور آلمانی به خط نستعلیق نوشتهاند: «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا:مردم خوابند، وقتی میمیرند بیدار میشوند.»