حس خوب؛ مثل تهمانده پیتزای دیشب در یخچال
روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری| در معمولیترین و کسلکنندهترین روزهای زندگی، هنوز چیزهایی برای شوق و جان گرفتن امید وجود دارد. فکر کردم لیستی از جزئیاتی که میتوانند تا حدی مسرتبخش باشند را بنویسم. (اگر دارید به نابودی جهان و یک آخرالزمان زودهنگام فکر میکنید، احتمالا این لیست کمکی به بهتر شدن روحیهتان نخواهد کرد. پس مزاحمتان نمیشوم. عملیات خوبی داشته باشید.)
لذتی مثل حضور باقی مانده کیک توی یخچال، فردای جشن تولد. یک صبحِ بادی با هوای تمیز. بیدار شدن از خواب بدون آلارم. لذت کشف یک فیلم یا سریال مطلوب. ملاقات با آدمی شبیه خود، با نقاط اشتراک بسیار. لذت حس کردن بوی بارانی غیر منتظره در خانه، کنار زدن پرده و دیدن زمین خیس. خواندن آخرین صفحه کتابی باارزش، بستنش و لحظاتی خیره شدن به جلد کتاب و هجوم حس دلتنگی.
لذت شنیدن موسیقیای جادویی و مطابق سلیقه. یاد گرفتن کاری جدید. برای اولین بار خوب و درست انجام دادن کاری که همیشه در آن میلنگیدی. لذت قدم زدن در کوچهای درختی و آرام، در عصری خنک. خوردن غذایی همیشگی که این بار لذیذتر و بینقصتر از هر وقت دیگری پخته شده. لذت خندیدن با صدای بلند و درد گرفتن عضلات صورت.
بودن در جمعی پر مهر و خوشقلب. خواندن پیامی از آشنایی قدیمی. لذت بعد از ورزشی طولانی. دریافت هدیهای بیمناسبت. صدای زنگ در و رسیدن پیک غذا. شنا کردن در رودخانهای آرام، هنگام غروب. لذت افتادن روی مبل و تماشای کمال و تمیزی منزل، بعد از خانهتکانی. شنیدن خنده فرزند. به پایان رساندن عملی سخت و نامطلوب که مدتها به فردا و شنبه و ماه بعد موکولش کرده بودی.
لذت شنیدن تعریف و تحسین دیگران از چیزی که جداً برایش زحمت کشیده بودی. دیدن پیشخدمت رستوران با سینی غذا در دست که به سمت میز تو میآید. ادب و خوشروییِ فروشنده مغازه. رجزخوانی پیرمردهای پارکنشین برای هم در تختهنرد. لذت فهمیدن این که شبقبل همزمان در خواب چند نفر حضور داشتی. لذت دیدن آدمهایی که هنوز حواسشان به جزئیات زندگی هست و هنوز میتوانند با این خرده ریزها، روزشان را باکیفیت کنند.