تکنگاری| همه میدانیم آخر جاده چه خبر است

روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری | هزاران سال است که انسانها شاهد مرگ همنوعانشان هستند و آنها را میبینند که یکدفعه دست از حرکت و نفس کشیدن برمیدارند و برای همیشه از زندگی حذف میشوند. هزاران سال است که آدمها با مفهوم مرگ آشنا هستند و احتمالاً به دلیل وحشت از این نیستیِ یکباره، خود را با اسطوره امیدبخش جهانی دیگر آرام کردهاند.
یافتههای باستانشناسی نشان میدهند که انسان از دوره نئاندرتالها اجساد خود را دفن میکرده. قبرهایی از این دوره پیدا شده که در آن بقایای جسد به شکل جنین قرار گرفته؛ انگار بچهای باشد که دوباره به زهدان مادر بازگشته و در انتظار تولدی دوباره است. گاهی بدن مرده را با انواع گیاهان شفابخش میپوشاندند تا او در جهانی دیگر، گرفتار درد و رنجهای سابق نباشد.
عجیب است که بعد از اینهمه سال و قرن و این تعداد مرگهای پیدرپی و بیپایان، هنوز به این حقیقت ثابت شده عادت نکردهایم. شاید معتقد باشیم مرگ برای غریبهها حق است، اما برای نزدیکانمان درست بهاندازه اولین مرگِ تاریخ، تلخ است و عذابآور. نمیتوانیم باور کنیم زندگی آنقدر بیرحم باشد که بخواهد اویی که دوستش داریم و محتاج وجود و حضورش هستیم را برای همیشه ازمان بگیرد.
باورش سخت است اویی که هر سال و هر ماه و هر هفته و هر روز بود، یکدفعه از فردا نباشد. نه فقط فردا، که هیچ روز دیگری نباشد.
گاهی فکر میکنم زندگی برخلاف زمین صاف است. آدمها بر روی جادهای متحرک ایستادهاند و ناخواسته جلو میروند. ته این جاده به پرتگاه میرسد؛ به درهای سیاه که انتها ندارد.
عدهای در مسیر میدوند و عدهای دست زیر سر گذاشته و با دهان نیمهباز چرت میزنند. اهمیتی ندارد. غلتکها در حال چرخیدنند. بعضی زودتر به پرتگاه میرسند و بعضی دیرتر. همه میدانیم آخرجاده چهخبر است. همه خبر سقوط را شنیدهایم؛ اما این آگاهی چیزی از حزن و هراس پرتگاه کم نمیکند. ته جاده نیستی است و کمی عقبتر، آوار دلتنگی.