تکنگاری/ گوشت چرخکرده و جوراب سوراخ
روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری | یکی از سرگرمیهای توی صف صندوقی فروشگاهها، دیدزدن چرخ خرید مردم و حدس و گمان درباره زندگی آنهاست. نزدیک تعطیلات، چرخها پر است از بستههای جوجهکباب مزهدار و چیپس و لیوان یکبارمصرف. میدانی که آنها به زودی سوار ماشین خواهند شد و به جاده خواهند زد و هرجا که رطوبت هوا زیاد شد و گرمای هوا تنشان را نمناک کرد، یعنی به مقصد رسیدهاند. میروند توی ویلا، کولر گازی را روشن میکنند، دمپاییهای لاانگشتی را بر پا میکنند و شروع میکنند به سیخکشیدن جوجهها و تاس ریختن.
چرخِ پر از پوشک و دستمال مرطوب و سرلاک، کات به زن و مردِ کلافهای که بچه هفت هشتماهه گریانی را در آغوش گرفتهاند و دوتایی تلاش میکنند ولومِ صدایش را پایین بیاورند و هرلحظه تکهای از وسایل بچه از تنش کنده میشود و روی زمین میافتد؛ یک لنگه جوراب، کلاه، پستونک. در لحظه آخر مادر، خودِ بچه را مثل توپ دولایه بین زمین و آسمان میگیرد و در این سقوطِ نصفه و نیمه گریه بچه برای چندلحظهای قطع میشود(لبخندِ حضار) و بعد از چهارثانیه، جیغی تازه.(افسردگی حضار)
چرخی مملو از رب گوجهفرنگی و دستمالتوالت، کات به مرد قدکوتاهِ نسبتاً شکمگنده تنهای مشکوکی با شلوار پارچهای خاکستری که احتمالاً دارد انبار احتکارش را پر میکند و به طبقه خالی قفسه عدس و لوبیا چیتیاش میاندیشد و آه میکشد.چرخی شامل چهاربسته لوبیاسبز و سهبسته گوشت قیمهشده و یک گونی برنج پنجکیلویی، کات به زن و مرد میانسالی که احتمالاً فردا شب چندمهمان را بهصرف لوبیاپلو به خانه دعوت کردهاند.
زن با دستکش نخی سفید، خریدها را براساس حروف الفبا توی کیسه میگذارد و به مرد که ایستاده درحال چرت ظهرگاهی و خرناسکشیدن است، سقلمه میزند.سبدی با یک بسته ششتایی تخممرغ، یک ماست و یک بسته کوچک نان لواش، کات به پسر جوان غمزدهای که سرش توی موبایل است و احتمالاً هیچ برنامهای برای شب جمعهاش ندارد و فقط میتواند دو راه جلوی خودش بگذارد: سفت یا نیمرو؟
چرخی پر از کیک و بیسکویت و بستههای ماکارونی و گوشت چرخکرده و شیرکاکائو و جوراب، کات به خواهر برادر ۹-۱۰سالهای که با مشت توی کله هم میکوبند و مادرشان در سکوت محض به دوردستها نگاه میکند و خودش را با بادبزن چینی پاره باد میزند.چرخی حاوی کل محصولات فروشگاه درحال چپاندن خود وسط صفهای طولانی، کات به مرد سیوچندساله کچلِ خندانی که به باقی در صفماندگان میگوید: «اجازه میدین من این چندتا دونه جنس رو زودتر حساب کنم؟ چیزی نیست، فقط نصف فروشگاه رو خریدم.»آدمها و کیسههای خریدشان میروند. روزی چندقصه از این فروشگاه خارج میشود؟