تکنگاری| وقتی واحد پولمان را گم میکنم!
روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلیپور | آقا به نظر من اینکه گرانیهای اخیر به صغیر و کبیر رحم نکرده و به قول معروف سیستم زندگی همگان رو به هم ریخته و هر کسیرو میبینی زمینگیر کرده، یه بحثه، مشکلاتی که برای من به وجود آورده یه بحث دیگهاس… یعنی من علاوه بر معضلاتی که همه دارند، یه مشکل اساسی دیگه هم پیدا کردهام و اون هم اینه که کلا واحدِ پولرو گم کردم و از لحاظ شناختن ریال و تومن به روزگار دوم دبستان برگشتهام…
اینقدر همه چیز به هم ریخته و هر کی به هر کی شده، الان مشکل من این شده وقتی یکی میگه « یه تومن »، نمیفهمم میگه هزار تومن یا یک میلیون تومن یا یک میلیارد تومن… کاملا احساس ناتوانی ذهنی میکنم…چند روز پیش، در یک مغازهای بودم و یک چیزیرو قیمت کردم… فروشنده گفت: « یک و نیم…»… هر جور حساب میکردم با عقل جور درنمیاومد… یعنی اگر شبانه چهار تا صفر پول ملیرو حذف کرده بودند هم یک و نیم، صحیح نمینمود…
یک میلیون و پانصد هزار تومن هم یک عدد فضاییبرای جنس مورد نظر بود… بنابراین با یک سر تکان دادن و لبخندی مطمئن، به طرف نشان دادم که خودم بچه کفِ بازارم و قشنگ میفهمم « یک و نیم » یعنی چی و خود جنسِ مذکور، نظرم رو تامین نکرده و از مغازه زدم بیرون… اتفاقا اصلا هم نفهمیده بودم… یعنی با هیچ مقیاسی، « یک و نیم » درست در نمیاومد.اصلا هماهنگ شدن، یا به اصطلاح آداپته شدن با وضع موجود بسیار برایم سخت شده…
یا مثلا دو سه روز پیش، دو نفر از دوستان را در خیابان دیدم که با هم صحبت میکردند و همینجوری سلام و علیکی کردم و وارد بحثشون شدم… جملهای که در بدو ورود شنیدم این بود:- « نمیتونیم بخریمش… ششصد تا کم داریم…» و در این لحظه، من همچون ابلهی فرار کرده از دل تاریخ، با اعتماد به نفسی فراوان گفتم: - « ششصد هزار تومن؟… من فکر کنم اینقدر دارم تو کارتمها…»
خب، خوشبختانه دوستانم فکرشون مشغولتر از این حرفها بود که بفهمند من کاملا جدی گفتهام و جمله احمقانهام را به پای طنز گذاشتند… خندهای کردند و روی شانهام زدند:
- « ایول… ایول… اصلا تو که میای با خودت انرژی مثبت میاری با این حرف زدنات…» چند دقیقهای طول کشید تا فهمیدم مبلغ مورد نظر ششصد میلیون تومان است… بنابراین برای جلوگیری از هرگونه آبروریزی، همچنان بر همان داستانِ ششصد هزار تومن اصرار ورزیدم که مثلا خیلی آدم طنازی هستم و قصد هجو شرایط موجود را دارم… تمام مشکلات اینچنینی یه طرف، اینکه دیگه حالا همه برای ما کاسب و دلال و تاجر شدن یه طرف…
امروز در جوار یکی از دوستان بودم… با موبایل صحبت میکرد و به طرف مقابل میگفت: - « ببین… من پونصد تا میخوام… فقط تا بعد از ظهر برسونی تورو خداها… لنگ نمونم… فردا نیاز دارم…» مجدد به عقلم رجوع کردم… با توجه به ظواهر امر، لنگ پانصد هزار تومن نبود که با کارت من مشکلش حل بشه… قاعدتا صحبت از پانصد میلیون تومن بود… بنابراین، پایی روی پا انداختم و بادی به غبغب و به مانند حجرهدارانِ بازار گفتم : « چیه؟… پونصد میلیون میخوای؟…»
همونجور که گوشی دستش بود، یه چپ چپی نگاه کرد و گفت: « تو هم شوتیها… پونصد دلار میخوام…»ریال و تومن کم بود، حالا واحدهای پولیِ بیگانه هم اضافه شده. آقا آخه من از کجا باید بفهمم وقتی یه عددی روی هوا میگین، منظورتون کدوم واحد پولیه؟… یعنی من علاوه بر همه چیزهایی که همه دارن از دست میدن، مشغول به فنا دادنِ آبرویم هم هستم…