کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۶۲۲۱۷
تاریخ خبر:

تک‌نگاری| وقتی لوله‌کش ‌قطعنامه را صادر کرد

روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلی‌پور | آقا یعنی خبر شروع جنگ جهانی سوم رو به‌هم می‌دادن، این‌جور نابود نمی‌شدم که صبح اول وقت، همسایه طبقه پایین زنگ زد و گفت سقف حمام و دستشویی چکه می‌کنه. اگر به‌خودم بود، همون لحظه مخفیانه اسباب‌کشی و مهاجرت می‌کردم تا گیرِ لوله‌کش و بَنا نیفتم. ولی خب، نشد دیگه… لوله‌کش که اومد، یه نگاه به کف و سقف انداخت و قطعنامه رو صادر کرد:
- «لوله ترکیده… کف حموم باید جمع شه. لوله عوض شه، کف حموم دوباره پهن شه…»

همین یه جمله، یعنی یه هفته بدبختی و فلاکت و کَندن و خاک و گرفتاری. دوست داشتم همونجا، سرم رو بگذارم رو شونه‌های لوله‌کش و از ته دل ضجه بزنم و گریه کنم و از خداوند طلب مرگ کنم… ولی خب، اینم نشد… جمله «هر‌جور صلاح می‌دونی» رو هنوز کامل نگفته بودم که نمی‌دونم از کجا یه «پتک» درآورد و نصف حمام رو ویران کرد… من که هنوز موفق نشده بودم با این غم کنار بیام، به این صحنه نگاه می‌کردم و همچنان حال گریه و شونه‌ها رو داشتم…

زنگ زدم «سوپر مارکت» سر کوچه که یه‌سری جنس بیاره، بلکه خدا بخواد و مسموم باشه و به لقا‌الله بپیوندم. پیک مغازه پسرک جوانی بود. کیسه اجناس رو که گذاشت پشت در، کله‌اش رو کرد تو خونه:- «به سلامتی، دکور سرویس و دستشویی رو عوض می‌کنین؟»/ «اِوا… آره… از کجا فهمیدی؟ دیدم پولم زیادی کرده و بیشتر از حد استاندارد داره به‌هم خوش می‌گذره، گفتم یه‌حالی از خودم بگیرم و دیزاین اینجا رو عوض کنم که بدبخت شم و قدر زندگی آرومم رو بدونم… برو بابا خدا پدرتو بیامرزه …لوله ترکیده…»/ «خب چرا کف رو می‌کَنین؟… لوله رو‌کار می‌ذاشتین.»

کله‌مو مثل شترمرغ چرخوندم سمت لوله‌کش: - «خب شما چرا کف رو می‌کَنی؟… لوله رو‌کار می‌ذاشتی…»/ «زشت می‌شه.»
چرخیدم سمت پیک مغازه: - «زشت می‌شه»/ «نه چرا زشت بشه… خیلی هم شیک می‌شه…» دوباره چرخش ۴۵‌درجه کردم:
- «اوستا… ایشون میگن خیلی هم شیک می‌شه.»/ « لوله روکار شیکه؟»/ «شیک نیست؟»/ «نه… زشت می‌شه…»
دوباره چرخیدم سمت پسرک:

- «نه انگار… زشته»/ «اصلا زشت بشه، به این خاک و خُل که می‌ارزه… دوباره بترکه همین آشه و همین کاسه…» نیم چرخی زدم سمت اوستا که: «اوستا، این بنده خدا بی‌راه نمیگه‌ها…» استاد لوله‌کش، از جاش بلند شد و دستاشو با پیراهنش تمیز کرد و شلوارشو تکوند و از حمام اومد بیرون و رو کرد به پیک مغازه: - «شما برو درستش کن… نه… شما برو درستش کن…»/ «من که لوله‌کش نیستم…»/ «پس چرا نظر بیخود میدی؟»/ «لوله‌کش نیستم… عقل که دارم.»

یعنی در جا با یک تیر، دو نشون عقل من و عقل لوله‌کش رو با هم زد. من که به روی خودم نیاوردم ولی استاد، آب و روغن قاطی کرد:
- «یعنی من عقل ندارم؟»/ «نه… منظورم این نبود… ولی آخه…» خلاصه، کار داشت به یقه‌گیری می‌رسید که من، میونه رو گرفتم و با بدبختی صلح بر‌قرار شد. با خواهش و التماس و سلام و ثنا، اوستا رو چپوندم تو دستشویی و پیک مغازه رو هم فرستادم دنبال کارش…
نیم ساعتی از عملیات حفر و کشف نگذشته بود که همسایه طبقه پایین، همون سفیر خبر خوش صبح، اومد یه‌ سَری بهمون بزنه و ببینه چه خبره…

- «اِ…اِ… چرا کف رو کندی؟ خب لوله روکار می‌ذاشتی…» بلافاصله و برای جلوگیری از هر‌گونه تنش، گفتم:- «زشت می‌شد…»/ «کی میگه؟ خیلی هم شیکه. تازه زشت بشه، به‌دردسرش نمی‌ارزه…»انگار همه جهانیان و آفریده‌های خداوند، جریان لوله روکار رو می‌دونستن غیر از من… و همه موجودات هم بهش اعتقاد داشتن، غیر از این انسانی که من کار رو بهش سپرده بودم و نظرش این بود که «زشت می‌شه».
همسایه ما هم بی‌خبر از همه‌جا، شروع کرد به سخنرانی در باب محسنات لوله روکار که اوستا دوباره پتک و کلنگ رو ول کرد اومد بیرون:

- «شما برو درستش کن… نه… شما برو درستش کن…» دوباره با هزار بدبختی، اوستا رو راضی کردیم که ما اشتباه کردیم و همه نظریات ایشون درسته… یه ساعتی نگذشته بود که همکار اوستا هم برای کمک، اضافه شد. هنوز پاشو تو خونه نگذاشته بود که شروع کرد به هوار کشیدن و فریاد زدن:

- «ای بابا… ای بابا… باز من تو رو ول کردم، شروع کردی به کَندن؟… دیوونه شدم از دستت… آقاجون… لوله روکار زشت نیست. زشت نیست. چرا اینجوری می‌کنی؟… بیا بیرون… بیا بیرون…» همینجور که داشت طرف رو از توی حمام و دستشویی می‌نداخت بیرون، رو کرد به من و شروع کرد: - «آقااااا… چرا این کارا رو می‌کنین؟… لوله روکار بذارین… خیلی هم راحت‌تره… این کارا چیه آخه… اَه… اَه… اَه…»

کدخبر: ۴۶۲۲۱۷
تاریخ خبر:
ارسال نظر