تکنگاری/ ناز نفس...
روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی | گفت: «رسمی بخر، کشیده بلند یا علیخانی. نعلبکی واسهت میخونه تا لولهای. اصلا قناری شما حال میکنی؟» کیفم را روی پا جابهجا میکردم. گفتم: «وارد نیستم. فقط این عکس رو دیدم اینجا رو آینه ماشینتون کنجکاو شدم.» همانطور که دست لای موها میانداخت، گفت: «این عشقه آخه. تا آخرش هم ته دلم میمونه.»
نگاه به عکس پرنده کردم روی داشبورد و کنار فرمان و پشت آینه و… تاکسی شبیه به یک باغ پرندگان در تحرک بود! گفتم: «پس تو کار نگهداری مرغ عشق هستید. درسته؟» گفت: «مرغ عشق هم داشتم، فنچ داشتم، هلندی داشتم، منتها هیچکدوم قناری نمیشه. طُرقه داشتم میخوند چه خوندنی!» پراید به صدا افتاده بود. گفت: «به رترت افتاد دوباره!» و خاموش کرد. بعد همانطور که استارت میزد، ادامه داد: «کاری نداشت حیوون به اینها، اومدن شکایت کردن، پلیس آوردن در خونه، باورت نمیشه شما.»
گفتم: «چرا؟» گفت: «صدا استارت این ماشین رو بشنو! قناری به قناری فرق داره با همدیگه. یکی چرخ خیاطی میخونه، یکی فسفس داره، یکی مثل استارت این ماشینه. منتها یه مستشو داشتم جام جام میخوند، لیلی لیلی!» با لبخند گفتم: «اینها یعنی چی؟» گفت: «عشقباز باید باشی داداشم. لیلایی!» و راه افتاد.
همانطور که دنده را جا میزد، ادامه داد: «موقوم میخری، میذاری کنج حیاط، عشق میدی بهش ببین چه عشقی میده بهت.» چین و چروکهای روی پیشانیاش، پنجاهسال را نشان میداد. گفت: «سردهن میخونه برات، پسدهن میخونه. دل میدی، دل میده.» بعد نگاهی از سر حسرت به من انداخت و گفت: «دوست داری شما اصلا دارم برات میگم؟» موبایل را توی کیفم میگذاشتم.
گفتم: «بله. پرنده دوست دارم منتها جاش واقعا تو خونه نیست.» براق گفت: «پس کجاست جاش داداشم؟ ولش کنی مرده حیوون. یه جیک و جیکی داره، دل رو صفا میده. اصلا انگار ذوق و صفا مرده تو این مردم. مأمور آوردن درِ خونه که محل رو گذاشته رو سرش این حیوون.» گفتم: «صدای قناری مگه خیلی بلنده؟» با نوعی لجاجت کودکانه، انگار بخواهد شیطنتی را پنهان کند، گفت: «طُرقه بود آخه.»
و ریز خندید. ادامه داد: «طرقه میدونی چیه که؟ بدبده. چندتا دهن بالاتر میخونه از قناری. جگرتو میلرزونه.» گفتم: «پس بهتره یعنی؟» دست میکشید زیر گردن. گفت: «بهتر و بدتر که چی بگم. هرکی با یهچی حال میکنه… سبزشو داشتم، دارچینی، سوخته چمنی، زرد، طلایی، آهویی. ابلق البته دوهوائه، نخری بهتره. تولک هم نباشه، بندازن بهت. لک به لک نباشه.
خواستی بخری همون رسمی بگیر، بلند یا علیخانی.» گفتم: «علیخانی چیه؟» گفت: «به اسم یه بابایی بوده، بعدا مونده رو قناری. معروفه به قناری علیخانی.» گفتم: «ولی من اگه بخرم جفت میخرم.» گفت: «نه، نه. جفت که نه. بخوای بخونه، تک باید بگیری. تک میخونه. جفت نمیخونه. نر میخونه.» گفتم: «چرا؟ چرا وقتی فقط تک باشه میخونه؟» سکوت میکرد.
بعد از چند دقیقه که همانطور چشم دوخته بود به چراغ قرمز گفت: «از تنهایی.» نگاهش میکردم. چراغ را که رد کرد، به تعمد پرسیدم: «خب غصهدار که نمیخونه!» سر تکان میداد و کنار میزد. به مقصد نزدیک میشدیم. وقتی ایستاد گفت: «به امید میخونه. تموم شه تنهایی.»