تکنگاری| ذرههای انسان در هوای شهر
روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری | خانم جونز نوشته بود: این آهنگ رو دخترم که سال ۲۰۱۵ خودش رو در ۳۳ سالگی کشت، توی یک ایمیل قدیمی بهم معرفی کرده بود. دارم دوباره همه ایمیلهاش رو میخونم و به همه پیشنهادهاش گوش میکنم. این کار غم از دست دادن تنها دخترم رو کمتر میکنه. یاد روزهایی میافتم که موزیکهایی که تازه کشف کرده بودیم رو برای هم میفرستادیم. این آهنگ رو به یاد دخترم گوش میکنم و حس میکنم توی دل این ترانه هنوز زندهست و نفس میکشه.
دلتنگ بچهام هستم. مرسی که با این آهنگ اون رو برای من زنده نگه داشتین.آدمها میمیرند و از یکجایی به بعد دیگر نمیشود جملههای جدیدشان را شنید، چاق یا لاغرتر شدنشان را تماشا کرد و با آنها در شهری جدید قدم زد و در رستورانی تازهتاسیس غذا خورد و عکسی جدید گرفت و تنشان را در آغوش گرفت، اما هنوز میشود حسشان کرد. هنوز میشود به یادشان با سر توی گودال خاطرهای دور افتاد.
بو و موسیقی قدرت این را دارند که تا مدتها بعد، خاطرهای از آدمی سالها غایب را زنده کنند.
شاید ندانیم فلان ترانه مربوط به چه سال و دورهای است، اما خوب میدانیم آن را با کی شنیده بودیم. کافیست چشمها را ببندیم و به حافظهمان مجوز سفر دهیم تا ما را به چند زمستان قبل ببرد. یک عصر پرسوز برفی، بیرونِ کافهای بالای پله، هدفونی اشتراکی، شالگردن درازِ سبزِ چند دور پیچیده شده دور گردن، او. او با دستهای سرخِ سرمازده و شیشه عینک بخار کرده. او و لبخندی راضی. او و لبهایی که همزمان با خواننده باز و بسته میشود و آهنگ را میخواند. این ترانه اوست.
ترانه آن زمستان پر برف. ترانه سالهایی که هنوز آن خیابان بزرگ را یکطرفه نکرده بودند.آدمها میروند اما هنوز نشانه و رد پایی از آنها در زندگی بازماندگان باقی میماند. ذرههای انسان پخش میشود در جهان. در شیشههای عطر، در قابلمه غذا، در آلبوم موسیقی هنرمندی آن سوی دنیا، در یقه پالتویی کهنه و سالها خشکشویی نرفته و خاک گرفته ته کمدی چوبی. هیچکس کامل نمیمیرد. انسان آنقدرها هم از بین رفتنی نیست.