کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۴۱۵۰۴
تاریخ خبر:

تک‌نگاری| در‌حیاط را قفل و زنجیر نکن آناماریا

روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: تمام کرد. این هفته کسی در تهران تمام کرد که خیلی‌ها پشت درش مانده بودند. من توی سفر بودم و نمی‌توانستم برای سرسلامتی آناماریا به تهران بیایم و یک دل سیر در گیسوان نقره‌ای اش زل بزنم و بگویم که بعد از مرگ این عشق شصت ساله‌ات، چگونه به رُم بازخواهی گشت. آیا رُم تو را خواهد پذیرفت وقتی که در دهه۳۰ آنجا را به خاطر عشق کیومرث ترک کردی و دیگر پشت سرت را هم نگاه نکردی.

حالا عشق قدیمی آناماریا در ۹۷ سالگی تمام کرده است و او تنها مانده است. عشقی که اگر برای او نمونه مسلم وفاداری و وفاخواهی بود برای کشتی ایران یکجورهایی شناسنامه و سجل احوال بود. شوهر آناماریا خود زمانی نه تنها کاشف که مربی تختی نیز شده بود. حالا در میان خنزرپنزرهای او سوگندنامه‌ای به جا مانده است که زیباترین قسمنامه تاریخ است. نامه ای که آقای کیومرث ابوالملوکی آن روزها با غلامرضا و هفت قهرمان دیگر امضا کرد به عنوان یکی از اسناد وفاداری، در تمام تاریخ، قابل فخر و رشک یلان جهان خواهد بود.

* دو: من در این سال‌ها خودم را کشته بودم که مقامات بلندپایه ورزش ایران شعوری به خرج دهند و در این روزهای ازپاافتادگی او بروند یک دل سیر نگاهش کنند و اسناد و مدال‌ها و بج‌ها و عکس‌ها و نامه‌ها و کاپ‌هایش را به هر قیمتی و به هر التماسی ازش بخرند و توی موزه نگه دارند. بچه‌های کشتی‌نویس می‌گفتند پیرمرد برای نگهداری از اشیای آنتیکی که در واقع مستندات استثنایی تاریخ کشتی این سرزمین است و ۸۰سال تمام عین مردمک چشمش از آن‌ها حفاظت کرده است شب‌ها پشت در حیاط خانه‌اش واقع در هفت تیر را قفل و زنجیر می‌کند و احدی اگر در بزند بازش نمی‌کند.

می‌ترسد که بیایند حاصل عمرش را به غارت ببرند. ظاهرا به گوشش رسیده بود که چند گوش شکسته بیغم کش هوس چنین دستبردی را دارند و به خاطر آن همیشه نرده‌ها و در اصلی حیاط را سه قفله و دو زنجیره کرده بود که حساب کار دست‌شان بیاید. اوایل هفته پیش وقتی خبر مرگش رسید ذهنم به سمت آناماریای ایتالیایی رفت.پیش خودم به یک مشت مقام مملکتی در حوزه ورزش فکر می‌کردم که چقدر باید نسبت به چنین افسانه‌هایی بی‌دل و بی‌توجه باشند.

عیادت‌شان بخورد توی سرشان. حداقلش می‌رفتند یک دل سیر نگاه می‌کردند مردی را که پای دو عشق ۶۰ساله، پیر شد. عشق به کشتی و دلدادگی به آناماریای دردانه‌اش. کیومرث ابوالملوکی مردی که شش سال بعد از سوم کردن تیم ملی کشتی در مسابقات جهانی توکیو ۱۹۵۴، وقتی که برای داوری مسابقات المپیک ۱۹۶۰ رم رفت، آنجا که تشک‌های کشتی را زیر طاق‌ها‌ی افسانه‌ای «باسیلیکا دی ماسنزیو» چیدند چشمش روی یکی از تماشاگران ماند و گرفتار عشقی ازلی ابدی شد.

آنجا در رُم وقتی تختی نقره گرفت و کیهان ورزشی تیتر زد که:«برای اینکه او نگرید، بخندیم» و عطا بهمنش کشتی‌ها را چنان با حرارت برای رادیو مخابره کرد که انگاری همه‌مان در زیر طاق اول خرابه‌های باستانی «باسیلیکا دی ماسنزیو» نشسته‌ایم. آنجا بود که کیومرث ابوالملوکی داور اعزامی ایران، چنان واله و عاشق یک دختر تماشاگر ایتالیایی شد که دلش را تا ابد باخت و در حالی که خانواده آناماریا راضی به ازدواج‌ نمی‌شدند کیومرث پای این عشق نشست و پیر شد.

از آن به بعد بود که تهران برای آناماریا تبدیل شد به رُم و دیگر وطن از یادش رفت. شاید می‌دانست که هرجا عشقی روییده باشد آنجا از وطن هم زیباتر است. نتیجه ۶۰سال عشق ورزیدن آناماریا و کیومرث در محله‌های مرکزی تهران همین شد که کیومرث به قبرستان کوچید و آناماریا تنها ماند. تنها در محاصره بوفه‌ها و کمدها و اشکاف‌های پر از گردن‌آویز و سند و عکس و کاپ و بج و کتابچه و بروشور و چیزهای آنتیکی که از عشقش به جا مانده است. امشب دیگر کسی در حیاط را زنجیر نمی‌کند آناماریا. راحت بخواب.

* سه: این نامه تاریخی متعلق به ششم آذر ماه ۱۳۳۲ را تاریخ هرگز فراموش نخواهد کرد. نامه‌ای به امضای هشت مرد گوش شکسته عضو تیم ملی کشتی ایران به نام‌های حسین عرب، غلامرضا تختی، مهدی یعقوبی، ناصر گیوه‌چی، توفیق جهانبخت، عباس زندی، محمودملاقاسمی و مربی‌شان کیومرث ابوالملوکی که عهد می‌کنند تا پای جان پشت هم بایستند و به همدیگر خیانت نکنند. کاش می‌شد آن روز دوربینی پولاروید در منزل آقای ابوالملوکی بکاری و الان بنشینی به تماشایش که قهرمان‌ها چگونه رفتند تک تک توی حیاط وضو گرفتند و زیر کاغذ را امضا زدند و به قرآن قسم خوردند که هرگز خنجر از پشت نزنند.

آن روز اگر ممدلی خان فردین و ابراهیم آقای کوه کپری هم طبق قول و قرار قبلی‌شان زودتر به جلسه شیرمردان رسیده بودند شاید تعداد امضای نامه‌ها به ۱۰نفر می‌رسید ولی به هر دلیلی نرسیدند. چهارماهی از کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲ گذشته بود و هنوز خون شهیدان آرمانگرایش خشک نشده بود که ستاره‌های کشتی تصمیم گرفتند در آستانه اعزام به المپیک توکیو عهد و پیمانی محکم باهم ببندند:« من به قرآن مجید یاد می‌کنم که به رفقایم آقایان ملاقاسمی، یعقوبی، گیوه چی، توفیق، عرب، تختی، زندی، ابوالملوکی که با من هم‌قسم می‌شوند خیانت نکنم و همیشه از منافع آنان تا آنجا که مقدور است دفاع کنم و از هیچ گونه کمک و فداکاری دریغ نکنم.»

چند روز بعد از این دورهم نشینی بود که در تیم اعزامی به توکیو، عباس آقا زندی و جهانبخت توفیق گردن آویزهای طلا گرفتند و فردین تک نقره تیم را برداشت توی مشتش و غلامرضای عزیز دست خالی به وطن بازگشت. شاید اگر منطق و مهربانی ابوالملوکی نبود که به فردین در کشتی آخر دل و جرات داد که «به دردگوش توجه نکن و برو روی تشک، فرق نقره و برنز زیاد است» آقافردین روی همان سکوی سوم ایستاده بود که به آن راضی بود.

* چهار: داستان این پیمان نامه تاریخی، چهارماه بعد از وقایع ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲ رقم خورد. روزهای کبود و خونینی که شاه از وطن گریخته، به مملکت برگشته و شعبون‌ها برای خود احساس تاجبخشی می‌کردند. در چنین شرایطی چند دستگی‌ها و اُلدورم بولدرم‌ها چنان جامعه ورزش را در هم پیچانده بود که هر بنی بشری توقع ریاست بر سازمان تربیت بدنی کشور و فدراسیون کشتی را داشت. رقابت اصلی برای فتح منصب‌های اصلی ورزش در تهران در رویارویی سردمداران دو لشکر نظامی معروف به لشکر۱ و لشکر۲ رقم می‌خورد که فرماندهی‌شان را دو سرلشکر پرادعای وقت به عهده داشتند و درصدد بودند قهرمانان نامدار مملکت را با وعده‌هایی چون اهدای کارت پایان خدمت سربازی، قول دادن برای اینکه در مدت خدمت، لباس سربازی به تن نکنند یا در فدراسیون‌ها و باشگاه‌های ورزشی مامور شوند.

همچنین داداردودور درباره اهدای کمک‌های نقدی و مجوز ادامه تحصیل و فراهم کردن شغل‌های نان و آبدار، به طرف خود جلب کنند و از این راه، قاپ قهرمانان بیکاری را که محتاج نان شب شان بودند و برای تهیه کارت پایان خدمت سربازی، خود را به این در و آن در می‌زدند می‌دزدیدند. در چنین شرایطی بود که دعوتنامه ژاپنی‌ها برای شرکت تیم ملی کشتی آزاد ایران در مسابقات جهانی سال توکیو ۱۳۳۳به پایتخت رسید و شوری در دل مدیران افتاد. یاروها در آن زمان چنان وصف ژاپن را شنیده بودند که انگاری اگر بروند توکیو را ببینند همه دنیا را دیده‌اند.

در چنین شرایطی بود که آقایانِ پیروزِ کودتا درصدد برکناری بازار معروفی مثل جمال الدین قطب برآمدند که ریاست فدراسیون کشتی ایران را به عهده داشت تا فدراسیون کشتی را که مهم‌ترین نهاد و رشته ورزشی وقت بود به دست گیرند. همان‌ها هم بودند که از طریق افسران لشکر۱ و ۲ دائم زیر گوش کشتی گیران تیم ملی ورد می‌خواندند تا با نشستن در طیاره اعزامی به ژاپن، در افتخارات مسابقات جهانی توکیو نیز شریک شوند. ابوالملوکی وقتی پچپچه‌ها را شنید که لشکری‌ها در میان بچه‌های تیم ملی هم دودستگی ایجاد کرده‌اند نقشه‌ای ریخت.

بعد از آنکه قول‌هایی مفید برای حمایت سازمان تربیت بدنی و فدراسیون کشتی از قهرمانان گرفت به فکر این افتاد که در روز ششم آذر ۱۳۳۲ بچه‌ها را به خانه‌اش دعوت کند و چاره‌سازی پیش گیرند. در همین جلسه بود که غلامرضا تختی- سالار تیم ملی- پیشنهاد داد که برای پایبندی به تعهد و پیمان خود همگی به قرآن مجید سوگند بخورند و هم قسم بشوند و چنانچه در توکیو مدالی کسب کردند تمام پاداش‌های حاصله به طور مساوی بین همه تقسیم شود. کاش آن روزها بودیم و آن وضوهای خالصانه گوش شکسته‌ها را می‌دیدیم.

کاش مراسم قرآن آوردن‌شان را می‌دیدیم.کاش فریادهای هم‌قسم شدن‌شان را می‌دیدیم. کاش امضاهای خرچنگ قورباعه‌ای‌شان را می‌دیدیم. کاش آناماریا را می‌دیدیم که گوشه‌ای ساکت نشسته و پیمان بستن مدل ایرانی را نگاه می‌کند. کاش بعد از بازگشت از توکیو را هم می‌دیدیم که بچه‌ها در رستوران میدان بهارستان جمع شدند تا پاداش‌های نقدی را بین همه تقسیم کنند و آنجا غلامرضا تختی دبّه درآورد. صد جور بهانه آورد که این پول‌ها حاصل زحمت خودتان و متعلق به خودتان است. هرچقدر که کشتیارش شدند دوزار از آن پول‌های توی پاکت خردلی را برنداشت و نهایتش به بقیه بچه‌های بی ‌دال هم چیزی ماسید اما او دبه کرد. آن روز جماعت گوش شکسته دیس دیس چلوکباب برگ را با اشتها بلعیدند و به خانه‌شان رفتند و چند روز بعد آقای ابوالملوکی به سازمان ورزش پیشنهاد داد که به قهرمانان کشتی در نارمک خانه ۵۰۰ متری بدهند و دادند.

* پنج: حالا امشب هیچ‌کس خانه آناماریا را قفل و زنجیر نخواهد کرد. وقتی مردش نباشد، آن همه مدال و سند و کاپ و بج و شال را می‌خواهد چکار؟ لابد هنوز دو مدال طلای آزاد و فرنگی ۱۳۲۳ کیومرث خان در بوفه خانه برق می‌زند. لابد تمام بج‌ها و پوسترها و سوغاتی‌های توکیو و رُم هم آنجا نشسته است. لابد آموزگار دبیرستان‌های تهران از محصل‌های قدیمی‌اش کلی یادگاری دارد. لابد از زمان عضو در هیات رئیسه فدراسیون کشتی ایران و هنگام نوشتن نخستین کتاب‌های آموزشی کشتی (رموز کشتی و فنون کشتی در دهه۲۰) کلی سند یادگاری دارد. لابد به عنوان مربی رسمی فدراسیون (از ۱۳۲۸) و نخستین داور بین‌المللی کشتی ایران (۱۹۴۹) و قضاوت در چندین دوره از مسابقات جهانی و المپیک کلی یادگاری دارد. لابد از دوران ریاست بر دهکده المپیک در دهه ۵۰ نیز.

یا از دوران دبیری و نایب رئیسی فدراسیون کشتی در دهه‌های۳۰ تا ۵۰٫ از تدریس کشتی در دانشگاه‌های ایران. از روزگارانی که غلامرضای سیاه سوخته را برای اولین‌بار در باشگاه پولاد تهران دید و او را به کشتی تشویق کرد و همان جا از طریق فدراسیون نیز سربازی‌اش را راست و ریس کرد. از روزهای جوانی‌اش که شب ها دزدکی می‌رفتند در حیاط مدرسه دارالفنون آب تنی می‌کردند. از روزهای آموزگاری در مدرسه رودکی تهران که توی حوض حیاط مدرسه را با پوشال و برگ پر می‌کردند و یک برزنت هم رویش می‌کشیدند و بچه‌ها کشتی می‌گرفتند. همان مهندس توفیق که امضایش در همان سوگندنامه می‌گرید در همان مدرسه روی همان برزنت‌ها کشتی را آموخت. ببخشید خانم آناماریا. از امشب، کی در حیاط را قفل و زنجیر می‌کند؟

کدخبر: ۳۴۱۵۰۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر