کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۱۳۲۴۴
تاریخ خبر:

تک‌نگاری درباره افغانستان | بگذار تا بگریم...

روزنامه هفت صبح، مهسا مژدهی | یک: دوازده ساله‌ام. نشسته بر روی صندلی در روزنامه به دنبال شماره یک آژانس مسافرتی می‌گردم. اوایل پاییز ۱۳۸۰، طالبان تازه از افغانستان بیرون رفته و من فکر می‌کنم که حالا دیدن بقایای بودای بامیان یک آرزو نیست.صدای آن سمت خط دو بار پرسید: گفتی تور کجا رو میخوای؟ افغانستان؟ مگه افغانستان تور داره؟

دو: یادم نیست که اولین‌بار کی و چرا با کشوری به نام افغانستان در همسایگی‌مان آشنا شدم. احتمالا آشنایی ما به پیش از یازده سپتامبر، ترور مسعود و حتی فرو ریختن بودای بامیان بر می‌گردد. اما هرچه که هست، از آن زمان بخشی از روحم را متعلق به آن جغرافیای کناری دانسته‌ام.

سه: دومین مواجهه جدی‌ام با افغانستان، اولین سال از دانشکده بود. دختر کنار دستی زبان انگلیسی را به روان‌ترین شکل ممکن حرف می‌زد. گوشه گیر بود و سعی می‌کرد کمترین اطلاعاتی از خودش به دیگران ندهد. یک روز وقتی سرپایینی خیابان مهستان را سر می‌خوردیم بی‌هوا گفت: تو حدس زده بودی من افغانم؟حدس می‌زدم. اما آن گفت‌وگوی کوچک در راه خانه یک دوستی ۱۳ ساله و نزدیک را رقم زد. دوستی که حتی وقتی دانشکده وقت گفت نمی‌تواند پذیرای دانشجوی افغانستانی باشد و یک‌سال و نیم تلاش دخترک را نادیده گرفت، باز هم سر جایش باقی ماند.

چهار: از نخستین روزی که نوشتن را به عنوان شغل انتخاب کردم، از افغانستان نوشتم. انگار که سرزمین مادری‌ام، آن جغرافیای عجیب و آن مردم عجیب‌تر با آن موسیقی شگفت‌انگیز و دلربا باشد. نوشتن از آنجا هم آدابی دارد که صدای احمد ظاهر که در گوشم می‌پیچد مهم‌ترین بخش آن محسوب می‌شود ولی لیستی برای نوشتن از اتفاقات خوش آنجا و یکی دیگر برای روایت رنج و درد و انتحاری‌ها.

پنج: دو سال پیش شهریور ماه رفته بود به کابل و هرات تا انتخابات افغانستان را گزارش کند. هزینه‌های بالا و دشواری تامین امنیت نگذاشت که همراهش باشم. دو هفته‌ای که آنجا ماند، از تک تک خیابان‌ها و رستوران‌ها و کتابفروشی‌ها و بازارهایی که سر زده بود، عکس و صدا و ویدئو می‌فرستاد و یک دست لباس افغان و کلاه پکول سوغات آورد. وقتی به تهران رسید، هر دو فکر می‌کردیم شاید روزی در همین نزدیکی، هرات شهری باشد که آغوشش را بر رویمان باز کند. آرزویمان اما یتیم باقی ماند.

شش: مزار شریف، هرات و کابل شهرهایی که یکی پس از دیگری تسلیم طالبان شدند و با تصرف هر کدامشان اشک‌ها ریختم و شور نوشتنم خشکید.حالا پنجشیر تنها تکه باقی‌مانده‌ای است که سیاهی بر آن مسلط نشده و چشم امیدمان به مرد جوانی‌ست که چای‌اش را کمرنگ می‌خورد، چهره پدرش را دارد و پکولش را با شلختگی بر روی موهایش می‌گذارد.

کدخبر: ۴۱۳۲۴۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر