کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۲۸۳۴۴۵
تاریخ خبر:

تک‌نگاری/ توپ‌ها و چاقوها

روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی | بچه‌ام اسم ماشین‌ها را بلد است، من اسم درخت‌ها را. پا به خیابان که می‌گذاریم، انگشت سمت ماشین‌ها می‌گیرد، تاریخ شوریده صنعت را توی چشمم می‌کند فرو! چون از این به بعد است که باید پشت هم بشنوم: «جک، پراید ‌هاچ‌بک، مزدا، پژو پرشیا» و «وای بابا،‌ بنز!» برای من ذوق‌ همراهی با یک کودک را دارد، برای او شوقی تکان‌دهنده از جاری‌شدن یک لحظه فوق‌العاده و ناب.

ناچار می‌گویم: «آره، آره. دیدی؟» سر تکان می‌دهد و کیفش را با زبان کودکانه دوباره قسمت می‌کند بین ما. بعد دوباره نام‌بردن‌های تازه را شروع می‌کند که من از بعضی از آن‌ها اصلا سر درنمی‌آورم. تفاوت‌هایی جزیی البته بین این ماشین‌ها در نظرم هست اما درنهایت چهارچرخ دارند، یک اتاقک و چراغ‌هایی که به تعبیر من چشم‌هایی مختلف‌اند؛ کشیده، گرد، بادامی، عقابی و… با این‌حال بازهم هرچقدر نشان می‌گذارم، گاهی نمی‌فهمم و بچه مرا غافلگیر می‌کند. ناگهان می‌گوید: «چان‌گان!» که اصلا نمی‌دانم چیست؛ نوعی غذای کره‌ای، اسم یک شاهزاده چینی یا اسم صوتی در زبان‌های شرق دور برای خش‌خش برگ‌های پاییزی! تا همان زمان نمی‌دانم اسم یک ماشین است.

البته سوار بعضی از این‌ها شده‌ام. ولی لکسوس برایم ۲۰دقیقه جذابیت داشت، لندکروز ۳۰دقیقه و بنز شاید کمی ‌بیشتر؛‌ فوقش یک‌ساعت. بعد احساس کسی را داری که از روی یک صندلی بلند شده نشسته روی نشیمنگاهی دیگر. فقط همین! نه اینکه به او خرده بگیرم. بچه است و شاید در آینده اصلا دلش بخواهد کامیون براند یا در یک مکانیکی، کارگری باشد که ماشین‌ها را ببرد روی چال.

هیچ اهمیتی ندارد. آنچه مهم است، این است که دوست دارم یاد بگیرد آدم‌ها را روی چال نبرد. برای همین به تفاوت سلیقه‌های‌مان احترام می‌گذارم و کودکی‌ام را مرور می‌کنم که هیچ‌وقت از چرخ‌های چرخنده ذوق نکرد. از پینه‌دوزی ذوق ‌کرد که لای دسته‌های سبزی ناگهان پر می‌گرفت و دنبالش کردیم.

یا کرمی ‌که از توی گیلاس‌های درشت و آبدار، زنده و رونده، بیرون می‌کشیدیم. هم‌زمان دلم برایش می‌سوزد. کودک محصور اتاق‌های کوچک است و محصول نسلی که شاید نداند خانه‌های حیاط‌دار و حوض‌دار و آلاچیق‌دار و مخده و پشتی و کرسی‌دار چیست.

این وسط ناگهان توپ همسایه با موجی ماورای صوت، می‌خورد به پنجره. دایی از روی تخت چوبی با چاقو بلنده شده. فک و فامیل قسمش می‌دهند توپ بچه‌ها را پاره نکند، آدمیزادی کند، صرفا به تنبیه کلامی ‌رضایت بدهد. دایی اما مصر و مستحکم، انگار نسل بشر را بخواهد تربیت کند، از حرفش کوتاه نمی‌آید. از این حرف‌ها که آدم می‌زند و نمی‌خواهد کوتاه بیاید. از این حرف‌های مفت.

توپ دولایه پلاستیکی را زیر بغل گرفته، می‌رود، در خانه را باز می‌کند رو به کوچه تا جلوی بچه‌های چموش خیابان، قربانی را سر ببرد! بعد آن را بالا می‌برد اما قبل از اینکه پایین بیاید، صدای آژیرهای قرمز را می‌شنویم که یعنی عراق دوباره حمله کرده. یعنی همین حالا یک‌جایی موشک انداخته. یا در لحظه‌های آتی، در کسری از ثانیه، روی سر ما.

برای همین ناگهان همه‌چیز پخش و پراکنده، انگار که تصویر یک پازل را سر و ته کرده باشند، تغییر می‌کند. آدم‌های آرام، ناگهان دونده هستند. بزرگترها بچه می‌شوند، مادرها بی‌پناه‌تر از بچه‌ها. درنهایت به سمت زیرزمین می‌رویم. تا سکوت کنیم و صدای ذکرهای زیر لب را بشنویم که خدایا رحم کن. حالا که فکر می‌کنم، می‌بینیم بچه‌ام حق دارد. این‌ها را ندیده.

کدخبر: ۲۸۳۴۴۵
تاریخ خبر:
ارسال نظر