تکنگاری | تقدیم به انسانهای شهر
روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری | دوست دارم به آدمها اعتماد کنم.دوست دارم فکر کنم غریبهها دارند حقیقت را میگویند.راست میگویند که گلها همین امروز رسیده،شیرینی همین نیم ساعت پیش پخته شده،مرغها تازه است،مادرشان مریض است و برادرشان همین هفته پیش از طبقه دوم ساختمانی نیمه ساخته پایین افتاده و پایش شکسته و نیاز به پول دارند.
نیاز دارم فکر کنم آدمها صادق و خوش قلبند و اگر توی رودخانه وسط بلوار افتادم،دستشان را برای کمک بهم دراز خواهند کرد.دوست دارم به پیشنهادهایشان اعتماد کنم.به اینکه فلان کبابی بهترین کبابی محل است و ماست چکیده با شوید خوش طعمتر از چکیده با نعناع است و بهتر است به جای آن رمان، این یکی را بخرم .
فلان اسباب بازی از آن یکی کاملتر است و بهتر است با فلان پزشک تماس بگیرم و حواسم باشد که آن جلو خندقی کندهاند و در آن نیفتم. دوست دارم باور کنم که آدمها همیشه و هر لحظه دنبال منافعشان نیستند و نمیخواهند هر دم خنجرشان را در پشت دیگری فرو کنند و کلاهی پاره پوره بر سرش بگذارند و بیتفاوت از کنار جسم آزاردیده نیمه جانش رد شوند.
دوست دارم خیره شوم توی چشم رهگذرها و اگر شد لبخندشان را ببینم.نیاز دارم باور کنم اینهایی که هر روز در این شهرِ مصیبت زده از کنارم رد میشوند انساناند. هنوز فرصتی برای مهر و مددی موقت دارند و هنوز میشود ازشان سوالی پرسید و به جوابشان اعتماد کرد. دوست دارم باور کنم تعداد آنهایی که شرف و صداقتشان را با چنگ و دندان حفظ کردهاند بیشتر از جانورهای متعفن و پر عقدهای است که جیبت را میزنند و روحت را میمکند و تنت را مثله میکنند و میروند سراغ جیب و روح و تنی دیگر.دوست دارم فکر کنم اگر هر چیزی را هم از دست بدهیم، یکدیگر را داریم. بیش از هر وقت دیگری نیاز دارم باور کنم ما همه با هم هستیم.