کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۱۴۴۸۸
تاریخ خبر:

تک‌نگاری | تار دوبلکس با استخر و جکوزی

روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری | از آدم‌های امیدوار خوشم می‌آید، از گیاهان و جانوران امیدوار هم همین‌طور. تازگی با چنین حشره‌ای روبه‌رو شده‌ام؛ عنکبوتی که میل دارد حتماً خانه‌اش را روی نرده‌های جلوی پنجره اتاق خوابم بنا کند. روز اول بعد از دیدن تار مزخرفش چهره درهم کشیدم و با یک حرکت سریع دست ویرانش کردم.انصافاً عنکبوت‌ها کارشان را خوب و دقیق انجام می‌دهند و برای ساخت این سازه‌های بدون نقشه و الگو باید پاداش بگیرند.

اما ما به‌عنوان انسانی گند‌دماغ، هر بار با دیدن این اثر هنری، حالتی مشمئز به‌خود می‌گیریم و به‌جای اینکه بگوییم «وای چه شاهکار زیبایی!» می‌گوییم «چه کثافت حال به‌هم‌زنی!» و برای تخریبش دست به کار می‌شویم. من هم همین کار را کردم. نه فقط به این دلیل که انسان گند‌دماغی هستم، بلکه چون همیشه بهمان گفته‌اند خانه بقیه را خراب کنید تا خانه خودتان تمیز و مطلوب به‌‌نظر بیاید. نمی‌دانم آن لحظه که دستمال را بالا بردم به این چیزها فکر می‌کردم یا نه.

شاید هم فقط موجود قلدری بودم که اطمینان داشتم می‌توانم به‌راحتی تار عنکبوت جلوی پنجره را نابود کنم؛ چون زشت و حال به‌هم‌زن است. و ما انسان‌ها دوست نداریم جلوی پنجره‌مان اثری زشت از یک حشره یا جانور دیگر ببینیم. هرچند دیدن پیرمرد قوزدار گرسنه‌ای که آن سوی پنجره توی کوچه نشسته و دارد با لالایی قار و قور شکمش چرتِ بعد از ظهر می‌زند ایرادی ندارد.

تار عنکبوت را خراب کردم و انگار که هیچ موجودی بی‌خانه نشده است، به کارهای روزانه‌ام رسیدم. صبح روز بعد وقتی پرده را کنار زدم تار همان‌جا بود. کمی بزرگتر. انگار تارِ یک‌خوابه بدون پارکینگ تبدیل شده باشد به یک دوخوابه با انباری و آسانسور. زیر لب یک «گستاخ»‌ حواله عنکبوت کردم و دوباره عملیات تخریب. روز سوم تار تبدیل شده بود به یک خانه دوبلکس با استخر و جکوزی. عنکبوت در خانه‌ای بزرگتر از همیشه انتظارم را می‌کشید. یک زندانی را هم آن وسط اسیر کرده بود تا حتماً تهدیدی باشد برای من.

زل زدم توی چشم‌های فرضی‌اش. عنکبوت ریزی بود و دقیق نمی‌دانستم دارم به کجایش نگاه می‌کنم. در ظاهر مسخره‌اش جدیتی بود که نمی‌شد بهش نخندید. عنکبوت از ویرانی پی‌درپی خانه‌اش ناامید نشده بود. هر روز بیشتر تلاش کرده و تسلیم نشده بود. از روحیه‌اش خوشم آمد. نگاهی به زندانی انداختم و گفتم: «نوش جان.»آن روز عنکبوت تحت تاثیر قرارم داده بود. خانه‌اش را خراب نکردم. فردا را نمی‌دانم.

کدخبر: ۴۱۴۴۸۸
تاریخ خبر:
ارسال نظر