تکنگاری| افسردگی؛ ماموریت بسازبفروشهای کجسلیقه
روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری | فیلم Sidewalls با نریشن مارتین بر روی صحنههایی از شهر و ساختمانها شروع میشود. مرد میگوید:
«بوینسآیرس بهطرز معیوب و کنترلناپذیری در حال رشده. یه شهر پرجمعیت تو یه کشور کمجمعیت. شهری که توش ساختمونها مستبدانه سر به فلک میکشن. کنار یه ساختمون بلند، یه ساختمون کوتاهه. کنار یه ساختمون به سبک فرانسوی، ساختمونیه که بیهیچ سبکی ساخته شده. احتمالا این بینظمی و اختلال میتونه بیانگر خود ما هم باشه.
این بینظمیها هم توی ظاهر ساختمونها دیده میشه و هم در اخلاق مردم. در ساختن این ساختمونها هیچ منطقی به کار نرفته. این نشون میده که طراحیشون ایراد داشته. درست مثل زندگی ما. ما نمیدونیم که میخوایم چهجور زندگیای داشته باشیم. ساختمونها رو دارن کوچیک میکنن تا جا برای درست کردن ساختمونهای دیگه باز بشه. منظره و میزان روشنایی خونه، هیچوقت اونجوری که بهمون وعده میدن نیست. آخه کدوم نابغهای جلوی رودخونه شهرش رو با ساختمونها میبنده و آسمون رو با کابل و سیم میپوشونه؟
من فهمیدم که جدایی، دعوای خانوادگی، کمبود ارتباطات، بیمیلی، بیعاطفگی، افسردگی، خودکشی، مشکلات روانی، حملات عصبی، چاقی، ناآرامی، ناامنی، مالیخولیا، استرس و سبک زندگی بدون تحرک، چیزهایی هستن که معمارها و سازندههای ساختمونها تو کارهاشون مدنظر قرار میدن. من همه این مرضها رو دارم؛ غیر از میل به خودکشی.» این حرفها و توصیفات برایتان آشنا نیست؟ بوینسآیرس شما را به یاد تهران نمیاندازد؟
گاهی با دیدن بعضی ساختمانهای شهر از خودم میپرسم یعنی معمار این بنا بویی از سلیقه برده؟ شده کمی دورتر بایستد، زل بزند به دستساخته زشت و معیوبش و از خود بپرسد: «این چه کثافتیه که ساختم؟»به صورت ناخواستهای در یکی از این کانالهای فروش ویلا در شمال کشور عضو شدهام. اول خواستم با حالتی محکم و آزرده از کانال خارج شوم، اما دیدم دارم با کنجکاوی عکسها را تماشا میکنم و توضیحات را میخوانم.
پس ماندم. احتمالاً آن ۱۸۴ هزار نفر دیگر هم به همین علت مانده بودند؛ کنجکاوی. اکثراً ویلاهای جعبهکفشیِ زشت و بیسلیقهای در زمینی بیدرخت بودند. بدیهی است که درختان جنگل را به قصد ساختن همین جعبه کفشهای بدمنظره قلع و قمع کردهاند. آلونکهای افسردهکنندهای با حیاطهای کوچک لخت پوشیده شده با چمن مصنوعی. کثافت مطلقی به ارزش دستکم یک و نیم میلیارد.
با خواندن توضیحات این کانال فهمیدهام هر ساختمانی که ستونهای سفید و اندکی رنگ طلایی دارد، لاکچری نامیده میشود.
آن مثلاً لاکچریهای کمپنجره بیسلیقه با لامپهای مهتابی و کاغذ دیواریهای قهوهای گلدارشان هم به شکل دیگری افسردهکنندهاند. نه نوری، نه درختی، نه بوتهای، نه گلی. بیهیچ نشانهای از سبزی طبیعت. بیهیچ اثری از روح هنری یک معمار هنرمند. هیچوقت شک کردهاید که شاید ماموریت بسازبفروشهای کجسلیقه این است که آدمها را افسرده و دلزده از زیستن کنند؟ دلتان بناهای پرروح هنرمندانه، پنجرههای بزرگ و سخاوتمند، حیاطهای سبز و پرگل، دالانهای پررمز و راز و چشماندازی جز ساختمان معیوب همسایه روبهرویی نمیخواهد؟