تکنگاری| آقا گرمه هاااا... آقا گرمه هااااا...
روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلیپور| آقا من اصلا کاری به این کارها ندارم که گرمای هوا چه دلایلی میتونه داشته باشه… من فقط یک چیز رو میدونم و اونهم اینکه آقا گرمه… خیلی هم گرمه. وسط این گرما هم که برق میره، که دیگه هیچی… سیمیلاتور جهنمه لامصب. بگذریم… دیروز برق رفته بود و من هم وسط خونه نشسته بودم و عرق میریختم که موبایلم زنگ زد… از دوستان بود. ظاهرا محله آنها هم برق رفته بود پی کارش و از بیکاری، یاد من افتاده بود…
خب راستشو بخواین من خودم از کسانی هستم که گرما تاثیر مستقیمی بر روان و شعورشان دارد و اختیار و صبر از کف میدهم، ولی این دوستم ظاهرا چند مرحله از من جلوتر است و مقامهای بلندی در این داستان دارد وگرنه جملاتی که ازش شنیدم، در حالت عادی ازش بعید بود:- «باید یه فکری کرد… داریم دیوانه میشیم تو این گرما.»/ «کاری نمیشه کرد. فقط باید تحمل کرد دیگه…»/ «پاشو بریم مسافرتی جایی… من طاقت این گرما رو ندارم واقعا…»/ «باشه… کجا بریم؟»
طبق معمول، اولین چیزی که به فکرمان رسید، شمال بود که بعد از بحث فراوان به این نتیجه رسیدیم که گرمای آنجا هم دست کمی از اینجا ندارد و علاوه بر این، رطوبت هم دارد و نور علینور است و رسما خفه خواهیم شد… همچنان بر طبق معمول، دومین مقصدی که به ذهنمان رسید، جنوب و جزایر زیبای خلیجفارس بود… مجددا نظر من بر این بود که گرما و رطوبت حال حاضرِ آن مناطق ما را زنده نخواهد گذاشت و به زیر چادر اکسیژن خواهیم رفت… ولی دوست عزیزم اعتقاد راسخ داشت که اصلا اینطور نیست و بلیتهاش هم کلی ارزون شده و پیامک پشت پیامک میاد که بدو بدو ارزونش کردم و مفت برو کیش و برگرد.
هرچه توضیح دادم اتفاقا همین تبلیغها نشون میده که اوضاع اونجا واویلاست و بهخصوص من و تو که گرمایی هستیم، با یک قطعی احتمالی برق، روانمان از هم میپاشد و اونجا دوام نمیاریم، به خرجش نمیرفت و اصرار داشت که اینجوری نیست و کلی جشنواره و جایزه و این چیزها هم هست… باز من خودمو زمین میزدم که اگر واقعا خیلی خوش آبوهوا بود که اینهمه جایزه نمیدادن و جشنواره برگزار نمیکردن… ایشون باز از ارزون بودن بلیت و هتلها میگفت و در نهایت به این نتیجه رسید که:
- «اصلا ما چیکار به گرما و رطوبت داریم؟… هان؟… یا تو پاساژهاییم… یا تو هتل… یا تو استخر و دریا…» هرچه اصرار کرد، بر موضع خود پافشاری کردم؛ ولی گرمای تهران اثر نامطلوب خود را بر مغزش گذاشته بود و همون دیروز، بلیت و هتل را برای خودش رزرو کرد و امروز صبح به یکی از جزایر خلیجفارس تشریف بردند تا به قول خودش آبوهوایی عوض کند و از گرمای تهران فرار کند… طرفهای ظهر باهاش تماس گرفتم ببینم در چه حالیه و چقدر داره خوش میگذرونه:
- «چطوری؟… کجایی؟… خوش میگذره؟»/ «آره … بد نیست… فرودگاهم.»/ «تازه فرودگاهی؟! پروازت تاخیر داشت؟»/ «نه… اتفاقا راس ساعت هم پرواز کردیم.»/ «پس چرا هنوز فرودگاهی؟»/ «هیچی دیگه… از هواپیما که پیاده شدم، باید چند قدم پیاده تا داخل ساختمان میاومدیم. همونجا فهمیدم چه غلطی کردم… دنبال بلیتم با اولین پرواز برگردم…»/ «ایبابا… اگه گیر نیاوردی چی؟»/ «هیچی… من که از این سالن فرودگاه تکون نمیخورم… آقا گرمه هاااا… آقا گرمه هااااا…»