تکنگاری| شجریان سهم ماست، حق ماست...
روزنامه هفت صبح، سیامک رحمانی | چرا بدیهیات زندگی باید برای ما تبدیل به دوقطبیهای مشمئزکننده شود؟ چرا امر عاقلانه و منطقی در جامعه ما ممکن است بهانهای شود برای تسویهحسابها و عمیقتر شدن شکافها؟ چرا درک این مسئله باید سخت باشد که محمدرضا شجریان نیازی به همه این بغضها و سوگواریها و جمع شدنها و مرغسحر خواندنها ندارد. او نه نیازی به بارگاه دارد نه به این که شهر را به یادش از تصویر و صدا پر کنیم.
حتی این که کوچه و خیابانی را به نامش کنیم هم ذرهای به حرمت او اضافه نخواهد کرد. نه حالا، که حتی وقتی زنده بود هم نمیکرد. او شان و اعتبارش را از جای دیگری آورده است. از چند دهه تلاش برای اعتلای فرهنگ یک ملت. از تراش دادن و درخشان کردن شعر و ادب فارسی….اگر اسم و نامی از او در شهر بیاویزیم به خیابان و زندگی است که زیبایی بخشیدهایم نه به او. که به چشم و خیال خودمان احترام گذاشتهایم. به خودمان.
این که کسی شجریان را نشناسد و جایگاهش را نداند، بیش از همه یعنی محرومیت از لذتی که میتوانست ذهن و زندگی آدمی را سرشار کند و اینجا نکرده. وقتی «سایه»، شاعر بزرگ ایران میگوید:«فوقالعاده از زندگیام راضیام، چون شانس این را پیدا کردهام که سمفونی نهم بتهوون را بشنوم، «ابوعطا»ی شجریان را بشنوم… در نظربازی ما بیخبران حیرانند. آن آواز باورنکردنی…مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم.» ما چه چیز بیشتری داریم که بگوییم. آنوقت گفتن این که اصلا شجریان کی هست، سایه کی هست…هیهات.
گرامی داشتن شجریان سر تعظیم فرود آوردن در برابر هنر و زیبایی است نه چیز دیگر. خجالتآور است که باید برای یادآوری، تصاویری از بدرقه آزناوور، خواننده فرانسوی را منتشر کنیم که نشان دهد پاریس با چه نظم و احترامی با او وداع کرده است. گفتن این که حتی وقتی مایکل جکسون درگذشت، سناتورها در کنگره آمریکا یک دقیقه ایستاده سکوت کردند و در بیانیهای، درگذشت او را تسلیت گفتند. بیانیهای که در آن آمده بود:«خدا را شکر میکنیم که به ما اجازه داد تا در زمان و مکانی زندگی کنیم که مایکل جکسون در آن زندگی میکرد.»
برای مایکل جکسون، نه یک نویسنده یا شاعر یا موسیقیدان بزرگ. آنوقت چشم ما به مجلس و نمایندگان کشور خشک شد که به احترام یکی از بزرگترین هنرمند ایران و جهان کلامی بگویند. تسلیتی، فاتحهای، سکوتی. در این انتظار غریب ماندیم که فرهنگستان زبان و ادب فارسی، از خاموشی جان ادبیات ایران کلامی بگوید. پس زمانی که از احترام به فرهنگ و اصالت این کشور حرف میزنید از چی حرف میزنید. هنر و تاریخ برایتان چطور تعبیر میشود.
شجریان که نیاز به قدردانی ما ندارد. ماییم که نیاز به او داریم. به هنر آسمانیاش. ماییم که سرانجام روزی برای نشان دادن درک و سلیقهمان باید او را چنان که هست بزرگ بداریم. که نشان دهیم قدرش را میدانیم. که خیابانها و تالارهای باشکوه را به نامش کنیم. که در دانشگاههای هنر تدریسش کنیم. ماییم که باید نشان دهیم چه احترامی برای فرهنگ قائلیم. همانطور که حافظ بدون حافظیه همانقدر بزرگ میبود که حالا هست.
همانطور که فروغ در مقبره مهجور یا شاملو در مدفن بارها تخریب شدهاش. خلاصه مطلب این که شجریان سرمایه ملی است. متعلق به همه است. وقتی همایون شجریان میگوید پدر را برای دفن به مشهد میبرند و مردم میپرسند «چرا تهران نه؟» حرجی بر آنها نیست. حق دارند اصلا. آنها به استاد تعلق خاطر دارند و در هستی او سهیماند. شجریان سرمایهای عمومی است و این دیگر به ظرفیت ما و حاکمان برمیگردد که چقدر ظرفیت بهره بردن از او را داریم.