کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۸۹۷۱۸
تاریخ خبر:

تک‌نگاری| تو‌ کدام طرف دیواری؟

روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری| دیوار مفهوم عجیبی است. روبه‌رویت که باشد محدودیت است و پشت سرت که باشد ‌امنیت. گاهی به دیوار که می‌رسی، سرمای ناامیدی لای استخوان‌هایت می‌پیچد و خود را مماس با بن بست و شکست می‌بینی و گاهی از حضور دیوار پشت سرت احساس آرامش می‌کنی و می‌فهمی‌ به پناهگاهی امن رسیدی.

در یک بعدازظهر گرم تابستان، ده ساله‌ام. دوتایی به خنکی خانه پشت پا زده‌ایم و داریم توی حیاط بازی می‌کنیم. او دست‌هایش را جلوی در بزرگ طوسی از هم باز کرده، کمی‌ به جلو خم شده و نگاهش روی توپ پلاستیکی است و من سعی دارم گمراهش کنم. مثلاً خیره شوم به چپ و توپ را به گوشه راست دروازه فرضی بفرستم.

نوک کفشم با ضربه‌ای محکم به توپ می‌خورد و انگشت‌هایم تیر می‌کشد، پاهای دروازه‌بان از زمین کنده می‌شود، توپ چند لایه به پرواز در می‌آید، زمان می‌رود روی دور آهسته، خورشیدِ ماه تیر آهسته می‌تابد، بادِ گرم بعدازظهر آهسته می‌وزد. توپ حوالی درخت مو است و دروازه‌بان بین زمین و آسمان… صدای شلیک گلوله می‌آید.

زمان شروع می‌کند به تند تند دویدن. توپ به شاخه کج و خمیده درخت مو می‌خورد، دروازه‌بان روی زانوهایش پایین می‌آید، من سر جایم میخکوب می‌شوم. دوتایی هراسان زل می‌زنیم به هم. سری از پنجره بیرون نمی‌آید. کسی نمی‌پرسد چه بود. انگار هیچکس در این شهر صدایی که گوش‌های ما را کر کرده را نشنیده. آهسته دروازه را باز می‌کنیم. سرهای کوچکِ عرق کرده‌مان از قلمرو بیرون می‌رود. کوچه خلوت است. فقط یک نفر با هفت تیری در دست کنار ماشینی که مال خودش نیست آنجاست.

دزد زشت‌ترین انسان زمین است. پیشانی مقعرش خاکی و از ته ریش چند روزه‌اش لجن آویزان است و دندان‌هایش شبیه خاکستر سیگارِ آماده تکاندن است. زشت‌ترین انسان زمین ما را می‌بیند، هفت تیرش را بالا می‌گیرد و با زشت‌ترین صدا و لحن جهان فریاد می‌زند: «برید تو…» بعد نوک اسلحه‌اش به سمت ما می‌چرخد.

به سمت مایی که در دروازه‌ای میان بهشت و جهنم ایستاده‌ایم. قلب‌هایمان صدای پیست اسب دوانی می‌دهد. خود را توی خاک‌مان می‌کشیم و در را محکم پشت سرمان می‌بندیم. می‌چسبیم به دیوار و نفس نفس می‌زنیم. دیواری که این طرفش تابستان است و بازی و توپ و هندوانه و کودکی و طرف دیگرش غریبه‌ای بی‌رحم و مسلح که ابایی از کشتن ما ندارد.

تا ماه ها بعد خاطره آن بعدازظهر را این طور تعریف کردیم و هیچکس باور نکرد که سارقی در آن کوچه، گلوله‌ای شلیک کرده باشد. دیگر خودم هم مطمئن نیستم که آنچه با آب و تاب به زبان می‌آوردیم حقیقت داشت یا نه اما مطمئنم که آن دیوار، سپر مدافعمان بود. سپری که می‌شد پشتش پناه گرفت و از جهنم دور ماند.

کدخبر: ۴۸۹۷۱۸
تاریخ خبر:
ارسال نظر