کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۳۵۹۶۶
تاریخ خبر:

تصادف اتفاقی با‌ کلاهبردار حرفه‌ای و بسیار محترم

روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلی‌پور | آقا صبح کله‌سحر، همین که نشستم پشت فرمون، به اولین ماشینی که جلوم ترمز زد، «نه» نگفتم و کوبیدم بهش… خیلی واضحه که من مقصر بودم. بنابراین به قصد عذرخواهی و دیدن خسارت و تماس با پلیس، از ماشین پیاده شدم. راننده ماشین جلویی، آقای بسیار محترمی بودند که بسیار مودب و آرام، اومد ببینه که چی شده:

- «جناب… حواست نیست اصلا… چرا احتیاط نمی‌کنین؟» از لحن مودبش، خجالت‌زده‌تر شدم و همینجور که عذر‌خواهی می‌کردم، با ۱۱۰ تماس گرفتم. البته ایشون اصرار داشت که نیازی به پلیس نیست. خسارت کمه و با یه کوپن بیمه من حل میشه… ولی من تماس رو گرفته بودم… ایشون با همون ادب و متانتشون می‌فرمودن که اصلا لزومی نداره و کلا از خسارت گذشتن… ولی چون سپرِ ماشینش از وسط شکسته بود، نمی‌تونست حرکت کنه.

همونجور که با ظاهر بسیار شیکش، مشغول درآوردن سپر بود که بتونه بره، پلیس رسید: «گواهینامه، کارت ماشین، بیمه و معاینه فنی‌هاتون رو بیارین…» از معدود دفعاتی در زندگیم بود که همه‌چیز همراهم بود. ولی «آقای محترم»، ظاهرا مدارکش خیلی کامل نبود. با همون وضع مودبش، برای جناب سروان توضیح می‌داد که خرشون از کُره‌گی فاقدِ دُم بوده و عذر‌خواهی می‌کرد که وقت گرانبهای پلیس رو گرفته و ایشون رو تا اینجا کشونده…

- «جناب سروان… ایشون جوونن.. من اصلا بخشیدم… ممنونم… اجازه بدین رفع زحمت می‌کنم… مزاحم شما هم شدیم…»/ «این جوون که نمی‌خواد خسارت بده… بیمه میده… مدارکتون رو بدین…»/ «من اصلا خسارت نمی‌خوام… چه بیمه بده، چه این جوون…»/ «اون دیگه به خودتون مربوطه… الان باید مدارک رو بدین به من… مسئله تصادف، بعدشه…» خلاصه، مشخص شد که معاینه فنی نداره و یه جریمه بابت این، نوش‌جان کرد…

تا اینجای کار، هم ماشینش خسارت دیده بود، هم یک فقره جریمه، تقدیمش شده بود که مقصر همه‌شون من بودم. مثل بختک، افتاده بودم رو زندگیش و افسر وظیفه‌شناس هم ول‌کن نبود: «بیمه‌تون هم ببینم…» - «اَی بابا…اَی بابا… این یارو زده به من… بیمه منو می‌خوای چیکار؟» خب، منظور از «این یارو» من بودم ولی با عنایت به بلایی که سر زندگیش آورده بودم، ترجیح دادم خودمو به نشنیدن بزنم… اعتبار بیمه‌اش گذشته بود و هدیه بعدی رو هم از جناب سروان دریافت کرد… دیگه رو نداشتم بهش نگاه کنم حتی…

هنوز قبوض جریمه و مدارک رو درست و حسابی تو کیفش مرتب نکرده بود که یه صدایی از اون‌ور خیابون اومد… سه تا آقای بسیار ورزیده و تنومند، به سمت ما می‌دویدن و جملات نامفهومی رو فریاد می‌کشیدن… من و آقای محترم و جناب سروان، به این عزیزان بدنساز نگاه می‌کردیم و متوجه نمی‌شدیم که اولا چه می‌گویند و ثانیا، با کی کار دارند و ثالثا چرا مستقیما به سمت ما میان…

کم‌کم جملاتی مثل: «ولش نکن…» یا «بگیرش نامرد رو…» یا جناب سرهنگ نذار در ره»، قابل تشخیص شد… قبل از این‌که هر کدوم از ما سه نفر، قدرت کوچکترین عکس‌العملی پیدا کنیم، این سه عزیز تنومند، آقای محترم خسارت‌دیده و جریمه‌شده رو در داخل جوی آب قرار دادند و برای شخص دیگری در آن سمت خیابان فریاد می‌کشیدن که:

- « آقاعزت بیاین… گرفتیمش…» من و جناب سروان، نا‌خودآگاه برگشتیم سمت «آقا عزت». مرد نحیف و کوتاه‌قامتی که سمت جناب سروان آمد و برگه «حکم جلب سیار» رو نشون داد. ظاهرا «آقای محترم»، کلاهبردار حرفه‌ای بودن که یه عده در اقصی نقاط ایران به دنبالشون هستند. ولی قسمت این بوده که وسط تهران، بنده بزنم به ماشینش و ناکارش کنم و آقا عزت و دوستان محترمشون هم که در‌به‌در دنبالش بودند، اینجا پیدایش کردند.

بعد از این‌که ماشین نیروی انتظامی اومد و ایشون رو با دستبند انداختن رو صندلی عقب، از پشت شیشه بهش گفتم: «جناب… من این خسارت ماشین رو چیکار کنم؟»… خب البته حتما ناراحت شده بود که من باعث دستگیریش شدم، وگرنه این کلمات و الفاظ، از این آقای محترم، بعید بود.

کدخبر: ۴۳۵۹۶۶
تاریخ خبر:
ارسال نظر