کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۶۲۳۱۲
تاریخ خبر:

باشگاه مشت‌زنی| سعدی و ناصرخسروی زمانه باشید

روزنامه هفت صبح، سارا غضنفری| «بازگشته‌ام از سفر، سفر از من، باز نمی‌گردد…» این شعر از شمس لنگرودی ورد زبان اهالی سفر است. سفربازانِ قدر که هر چقدر هم سفر بروند و خوش بگذرانند و حتی اگر بد هم بگذرد، روز آخر این شعر را نوشته و دل‌شان نمی‌خواهد خاطره سفرشان پایان یابد. دروغ چرا؟ من هم از آن سفربازان قدر بودم که با عکس‌های سفرم، دل اهالی اینستاگرام را می‌بردم و هی با حسرت پیام می‌دادند که خوش به‌حالت چطوری وقت داری این همه سفر بروی! شاید سفرها برای آن زمان بود که فشار اقتصادی به جان‌مان نیفتاده بود که چند صفحه در روزنامه دست بگیریم یا صد جا کار کنیم و دیگر وقت گردش نداشته باشیم.

شاید هم دل‌مان خوش‌تر بود. کسی چه می‌داند‌ اما همین که اندازه موهای سرم خاطره سفر دارم برایم کافیست. اما حالا اگر این ناصرخسروی زمانه بخواهد برایتان از بهترین و بدترین خاطره سفرش بنویسد سخت است، آخر باز هم دروغ چرا؟ من از آن دسته آدم‌ها هستم که حتی در کمپ جنگل اگر سنگ هم زیر سرم باشد خوابم می‌برد و آخ هم نمی‌گویم از بس فکر می‌کنم هر تجربه‌ای بامزه است اما در این لیست عریض و طویل بالاخره یکی دو تا سفر تلخ هم پیدا می‌شود، حالا تلخ هم نگوییم مثلا سفری متفاوت با سایر مسافرت‌ها که کمتر خوش گذشته باشد. از سفر سخت برایتان اول بنویسم که پایان یادداشت با خوشمزگی و شیرینی سفر خوش تمام شود.

مسافرت به جیرفت و شیراز!
دو خاطره تلخ از سفر دارم که هر دو هم مربوط به ایام عید می‌شود و پشت دستم را بعد از این مسافرت‌ها داغ کردم که هرگز در ایام عید جز کمپ جنگلی به هیچ شهر توریستی داخلی سفر نکنم. ماجرا به حدود ده سال قبل بازمی‌گردد، در ایام عید به همراه یک زوج جوان که کلا با یکدیگر خیلی هم خوب نبودند راهی سفری به جیرفت شدیم آن‌هم نه با هواپیما و قطار، بلکه با خودروی شخصی. مسافتی بس طولانی تا جیرفت. بماند که چه‌ها به من گذشت. خانم وسواسی و سخت سفر، آقا عصبانی و بد سفر! من هم این میان گیر افتاده بودم. حالا چرا این سفر را انتخاب کردم؟

در آن زمان دوستی داشتم که تصمیم داشت تعطیلات هفته اول عید را به کرمانشاه برود و من هم گفتم خب او که نیست من هم بروم سفر تا بازگردد و همه هفته دوم در تهران جمع باشیم. کل سفر در صندلی عقب یا خواب بودم یا هندزفری در گوشم بود یا در حال پیامک بازی با رفیقم که نفهمم این مسافت طولانی در میان غرهای زوج جوان چگونه طی می‌شود! بماند که شب مجبور شدیم در نزدیکی یزد بمانیم و عید بود و هیچ کجا خالی نبود و فکر کنم در اردکان بودیم و صاحب یک حلوافروشی ما را در خانه‌اش پناه داد، در کنار زوج‌ غرغرو بعد هم که به جیرفت رسیدیم نورعلی نور شد.

رفیق زوج جوان جای مناسبی برای اسکان ما در نظر نگرفته بود و یک تعارفی زده بود که خانه مادرهمسرم هست و نگو با مادرزن مشکل داشتند و زیر نگاه چپ‌چپ آنها شب را سر کردیم. خلاصه یکی دو روز آنجا ماندیم. زوج جوان کلا درگیر بودند و بماند وسط دعوای اینها چه برما گذشت. هنوز به آن زمان فکر می‌کنم انگار دچار توهم شده‌ام. باورم نمی‌شود یک سفر آن قدر بد بوده باشد! بالاخره با دعوا از آنجا برگشتیم و در یزد هم یک شب ماندیم، آن‌هم با بدبختی جا پیدا کردیم و بالاخره خودمان را به تهران رساندیم.

در نهایت زوج جوان خیلی شیک آشتی کردند، انگار نه انگار با دعواهای‌شان سر بساط ساک‌کشی و جاگذاشتن گوشی خانم در یزد و تند رانندگی کردن آقا در جاده، کله ما را خراب کردند! حالا یک سفر سخت دیگر هم در ایام عید به شیراز داشتم که بدون رزرو جا شبانه من هم با یک‌سری راه افتادم رفتم سفر که کار به‌جایی رسید که بر اثر بی‌جایی مثلا در اصفهان شب را در یک مدرسه ماندیم که البته بقیه اکیپ در سالن بزرگ ورزشی مدرسه کنار بقیه مسافران چادر زدند و زیر بوی عرق و پا و نفس‌ها خوابیدند و من تا صبح در ماشین بودم.

به شیراز هم که رسیدیم جا نبود و در یک اداره جایگزین شدند و مجبور بودند با شلنگ توالت حمام بگیرند که فردای همان روز وسط حافظیه در حالی‌که فقط کله‌ها معلوم بود و جمعیت می‌لولید عنان اختیار از کف داده، خداحافظی کرده، به اداره مذکور بازگشته، ساک برداشته و خودم را به ترمینال رساندم و تا صبح در اتوبوس مسافت طولانی شیراز به تهران را خوابیدم تا درس عبرتم باشد که هرگز در ایام عید و با اکیپ ناشناخته و بی‌برنامه راهی سفر نشوم. یعنی حاضرم در جنگل سنگ زیر سرم باشد اما در توالت کثیف با شلنگ دوش نگیرم!

کمپ‌های عزیز جنگلی
از سفرهای تلخ نوشتم ولی دو سفر تلخ بین این‌همه سفر شیرین گم است. بی‌اغراق بهترین سفر عمرم کمپ جنگلی در عید حدود ۵ سال پیش است. همان سفر معروفی که با همسر سابق باب آشنایی بیشتر شد و ازدواج کردیم، اگرچه سفر ازدواج نیمه‌کاره ماند اما خاطره آن سفر خوش همیشه زیر دندانم است. آن زندگی در چادر در شب‌های ساکت جنگل دور از هیاهوی شهر برایم بهترین بود. سفرهای کمپی که هرسال عید ادامه داشت. سفر بعدی هم که خیلی خوش گذشت اولین بار بود که به سنندج می‌رفتم.

اگر خوش‌گذرانی بلد باشید، حتما آنجا بهتان خوش می‌گذرد. شب‌های آبیدر، کلانه خوردن، عمارت خسروآباد و آش دوغ و رقص کُردی. سفر مهم‌ترین اتفاق زندگی است. اگر بلد باشید آسان بگیرید و خوش سفر باشید، حتما به شما خیلی خوش می‌گذرد. حداقل این را کسی به شما می‌گوید که تقریبا سفر زیاد رفته و خوش هم گذرانده. همه چیز در این دنیا از یاد می‌رود الا خاطره خوشی که کنار جنگل و دریا و کوه و در و دشت برایتان ساخته شده است.

مثلا من وقتی شوهرخاله‌ام که بارها گفته‌ام استادم و رفیقم بود، به یک‌باره از میان ما رفت آه کشیدم که سفرهای‌مان چه می‌شود؟! خوش‌سفرتر و بسازتر از او هم داشتیم. همه خوشی سفرهای ما به این بود که دایی‌ام ساز بزند، شوهرخاله‌ام مرغ سحر را دم بگیرد و همه خاطره سفر در عکس‌های درست او جمع شود، ولی زود رفت اما خاطره خوش سفرهای با او باقی مانده است… خلاصه سعدی و ناصرخسروی زمانه خود باشید و بسیار سفر باید تا سختی روزگار بگذرد، البته غم نان اگر بگذارد!

کدخبر: ۴۶۲۳۱۲
تاریخ خبر:
ارسال نظر