کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۷۹۶۹۵
تاریخ خبر:

ابَربحران کرونا‌‌: حدود خانه بی‌‌خانمان ما به کجاست؟

روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: ما بعد از هر جنگ، هر طاعون، هر قحطی و خشکسالی، آدم دیگری شده‌‌ایم. یا به افیون پناه برده‌‌ایم یا در فکر یکجور مال‌‌اندوزی وحشتناکی از زار و زندگی افتاده‌‌ایم و نهایتش به موسیقی سیاه و ادبیات خاکستری پناهنده شده‌‌ایم. ما مردمانی بسیار رمانتیک و نازکدل بودیم که اکثریت روشنفکران‌‌مان معمولا بعد از هر جنگ‌‌جهانی، کودتا ‌ یا وبای ویرانگری چنان پای مکاتب نهیلیستی، مخمور و اخته شده‌‌اند که با این ابَرجرثقیل‌‌ها هم نای بلند شدن نداشتند.

ما اینجور وقت‌‌ها به پیاله‌‌خانه چرک و کثیف «مامان آش» پناه بردیم و با نُت‌‌های اندوهبار و مردافکن هر گارمانی اشک‌‌مان تبدیل به دریای مازندران شده است. لابد دلایل جامعه‌‌شناسی و روانشناسی اجتماعی عجیب و غریبی دارد اینکه چرا در ۲۰۰ سال گذشته بعد از عبور از گردنه‌‌های صعب‌‌العبور هر بحران بزرگی، تا مدت‌‌های مدیدی آن همه کرخت و لال و تسلیم بوده‌‌ایم و نهایتش به سیم‌‌ آخر زده‌‌ایم. اگر قدیمی‌‌ترها آنقدر بحران‌‌ها از سر گذرانده‌‌اند که از هر آسمون‌‌غرمبه‌‌ای بترسند و طلا و جواهرهاشان را برای روز مبادا در کرت حیاط و زیر درخت به، قایم کنند.

مشخصه نسل‌‌های جدید در مقابله بابحران‌‌ها یکجور شوخ و شنگی مدل خیامی‌ست که همچنان به دنیا و مافی‌ها خندیده و با همین حربه در مقابل هر بحرانی واکسینه شده‌‌اند. آنها معمولا نهیلیسم مدرن و نوینی را در تلفیق یکجور اندوه‌‌گریزی در عین خوشباشی و خوشباشی در حین حرمان تجربه کرده‌‌اند که جدید است. یکجور نهیلیسم وارونه که در تقابل با هر بلایی که سرشان آمده فقط جوک بسازند و هر بار همچون شاخه‌‌های زرین گندم در مقابل طوفان، سر خم کنند که بگذرد. این نیز بگذرد. مسئله فقط در گذشتن است. نسلی که در بزنگاه‌‌های ویران‌‌کننده و مردافکن، سلاحی از مقاومتی یوگی‌‌وار ساخته‌‌اند که به کریه‌‌ترین بحران‌‌ها تیکه انداخته‌‌ و به بی‌‌اعتباری دنیا می‌‌خندند.

آنها هیچ‌‌رقمه شبیه نسل‌‌های پیشین نشدند که بعد از قحطی‌‌ها، حتی در اوج فراوانی، هر جا ذره نانی روی پیاده‌‌روها زیرپا دیدند خم شدند، آن را برداشتند، بوسیدند، به چشم‌شان کشیدند، فوت کردند و گذاشتند روی ارتفاع. انگار داشتند خطاب به خرده‌‌نان‌‌ها می‌‌گفتند «ما در روزگاران قحطی و نداری، به خاطر تو سال‌‌ها حسرت‌‌ها کشیده‌‌ایم. چمن‌‌ها خورده‌‌ایم. صبح تا شب در صف شاطران بی‌‌ترحم ایستاده‌‌ایم و زیرپای‌مان علف سبز شده است. ما به چشم خود دیده‌‌ایم که مادر یا دُردانه‌‌مان به خاطر نداشتن تو، جلوی چشم‌‌مان از گرسنگی مرده‌‌اند. پس سزاست اگر احترام تو را نگه داریم.» اما نسل‌‌های نو این‌‌ شکلی نیستند. از خرده‌‌نان رد می‌‌شود. چون به قول خودشان کارشان از این حرف‌‌ها گذشته است. این نسل‌‌ها شاید حتی از فرط رندی، ابربحران‌‌ها را هم به چشم یک فرصت ببینند.

* دو: ما نه مثل مردمان جزیره ماسیلا بودیم که ‌ هنگام شیوع بیماری‌های همه‌گیر در قبیله، بینوایانی را طعام می‌دادند و رخت نو تن‌اش می‌کردند و به زیبایی تمام می‌آراستندش. سپس او را در شهر می‌چرخاندند تا مردم هر چه دل‌شان می‌خواهد فحش و نفرین نثارش کنند. آنگاه این سپر بلا را طی مراسمی از بالای صخره‌ای به ارتفاع سیصد متر به پایین پرت می‌کردند. عقوبت چنان قربانیانی به این قرار بود که اگر زنده هم می‌ماند، باید شهر را فوری ترک و به جای دور افتاده‌ای می‌رفت و گناهانی که مردم بر دوش آن بینوا نهاده بودند را با خود به دوردست‌ها می‌برد.

آنجاها گاهی قربانی را به ویژه اگر جنگجوی شجاعی محسوب می‌شد، پوست می‌کندند و می‌خوردند. نه شبیه ماسیلایی‌‌ها و نه مثل قبایل بدوی‌ئی بودیم که در سه موقعیت تعیین‌کننده (هنگام محاصره در جنگ، قحطی و برداشت محصول) به قربانی کردن انسان رو می‌آوردند. آنها چنین خطراتی را ناشی از خشم خدایان ‌پنداشته و در عین حال باور داشتند که خدایگان بیهوده خشم نمی‌گیرند، بلکه خطا یا گناه انسانیِ یکی‌‌شان به آن دامن زده و رها شدن از آن احساس گناه فقط از طریق این بلاگردان‌ها و کفاره دادن‌ها موجب آرامشی موقتی خواهد شد. در چنین شرایطی رئیس قبیله یا کاهن قوم نیز باید خود را داوطلبانه قربانی می‌کرد تا بلکه خدایگان به مردم رحم آورند.

ما نه مثل قبایل کنگو بودیم که شاه خود را در شب تاج‌گذاری کتک می‌زدند نه شباهتی به تارگلین‌‌های یونانی‌ داشتیم که در آستانه برداشت محصول، دختر جوانی‌ را که نماد الهه ذرتِ رسیده، بود مجبور می‌کردند صبح تا شب بی‌وقفه برقصد تا از پا بیفتد. آنگاه سرش را می‌بریدند. نه شباهتی به آن قبیله قدیمی که روزگاری به محض انتخاب «کشیش- پادشاه»، او را شب قبل از رسیدن به پادشاهی شلاق می‌زدند تا از گناه مبرّا شود. ما در طول تاریخ شبیه هیچ کس نبودیم و نیستیم. فقط شبیه خودمانیم. به شدت مرموز و به شدت غیرقابل پیش‌‌بینی و به شدت غیرقابل روخوانی و به شدت خلاق. ما بعد از بحران کرونا هم به کارهایی رو خواهیم آورد که در هیچ کتابی نوشته نشده و تابع هیچ فرمول وراثتی نیست. ما ماییم. مردمانی که در خلاقیت‌‌های منفی، پادشاه‌‌اند و لنگه ندارند.

* سه: ما بعد از کرونا خیلی چیزهایمان تغییر خواهد کرد. ممکن است یک سبک موسیقی وحشتناکی ظهور کند که از خرناسه فیل و صدای پلک زدن کفشدوزک الهام گرفته باشد. چون همیشه بعد از بحران‌‌های بزرگ، اولین تاثیرپذیری‌‌ها را در حوزه موسیقی و ادبیات زیرزمینی‌‌مان دیده‌‌ایم. به قول آقای اقبال‌‌آذر کهنسال‌ترین آوازه‌خوان ایرانی که در ۱۰۹ سالگی درگذشت «خنده‌ها و گریه‌های تک‌‌تک مردم ایران در موسیقی سنتی ما منعکس است. اندوه و رنج مخبرالسلطنه‌ها و رضا دیوانه‌ها. احساسات غریب سعدی‌‌ها و حافظ‌‌ها.

شگرد پنجه‌های آقاحسینقلی‌خان و درویش‌خان. موسیقی ما ماده نیست، روح است. روح را نمی‌توان به زنجیر کشید.» حالا اگرچه سال‌‌های مدیدی ست که رَپر‌ها به بم‌خوانی اقبال می‌خندند اما من عاشق تصنیفی از او هستم که صفحاتش در آشوب‌‌های جنگ‌‌جهانی از بین رفته است: «ز حد گذشت تعّدی، کسی نمی‌‌پرسد/ حدود خانه بی‌‌خانمان ما به کجاست؟/ خراب مملکت از دست دزد خانگی ست/ ز دست غیر چه نالیم هرچه هست از ماست…»

* چهار: پیرمردی که مثل خودم پارانویا داشت می‌‌گفت کرونا یک ویروس سکولار است. ببینید حتی فرزانگان نیز خود را باخته‌‌اند. یک ویروس زامبی. ویروس بی‌‌مکان. ویروس پرنده که غیر از تولید مرگ و میرش، یک بدی دیگرش هم این است که پارانویا می‌‌آورد. نهیلیسمی وحشتناک. من نیز مثل او به عجر اعداد ایمان آورده‌‌ام. آنجا که نوشته‌‌اند چیزی حدود ۳۰ طاعون بزرگ در طول تاریخ بشری چیزی بیش از ۱۰۰ میلیون نفر را کشته است. هر کدام از اینها یک نفر بودند و هر نفر برای خود کهکشانی ست. نگاه کن؛ آغوش‌‌ها از هم می‌‌گریزند و بشر به غار تنهایی خود پناه برده است. حتی بوسیدن مادر قدغن شده است. دنیایی که بوسه مادر نداشته باشد از لعنت سگِ شَل هم کریه‌‌تر است.

* پنج: خواهش می‌‌کنم برای مبارزه با کرونا دست از نظربازی و ظلم و شاهدداری بردارید و تا حد ممکن مواظب پرستوها و لک‌‌لک‌‌ها باشید که از خاک شما قهر نکنند، همچنین از وزرایتان بخواهید خیانت نکنند. این چیزها را در رساله ضیاالمحمود اثر میرزامحمود قاجار صاحب خوانده‌‌ام که با قاطعیت نوشته است: «مخفی نماند که در سال طاعون و وبا از آثاری که مجرب دانسته‌‌اند در بودن آن مرض، یکی نبودن لک‌‌لک و نیامدن پرستو و ابابیل و کثرت نامشروعی و قلت انصاف و آزردن مردان خدا و خرمی اطبا و وقوع اختلاف ناگهانی و بی‌‌جهت در مذاهب و ملل و رحلت مشایخ و هجرت معارف و قباحت قوم و زیادت نظربازی و شاهددداری و شکافتن قبور مسلمین به جهت ذخایر و دفاین و قضاوت ناحق و قساوت مطلق و خیانت وزرا و امرا و خشونت مردم ایام و کدورت فقها و عقوبت عرفا، این وقایع طاعون و وبا در آفاق و عراق افتاد.»

* شش: رمان دکامرون نوشته جووانی بوکاچیو از روزگار طاعونی سال ۱۳۴۸ میلادی در فلورانس می‌‌گوید. شهری که نصف جمعیت نود هزاری‌‌اش را از دست داده است. در این فکرم که چه کسی دکامرون نو را بعد از پایان عصر کرونا می‌‌نویسد؟ یک بیماری اساطیری که طبقه نمی‌‌شناسد. مذهب نمی‌‌شناسد. شغل نمی‌‌شناسد. رنگ پوست نمی‌‌شناسد. کوفت هم نمی‌‌شناسد.

آنهایی که اوایل می‌‌گفتند کرونا را دولت‌‌ها راه انداخته‌‌اند تا کنترل جمعیت جهان را به دست بگیرند کمی بعدتر به چینی‌‌ها فحش دادند و هر چه خفاش در جهان است. اندکی پس از آن که ناامید شدند در جامه صوفیان به دوروبری‌‌ها سفارش می‌‌کردند که ای انسان‌‌های گرگ‌‌صفت توبه کنید و به معصومیت سابق برگردید شاید خداوند عالمین دلش به رحم بیاید. چند وقت بعدتر به این گمانه افتادند که دیدید حقارت علم طب را؟ دیدید دانشمندان به حقارت خود ایمان آوردند؟

اکنون در قالب فیلسوفان خسته از این دم می‌‌زنند که: «انسان در بن‌‌بستی کامل گیر کرده است. اما اگر از این دام جستید تمام نفرت‌‌ها و آزها و تعصبات خود را به یک سو نهید و برهنه وارد عصر دیگری و جهان دیگری شوید. آنگاه سعی کنند پَر کاه از چشم همسایگان خود درآورید تا شاید خدای غفور به شما رحمت آورد.» من هم در کنار آنها، پنج مرحله اندوه الیزابت کوبلر را از سر گذانده‌‌ام: «انکار. خشم. چانه‌‌زنی. افسردگی و پذیرش.» احتمالا مرحله ششم و آخرش، صدور شیشکی است. دهان‌‌های‌تان را حاضر کنید تا روی کرونا کم شود.

کدخبر: ۳۷۹۶۹۵
تاریخ خبر:
ارسال نظر