کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۱۱۸۸۲
تاریخ خبر:

آواز کدام ساز | ‌خشک سیمی، خشک چوبی، خشک پوست

روزنامه هفت صبح، حمید رستمی| یک: محزون‌ترین بخش موسیقی متن فیلم جاودانه آخرین وسوسه‌های مسیح (مارتین اسکورسیزی) تک‌نوازی بالابان یا دودوک است که انگار از اعماق تاریخ می‌آید و از پس کوه‌ها و دشت‌ها، دره‌ها و تپه‌ها یقه آدم را می‌چسبد و ول کن نیست. این شخصی‌ترین ساز موسیقی است که با کمترین امکانات می‌تواند همنشین تنهایی‌هایت باشد و نوای غم‌انگیز خاطرات تلخ را تداعی کند تا جایی که حتی بتوانی با سوت هم ملودی‌هایش را تکرار کنی و در کوچه‌های خلوت شبانه تا انتهای جهان پیاده‌روی کنی و خسته نشوی از این شهر مردم کُشِ روزش تاریک، حالا می‌خواهد این ملودی «ساری گلین» باشد یا چیز دیگر، صدای بالابان «علیخان صمدوف» باشد

یا نوای دودوک «جیوان گاسپاریان»! هرچه هست نغمه ویرانگر فقدان‌هاست که شکر خدا ما مفصلش را داریم و به هیچ وجه کمبودی در این فقره حس نمی‌شود. این دو ساز در ظاهر شبیه هم کارکردی بسیار مشابه دارند و در یک جغرافیای مشترک -حوالی قفقاز- ابداع شده و در دست هنرمندان آذربایجان به اسم بالابان مشهور شده و جنسش از نوعی نی و قمیش هست و اگر ارمنی‌ها بخواهند در یک ارکستر از آن استفاده کنند اسم‌ دودوک به آن داده‌اند و جنسش از چوب درخت زردآلوست و الا کمتر کسی می‌تواند با شنیدن صدایش به راحتی منبع آن را تشخیص دهد که آیا بالابان است یا دودوک!

دو: تار آذربایجان و تار ایرانی از نظر شکل، قیافه و اندازه کاسه تفاوت‌های کوچکی با هم دارند ولی فرق عمده‌شان در هنگام نواختن بروز می‌کند و نوازندگان بزرگ ایرانی، روی زمین نشسته و تار را روی پا یا زانو گذاشته و به بخشی از بدن تکیه داده و می‌نوازند ولی نوازندگان آذربایجانی تار را به مثابه یک جگر گوشه به آغوش کشیده و روی سینه گذاشته و شروع به نواختن می‌کنند و در حین اجرا هم به تناسب حس و حال آهنگ با ساز ارتباط برقرار کرده و با آن بده بستان دارند. گاهی چنان با ساز معاشقه می‌کنند که انگار تمامی‌ این کنسرت‌ها و برنامه‌ها بهانه‌ای‌ست برای تجدید میثاق با عشق ابدی- ازلی! «رامیز قلی اف» وقتی ساز را به آغوش می‌کشد با آن به وحدت و یگانگی می‌رسد و نمی‌شود به راحتی تشخیص داد هنر کدام است و هنرمند کدام؟ آنها با هم شاد می‌شوند و شادمانه می‌نوازند!

غمگین و افسرده که می‌شوند تار چون کودک مرده‌ای به وقت آخرین وداع در آغوش رامیز قرار می‌گیرد و او با تمام وجودش در سوگ این طفل ناکام آواز می‌خواند جوری که انگار تار ناله و زاری می‌کند و گاهی هم چنان آکنده از شور عشق می‌شوند که به پا خاسته و دست در دست هم به رقص و پایکوبی می‌پردازند و مسرور از وصال، تمام غصه‌های دنیا را به باد فراموشی می‌سپارند. تار در دست «مهلت مسلم اف» هم این‌گونه است. چون سماع عاشقانه‌ای دونفره که جدا کردنشان از هم کاری‌ست سخت سُترگ! درست بر عکس تار ایرانی که حتی محمدرضا لطفی هم با یک فاصله آشکار با ساز برخورد کرده و بیشتر به دنبال حس صدایی‌ست که از این قرابت هنر و هنرمند پدید می‌آید و اینکه دلپذیر باشد و خارج از نظم غایی ارکستر و رهبر آن نباشد.

سه: آلبوم‌های عشق داند، بیداد، چشمه نوش و معمای هستی از بهترین و پرطرفدارترین آلبوم‌های بعد از انقلاب استاد شجریان است که در تمام آنها نقش محوری محمدرضا لطفی و آوای تار بی‌نظیرش غیرقابل کتمان است و انگار این ساز و این بزرگمرد ساخته شده بودند برای همراهی با محمدرضا شجریان و شور دادن به آن صدای ملکوتی! و نوای تار و تنهایی و غربت، از «مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم، تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم» تا «دو زلفونت بود تار ربابم، چه می‌خواهی ازین حال نزارم؟» و تک‌نوازی‌های دلبرانه و هزار بار گوش دادن و نوار را پشت و رو کردن و شب گریه‌های طولانی و بالش خیس و چشم خمار و باغبانی که چند روزی است به دنبال صحبت و همنشینی با گل می‌خواهد یک عمر جفای خار گل به جان بخرد و در آرزوی صبر بلبل باشد!

چهار: در هشتاد و پنجمین سالروز تولد هابیل علی‌اف -اعجوبه کمانچه شرق- مراسمی‌معظم با حضور هنرمندان موسیقی آذربایجان برگزار شد تا همگان در وصف پنجه‌های هنرمند هابیل داد سخن سر دهند و برای مایی که چندان توفیق درک استادی چون علی اصغر بهاری را نداشتیم هابیل را بالاتر و بالاتر ببرند. در حالی که همان همکاری بداهه و بدون هماهنگی‌شان با استاد شجریان در اوایل دهه ۷۰ و در تالار وحدت تهران که با تنبک زنی همایون نوجوان همراه بود و هنوز هم در شبکه‌های مجازی دست‌به‌دست می‌شود برای اثبات چیره‌دستی‌اش کفایت می‌کرد. جایی که دو استاد بدون کمترین درک از زبان محاوره هم، با زبان موسیقی هم‌کلام شدند و «مرغ سحر» نواختند و خواندند و جماعتی را حیران نمودند!

هابیل وقتی در ۸۵سالگی کمانچه را به دست گرفت خیلی زود تبدیل شد به همان نوجوان ۱۵ساله با همان انگشتان فسون کار و سحرانگیز،گیریم که حتی آن چابکی و فرزی جوانی را نداشته باشد ولی باز محشر بود کارش، انگار که سن و سال فقط یک عدد است برای پر کردن شناسنامه و جاهای خالی‌اش! وقتی آهنگ «بو داغدا جیران گزر…!» را با کمانچه نواخت، چشمانش خیس شد و کمی‌ پایین‌تر همسرش خانم«شرقیه» بعد از ۵۸ سال همنشینی آرام گریه کرد و در دل خدا خدا کرد که آخرین تصاویر به جا مانده از هم آغوشی هابیل با نگار قدیمی ‌به همان ملاحت روزهای جوانی باشد و وقتی هابیل خواست کمانچه را کوک کند، رافائل حسین اف مجری با معلومات و نکته‌سنج مراسم برای پر کردن فضای خالی هم که شده بگوید:«حتی این کوک کردن کمانچه به دست شما هم برای خودش یک مبدا تاریخ است!»

پنج: در صحنه‌ای از فیلم توماسو (۲۰۱۹) ساخته آبل فرارا، قهرمان داستان (ویلیام دفو) یک هنرمند آمریکایی‌ست و در شهر رم زندگی می‌کند و بعد از ترک اعتیاد سعی در سر و سامان دادن به زندگی خود را دارد.او در شبی از شب‌ها هوس دیدار از یک کنسرت می‌کند که برای ما ایرانی‌ها یک سورپرایز محض است:«تکنوازی کمانچه توسط محمدرضا لطفی!» این امر از دو وجه برای ما شگفتی داشت از یک سو دیدن شمایل بی‌بدیل استاد موسیقی ایران در یک فیلم اروپایی به خودی خود قابل ستایش است و وقتی این امر با لحظاتی از تصاویر استاد و کمانچه زدنش همراه باشد و بعدها در یکی دو جای دیگر فیلم هم به عنوان موسیقی متن از این نوای دل‌انگیز استفاده شود حاوی ارزش‌های بسیاری است. اما نکته دوم اینکه همه ما لطفی را با تار دیده بودیم و او را به عنوان یک نوازنده چیره‌دست تار می‌شناختیم! اینکه او دست به آشنایی زدایی از خود زده و در قامت یک کمانچه زن قهار خودش را به اثبات برساند جای بسی خوشحالی و مسرت داشت و این نکته فیلم را برای ما فراموش نشدنی‌تر کرد!

کدخبر: ۴۱۱۸۸۲
تاریخ خبر:
ارسال نظر