۱۰۰قصه از لابهلای تاریخ| تیزهوشیهای مهدی بوشهری

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو| یکی از عجایب تاریخ معاصر زندگی زناشویی بیش از نیمقرن است که اشرف پهلوی و مهدی بوشهری برجای گذاشتند. زنی که به روابط بیشمار با مردان مشهور بود و شوهری که همه میدانستند رابطه چندانی با مسئله تعهد ندارد، چطور بیش از نیم قرن زن و شوهر هم بودند.
مهدی بوشهری همسر سوم اشرف بود. علی محمد قوام و احمد شفیق مصری دو همسر اول اشرف بودند. اولی به دستور رضاشاه و دومی در سفرهای اشرف به مصر بر سر ازدواج فوزیه. اولی چهره چندان مقبولی نداشت اما شفیق مرد خوشچهرهای بود. شفیق که از پدر نسبش به ترکیه میرسید خلبان بود و پسر وزیر دربار مصر و در سال 1322 با اشرف ازدواج کرد و در تهران او را به مقام ریاست سازمان هواپیمایی منصوب کردند.
به هنگام این ازدواج اشرف 24ساله بود. حوالی سال 1329 اشرف و شفیق توافق کردند از هم جدا شوند اما شش سال طول کشید تا رسما طلاق بگیرند. شفیق دوتا بچه از اشرف داشت. شفیق از تهران رفت و در آن سمت هم با تغییر رژیم در مصر جایگاه پدریاش را نیز از دست داده بود. شفیق در سال 1355 و در سن 65سالگی بر اثر سرطان فوت میکند.
اگر شفیق رهاورد سفر به مصر بود، مهدی بوشهری حاصل تبعید به پاریس بود! اشرف بههنگام تبعید به فرانسه توسط دولت مصدق با مهدی بوشهری آشنا شده بود. در سال 1331. مهدی بوشهری نوه معینالتجار ثروتمند مشهور دوره ناصری بود و از پدربزرگ خود شم بیزینس و از مادر خود زیبایی چهره را به ارث برده بود.
ازدواج اشرف و مهدی بوشهری در سال 1335 و در ضیافت سفارت ایران در پاریس رسمی میشود. مابین سالهای 1331 تا 35 که دو سال اولش شامل نقشآفرینی پررنگ اشرف در کودتای 28مرداد میشد، بهنوعی شریک تجاری همدیگر نیز محسوب میشدند. پس از ازدواج به نظر میرسید نان بوشهری در روغن است اما کمتر از یکسال بعد اشرف که حالا زنی 38ساله بود علنا از شوهرش ابراز انزجار میکرد و محمدرضا نیز بوشهری را تهدید کرده بود که دور و بر دربار پیدایش نشود.
بوشهری اما با شم کاسبکارانه خود مشکل را به سرعت حل کرد و نگذاشت که به سرنوشت احمد شفیق مبتلا شود! او به پاریس رفت و اشرف را در زندگی خصوصیاش آزاد گذاشت و با کمک اشرف در مدیریت ایرانایر در فرانسه جایگاه محکمی برای خودش پیدا کرد و تبدیل شد به نگهبان دروازه اروپا برای درباریها. از اشرف تا فرح!
او به سرعت تمایلات روشنفکرانه فرح دیبا و گروه اطرافیانش را درک کرد و به سرویسدهی از فرانسه برای دارودسته تازهنفس دربار در دهه 40 پرداخت. تعدادی رستوران و عکاسی در پاریس تاسیس کرد و وامهایی از شاه گرفت که البته بازپس نداد. شاه او را سفیر سیار خود و مسئول فستیوالهای بینالمللی ایران کرد و بهزودی بوشهری به یکی از ثروتمندترین افراد ایران تبدیل شد. او در ماه دو، سه روز به تهران میآمد و مستقیما به طبقه بالای کاخ اشرف میرفت که مبادا خانم او را ببیند.
او با زیرکی و با تکیه بر روابط اروپاییاش توانست عضو هیات امنای جشن هنر شیراز شود. او یکی از دستاندرکاران تشریفات پرخرج جشنهای دوهزارو پانصدساله بود و در دهه 50 نیز با تاسیس سازمان گسترش صنایع سینمایی رئیس این سازمان شد. سرمایهگذاری در پروژههای خاص سینمایی و کلید زدن تولیدات مشترک با سینماگران اروپایی و آمریکایی و برگزاری جشنواره فیلم تهران، نفوذ او را در فضای فرهنگی کشور بیش از پیش افزایش داد آنهم در حالیکه عموما در فرانسه ساکن بود.
در دوره او خوانندههای ایرانی برای کنسرتهای تبلیغاتی به پاریس میرفتند. در این دوران مشهور است که بوشهری چشم بر شایعات مربوط به روابط اشرف با ابوالحسن ابتهاج، غلامحسین جهانشاهی و بهروز وثوقی و یکی دوتا آمریکایی بسته بود. حتی از ذوالفقار بوتو هم به عنوان یکی از معشوقههای اشرف یادشده که البته برعهده راوی!
از میان شرکتها و مؤسساتی که مهدی بوشهری سهامدار آن بود، میتوان به شرکتهای واردات و حقالعملکاری سولز ایران، شرکت پلیران، شرکت پخش نوار و صفحه اپریل، شرکت واردات شیشه و لوازم برقی تکنیساز، شرکت خدمات سینمایی و فیلمبرداری، شرکت گسترش صنایع سینمایی ایران، شرکت ایرساکو، شرکت آبهای معدنی دماوند، شرکت صنایع ساختمانی ث-ز-ا، شرکت امک- چالوس و شرکت لبنیات پاستوریزه پاک اشاره کرد.
در یک فقره او دو میلیون فرانک از بانک ملی شعبه پاریس وام گرفت و هیچوقت پس نداد و عاقبت در سال 1364 وزارت فرهنگ و ارشاد مجبور شد این وام را بازپس دهد! حتی در سالهای پس از انقلاب هم بوشهری تمایلی به زندگی کنار همسرش نداشت هرچند تا دم مرگ این دو نفر اسما زن و شوهر بودند. اشرف در سال 1394 و در سن 96سالگی فوت کرد. شاهرخ ظهیری موسس برند مهرام که در هلدینگ ماه مباشر مهدی بوشهری بود خاطرهای از این زوج عجیب نقل کرده است:
«من در هفته، دو روز به کاخ اشرف میرفتم. کاخ اشرف در انتهای سعدآباد قرار داشت. بعد از انقلاب و الان کاخ دولت نام گرفته است. یعنی دولت از مهمانان خارجی در آنجا پذیرایی میکند. آن کاخ، در آهنی بزرگی داشت و من هفتهای، دو روز گزارشها و نامهها و چکها را آماده میکردم و برای آقای دکتر بوشهری به کاخ میبردم.
به من یک کارت برای ورود به کاخ سعدآباد داده بودند که آن کارت را دم در نشان میدادم و به من اجازه ورود به کاخ را میدادند. من در طبقه همکف کاخ مینشستم و بعد بوشهری میآمد و گزارشها را میدادم و چکها امضا میشد. یک روز منتظر بودم که آقای بوشهری از طبقه بالای کاخ به پایین بیاید.
یک نفر از پلههای کاخ پایین آمد که دیدم اشرف است. ایستاد و دید که یک آدم غریبه نشسته است و انتظار هم نداشت. به من گفت شما کی هستید؟ من گفتم معاون آقای دکتر بوشهری هستم. گفت اینجا چکار میکنی؟ گفتم کارها را برای آقای دکتر بوشهری میآورم و گزارش میدهم و امضا میکنند و میروم. گفت به چه مجوزی میآیید غلط کردید اینجا خانه شخصی است.
من کارتی را که به من داده بودند نشان دادم. اشرف به سربازی که با تفنگ دم در کاخ ایستاده بود گفت کارت را از او بگیرید و بیرونش کنید. آن سرباز هم کارت را از من گرفت. من هم تقریباً در سن 30 سالگی بودم. زورم نمیرسید ولی بهقدری عصبانی شده بودم که میخواستم کله او را بکنم. بعد از خروج از کاخ، بلافاصله تصمیم گرفتم که استعفا بدهم.»