یادداشت آنالی اکبری| دسته گلی برای جنازه

روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری | در کمدی-رمانتیکِ دم دستیِ Love at first sight پسری از آمریکا به لندن برمیگردد تا در مراسم یادبود مادرش که سالها درگیر سرطان ریه بوده شرکت کند. همه چیز شبیه یک مجلس ترحیم عادی است تا جایی که میبینیم کسی لباس سیاهِ رسمی برتن ندارد و مراسم شبیه بالماسکه است و همه مهمانها لباسهای کاراکتری از نمایشنامههای شکسپیر را بر تن کردهاند و زنی که اسمش روی مجلس یادبود است هم در مهمانی حضور دارد.
زنی که میداند به زودی خواهد مرد، روی سن میایستد و به دوستانش میگوید علاقهای به خاطرات و حرفهای قشنگی که قرار است پس از مرگش گفته شود ندارد و میخواهد سخنرانیهای کنار تابوتش را همین حالا که زنده است بشنود و نمیخواهد این جملات زیبای روح گرم کن حیف و میل شود.
در یکی از اپیزودهای سریال فرندز، چندلر به شوخی خبر مرگ راس گلر را به بچههای کالج میدهد و با کمک دوستِ مرده مجلس ترحیمی برگزار میکند. راس که در اتاق خواب مخفی شده دوست دارد بداند همکلاسیهای قدیمی چه واکنشی به مرگ او نشان خواهند داد؟ چه کسی بیش از دیگران دلتنگ و متاثر میشود؟
از او چه خاطرهای در ذهن دیگران باقی مانده؟ که البته پروژه با موفقیت به پایان نمیرسد. همیشه فکر میکنم چرا کلمات و جملات خوبمان درباره دیگران را ته انباری تاریک و نمور نگه میداریم و صبر میکنیم زالوی مرگ ته مانده جانش را بمکد و بعد آن ها را بیرون میکشیم و به زبان میآوریم؟
چرا در زمان حیات انسانها نمیگوییم دوستشان داریم و حضورشان زندگیمان را زیباتر میکند؟ چرا نمیگوییم از آنها الهام میگیریم، هوش و سلیقه و ظاهر و نگاه و صبوری و استقامت و پیشرفتهایشان را تحسین میکنیم؟ چرا تمجید و دسته گلها تنها تقدیم جنازهها میشود؟