یادداشت| از ماندلا تا آریل دورفمن

روزنامه هفت صبح، صوفیا نصرالهی| این هفته برایتان از کتاب جمعوجوری میخواهم بگویم که خواندنش تجربه فوقالعادهای بود. فکر کنید نوشتههایی کوتاه از نامهای بزرگ، از ماندلای سیاستمدار تا دورفمن نویسنده و همسر ماندلشتام شاعر در یک کتاب جمع شدهاند تا درباره امید سیاسی صحبت کنند. تیتر این ستون عین اسم کتاب است که نشر خوب آن را منتشر کرده و در مدت زمان کوتاهی به چاپ سوم هم رسیده.
چرا تیتر دیگری نزدم؟ چون شاید هیچ ترکیب واژگان دیگری، بهاندازه نامی که آزاده کامیار، مترجم کتاب برای آن برگزیده، گویا نباشد. اسم اصلی کتاب که جستارهایش را پل روگات لوب جمعآوری کرده چیزی در این مایههاست: «برای غیرممکن زمان کوتاهی لازم است: استقامت و امید در دوران دشوار». کتاب اصلی البته شامل جستارهای بیشتری بوده که آزاده کامیار ۱۳ یادداشت را از میانشان انتخاب کرده که از نامهای آشناتری هستند.
قبل از اینکه سراغ خود کتاب بروم اشارهای به اقبال جستار در بازار ادبیات این روزها داشته باشیم. تا چند سال قبل جستار در بازار کتاب ایران معنایی نداشت. اگر قرار بود جستاری ترجمه شود به اسم مقاله یا یادداشت منتشر میشد اما میان مقاله و یادداشت با جستار تفاوتهایی وجود دارد. جستارها رویکرد متفکران نسبت به یک سوژه به شکلی عموما سیال است که ممکن است به شکل شخصی نوشته شود یا نویسنده خودش را به عنوان اول شخص در آن دخالت ندهد.
راستش تنها ایراد من به این کتاب استفاده از کلمه جستار روی جلد است. چون راستش همه این نوشتهها جستار نیستند. برخی از آنها مثل بخش نادژدا ماندلشتام درواقع بریدهای بسیار کوتاه از کتاب «امید علیه امید»، خاطرات نادژدا ماندلشتام است که نسخه کامل این کتاب هم توسط بیژن اشتری ترجمه شده و نشر ثالث آن را به بازار داده است.
با این حال اعتراف میکنم که این بخشهای انتخاب شده همه ساختاری شبیه جستار دارند گرچه اطلاق جستار به آنها خطاست. اما چه جستار و چه بخشهایی از خاطرات و یادداشتهای مبارزان سیاسی بزرگ و نامآشنا و تحسینبرانگیز از ماندلا گرفته تا لوترکینگ، این نوشتهها چند نکته مشترک دارند.
یکی همان ترکیبی است که اول کار به آن اشاره کردم: امید سیاسی. ماندلا در زندان، ماندلشتام در تبعید، دورفمن زیر فشار دیکتاتوری پینوشه، همگی در نوشتههایشان به این اصلیترین گوهر انسانی که از سمت خدایان در اعماق جعبه پاندورا برای انسانها به ارمغان گذاشته شده، اشاره کردهاند. نکتهاش این است که واقعیت زمان خودشان را نادیده نگرفتهاند.
طبعا دورفمن نقطه روشنی در روز کودتای پینوشه علیه آلنده پیدا نکرده. امید با دیدن نیمه پر لیوان فرق دارد. ماندلا وقتی به زندان جزیره روبن منتقل شده نیمه پر لیوانی در آپارتاید سفت و سخت وجود نداشته. با این حال همه آنها زندگی را تمام و کمال پاس میدارند و در نوشتههایشان این مشخص است و همین نشانه امید است. برخی از آنها مثل لوترکینگ به شکل واضحتری از امید حرف زدهاند و بقیه در لفافه اما در هر ۱۳ یادداشت کتاب، امید به وضوح پیداست.
دومین چیزی که نظر خواننده را جلب میکند کرامت انسانی است. نویسندهها برای نوع بشر و برای خودشان احترام و کرامتی قائل هستند که تحسینبرانگیز است. لوترکینگ در یادداشتش دائم اشاره میکند که امید داشته برادران سفیدپوست متوجه انگیزههای آنها شوند و افراطی قلمدادشان نکنند.
ماندلا از لزوم حفظ شأن انسانی در زندان توسط خود زندانیان حرف میزند. راستش از این لحاظ هم بهنظرم «من سرگذشت یأسم و امید» کتاب مهمی است. بیشتر از صد کتاب روانشناسی یادمان میآورد که حافظ کرامت خودمان و بقیه باشیم. کتاب را در یک روز و یک نفس میتوانید بخوانید. ترجمهاش روان است و روایتهایش گاهی دلخراش اما نگاه آدم را به جهان وسیعتر میکند. از دستش ندهید.